این داستان تقدیم به شما
آتشی در جانم افتاده که هرشب مرا میسوزاند. در آینه قدی اتاق خوابم زنی تنها را میبینم با قامتی بلند،سینه هایی فربه و کمری باریک که به باسنی پهن و کپلهایی پرحجم و زیبا ختم میشود.
میبینم که موهایش روی شانه هایش آرمیده. بازوان سفید و زیبایش و آن رانهایی که تمنای شانه هایی مردانه را دارند.
رانهایی که سپید و کشیده و پرحجمند و روزهاست اسیر آغوش مردی نشده اند.
کس تنگ و زیبایی که مدتهاست منتظر کیر ستبر معشوقی واقعیست اما تنها مانده.
لباس نازک حریر سیاه را بتن میکنم.
میدانم تمام حجم سینه ها و کپلهایم معلومست. یقه بازی دارد که حجم لرزان سینه های سفیدم را در هر گام برخ میکشد.
رانهایم از میان چاک لباس کوتاهم بیرون میریزد و مسیر حرکتم را نورانی میکند و هر مردی را خیره.
از اتاق خوابم خارج میشوم و با آن اوضاع نیمه برهنه، رها از سینه بند و شورت، آن هیکل سیمین را خرامان به میان سالن می آورم.
تنها مرد برهنه که در میان مبل بزرگ جلوی تلویزیون آرمیده پسر زیبای بیست ساله خودم هست.. عریان با یک شورت اسلیپ که دارد فوتبال میبیند.
چشمانش از نمایشگر تی وی به هیکل زیبای مادرش پرت میشود و نا خودآگاه مینشیند.
خیره و مضطرب با کیری شق شده به هیکل مادرش خیره میشود.
در حالیکه من در حال رفتن به آشپزخانه ام.
قفل شدن نگاهش را بر روی تکانهای بیرحم کپلهای بزرگم حس میکنم و بعمد پاهایم را محکمتر بر زمین میکوبم تا رقص کپلهایم بیشتر به چشم بیاید.
میتوانم سنگینی نگاه پسرم را بر لابلای عریان بدنم حس کنم.
لیوانی آب سرد برمیدارم و سر میکشم.
بعمد در نوشیدن آب دقت نمیکنم تا سرو سینه هایم حسابی خیس شوند.
به سالن بازمیگردم و بطرف مبل میروم. پسرم از حالت درازکش مینشیند و جا باز میشود و من هیکل نیمه عریانم را کنارش رها میکنم.
کنارش مینشینم و دستانم را دور گردنش حلقه میکتم.
گونه اش را میبوسم و رانهایم را بیرون از لباس جفت شده به روی میز جلوی مبل دراز میکنم.
خودم از آن پاها به هیجان و شهوت می آیم چه برسد به آن پسر بیست ساله.
کیر کلفت و جوانش دارد شورتش را جر میدهد.
بازوانش را دقایقی نوازش میکنم.
صدای نفسهایش را میشنوم.
لبهایم را به گردنش میمالم و میبوسم.
آهی میکشد و میلرزد.
و من میترسم و بلند میشوم تا جلوی زیاده رویهای نامادرانه خودم بایستم.
بلند میشوم تا به اتاقم بروم. مچ دستم را میگیرد و مانع میشوم.
ترسان دستم را میکشم.
گامی برمیدارم و او نیز خیز برمیدارد و در لحظه ای گوشه نیم لباس حریرم را بچنگ می آورد و راهش از هیکل قطور و فربه مادرانه من جدا میشود و در دستان پسرم باقی میماند و من عریان بسوی اتاق میگریزم.
مادر عریان با کپلهایی که به هم لیز میخورند و بالا و پایین میشوند و دوان دوان رفتنم را بدرقه میکنند.
بروی تخت میپرم و نا گاه هیکل عریان پسرم بدور جسمم میتابد و تاب میخورد و من تسلیم آن بازوان جوان تا پاسی از شب بروی تختم به پسرم کس میدهم.
کیرش را تا ته کس تنگم میزبانی میکنم.
دندانهایش را روی سینه هایم حس میکنم ولی فقط به کیر کلفتش که زیر نافم را میکاود فکر میکتم.
کیرش نافم را از داخل لمس میکند.
کیر کلفت و بلند حس متفاوتی دارد بخصوص که مال پسرجگرگوشه ات باشد…
فوران داغی را حس میکنم.
رحمم پر شد از آبکیر پسرم.
و نزدیک صبح تجربه ای مشابه اینبار در روده هایم.
روده های مادری پر آبکیر پسر شد.
کشباف گشاد کونم اینبار تا ساعتها به قد و قامت کیر پسرم باز مانده بود.
برعکس کس تنگم که همه آبکیر هارا داخل خود حفظ کرده بود اینبار مسیر تخت تا دوش حمام پر بود از آبچک آبکیرهای پسرم که از لای کپلهایم میریخت.
دوش که گرفتم در نهایت دو کف دستم روی دیوار حمام کوبیده شد و یک راند ده دقیقه ای هم کسم از پشت با خشونت تمام تلمبه خورد و دوباره پر شد از آبکیر داغ.
صدای برخورد کپلهای یک مادر به شکم پسرش در حمام محتوای عمیقی دربر دارد، #یعنی
#جای #خالی رحم #مادری دارد با کیر پسر با ریتم زیاد پر و #خالی #میشود …
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید