این داستان تقدیم به شما

سلام به همه دوستان

من اولین باره که میخوام داستانمو بنویسم کاملا واقعیه حالا آخر هرکی خواست فحش بده
من امیر حسینم ۲۵ سالمه بچه تهرانم نازی آباد . نه قیافه جذابی دارم نه هیکل سکسی خیلی معمولیم زشتم نیستم ‌‌مامانم یه دختر خاله داره به اسم افسانه ۳۵ سالشه جدا شده یه هیکل خیلی خوب داره قد بلند سینه هاش ۸۵ یه کون بزرگ که از رو لباسم نگا کنی راست میکنی براش خیلیم خوشگله . ما زیاد باهاشون رفت و آمد نداریم ولی دختر خاله خودم که اسمش رویاس با افسانه دوستن زیاد با همن. بریم سراغ داستان من با رویا خیلی جورم با هم خیلی بیرون میریم شوخی میکنیم در کل راحتیم با هم ولی هیچوقت نظری نداشتم روش
 
عید ۹۴ بود خونه بودم رویا زنگ زد گفت میای بریم شمال منم چون بیکار بودمو حوصلم سر رفته بود قبول کردم اول فکر کردم خانوادگی میگه بریم بعد گفت منو تو افسانه با یکی از دوستام گفتم حله کی بریم گفت فردا خلاصه برنامه رو چیدیم فردا صبح رفتم ماشینو ردیف کردم ساکو بستم و رفتم دنبالشون بر عکس همه که داستان میگن که ۳ ساعت میکنن ابشون نمیاد من اگه قرص نخورم آبروم رفته سره راه رفتم عطاری یه قرص گرفتم گفتم دوست رویا شاید پا داد اونجا یه حالی کردیم . رسیدم جولو در زنگ زدم اومدن پایین دیدم دوستشو جولو سگ بندازی نمیکنه خیلی خورد تو پرم حالم گرفته شد
راهی شدیم رفتیم جاده چالوس میخواستیم بریم نوشهر خالم اینا یه ویلای کوچیک دارن اونجا تو راه کلی خندیدیم و حال کردیم با افسانه گرم گرفتم تا رسیدیم ویلا شب شده بود رفتیم تو یکم ورق بازی کردیم شام خوردیم همه رفتن خوابیدن . صبح پاشدیم بعده صبونه زدیم بیرون رفتیم لب دریا و کلی عشق و حال خرید کردیم بره ناهارو شام منم تو ساحل یکیو پیدا کردم ازش ۶تا ساندیسی ودکا گرفتم اومدیم خونه ناهارو زدیم . بعد ظهر رویا گفت یکی از دوستام با شوهرش اومدن نوشهر میرم یه سر پیش اونا زود میام
 
رویا رفت منو افسانه با دوست رویا که اسمش اکرم بود موندیم خونه اکرم خیلی یوبس بود گفت میرم بخوابم منم به افسانه گفتم بریم مشروب بخوریم گفت بریم بساط و ردیف کردیم نشستیم چنتا پیک زدیم افسانه مست شد شروع کرد درد و دل کردن از شوهرش که عملی بودو دوس پسرش که نامردی کرده بهش گفت دیدم داره داره گریه میکنه یکم باهاش شوخی کردم که حالش عوض بشه گفت یچی میگم ولی بین خودمون باشه گفتم بگو گفت رویا با دوست پسرشه دروغ گفت که دوستش اومده کل برنامه سفرم این بود که اون بیاد پیش پسره چون خالت نمیذ اشت تنها بیاد
گفتم پس الان اصل عشق و حال ماله اوناس دیگه خوش به حالش گفت اره والا مام باید حسرت بخوریم زدیم زیر خنده یکم دیگه خوردیم رویا اومد دید ما مستیم به شوخی گفت شیطونی نکردین که من خیلی خجالت کشیدم ولی افسانه گفت چطور تو حال کنی ما نه رویا گفت خجالت بکش جای داداش کوچیکته رفتن تو حیاط گفتم حالا یه کس شری گفت برسیم تهران آبروم رفته اش نخورده و دهن سوخته
شب رویا باز گفت میرم بیرون من اکرمم رفت تو یه اتاق من و افسانه موندیم گفتم مشروب بیارم گفت بیار آوردم خوردیم مست کردیم یکم راحت تر شده بودیم گفت الان رویا داره میده حال میکنه گفتم اره دیگه مام یه دوست دختر نداریم حال کنیم گفت بیا من دوست دخترت چیکار میخوای کنی گفتم نه بابا با تو که نمیشه میخواستم خودش بیاد جولو ولی کاری نمیکرد منم میترسیدم برم جولو فک کنم از اوسکل بازیه من حرصش گرفت گفت من میخوابم منم اومدم حیاط چند نخ سیگار کشیدم رفتم خوابیدم

 
فرداش باز تا بعد ظهر بیرون بودیم جوجه گرفتیم با رفتم ۴ تا دیگه ساندیس گرفتم رفتیم خونه وسایل آماده کردم منقل ردیف کردم نشستیم تو حیاط رویا گوشیش زنگ خورد جواب داد گفت مگه نرفتی تهران بعد گفت باشه ببینم چی میشه. اومد گفت بچه ها من برم زود میاد اکرم قاطی کرد گفت شورشو درآوردی دیگه مثلا اومدیم مسافرت همش میری رفت تو اتاق درم بست رویا رفت بیرون به افسانه گفتم کون لقشون خودمون حال میکنیم نشستیم پای بساط مشروب و جوجه خوردیم مست کردیم گوشیم گفت جم کن اینارو بریم تو رفت تو منم یه نخ سیگار کشیدم رفتم تو دیدم رو تخت دراز کشیده گفت بیا یکم دراز بکشیم حالم خوب نیست گفتم میری دکتر گفت نه خوب میشم دراز کشیدم پیشش خودشو چسبوند بهم گفتم دیده از من بخاری در نمیاد خودش اومده جولو . بهش گفتم وایسا الان میام اومدم تو ماشین یه قرص خوردم رفتم بالا دراز کشیدم پیشش برگشت سمتم یهو بغلم کرد دیدم بدجور زده بالا سریع بغل کردم دستمو بردم سینشو گرفتم لبامون قفل شد تو هم

 
مثل وحشیا میخوردیم لبای همو بعد خوابیدم روش گردنشو لیس میزدم دیدم چشماشو بسته ناله میکنه لباسشو درآوردم سینهاش دیوونم کرد میخوردم نوکشو گاز میگرفتم رفتم پایین شلوارشو درآوردم شرتش خیس بود یکم روناشو لیس زدم شورتشو کشیدم پایین دیدم کسش یدونه مو نداره افتادم به جون کسش
نیم ساعتی خوردم کسشو دیگه داشت جیغ میزد با التماس بهم گفت بکن توش منم شرتو شلوارمو با هم کشیدم پایین کیرمو یکم مالیدم دره کسش یهو با فشار کردم تو خوابیدم روش تلمبه میزدم لبامون باز قفل شد تو هم پاهاشو باز کرده بود منم مثل کس ندیده ها تلمبه میزدم بهش گفتم خسته شدم تو بیا روش بشین دراز کشیدم کیرمو گرفت تو دستش اول سرشو یه بوس کرد
بعد کرد تو دهنش خیلی حرفه ای ساک میزد یکم خورد اومد نشت روش ۱۰ دیقه بالا پایین میکرد خیلی حال میداد فک کنم ۴ بار ارضا شده بود گفتم میشه از کون بکنم گفت فقط یواش قنبل کرد یکم سوراخ کونشو لیس زدم سره کیرمو گذاشتم لای کونشو فشار دادم خودشم کسشو میمالید اروم تلمبه میزدم گفتم آبم داره میاد برگشت گفت بکن جلو محکم تلمبه بزن خوابیدم روش محکم میزدم دیدم داره جیغ می میزنه منم نتونستم دیگه تحمل کنم با فشار آبم خالی کردم تو کسش همونجا بی حال افتادم روش یکم دراز کشیدیم پاشد خودمونو جم و جور کردیم شب رویا اومد با اکرم حسابی دعوا کردن شبانه اومدیم تهران.
 
بعد اون روز ندیدم دیگه افسانه رو
نوشته: Amirho3ein

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *