این داستان تقدیم به شما
سلام من خیلی زود با اولین کنکورم دانشگاه قبول شدم اواخر شانزده سالگی دانشجوی یزد بودم و یه دوست دختر خوشگل و خوب داشتم اما باهاش سکس نکردم حتی وقتی اومد تهران و رفتیم خونه پسر عموم. بعد پنج ترم کاردانی گرفتم و کارشناسی کرمان قبول شدم روزای اول کلی رفیق پایه پیدا کردم اصلا تو فکر دختر نبودم؛ با چندتا از ترم بالایی ها و هم کلاسی های یزدم یه اکیپ پایه تشکیل داده بودیم. یه شب که بچه های روانشناسی یه همایش ترتیب داده بودن ما هم واسه مسخره بازی تو همایش رفتیم اونجا یکی از دوستام گفتش که اون دختره خیلی نگاهت میکنه برو سمتش حقیقت روم نشد اگه میگفت نه واقعا نابود میشدم و هیمنه من میشکست فرداش خودش اومد تو تاریکی تو آلاچیق دانشگاه که بیشتر مکان سیگار کشیدن بود منم رفته بودم سیگار بکشم باهام صحبت کرد و شماره دادم بهش. خیلی باهم وقت میگذروندیم واقعا دوسش داشتم ولی از اول خط قرمز تعیین کرده بود که فقط اجازه دارم لب بگیرم و بالا تنه و سینه هاش در دسترسم هست. اوایل به بهانه های الکی میگفتم بیاد خونمون؛ولی هیچوقت پایین تنه نرفتم شب آخر ترم دوم اومد تا صبح پیشم بمونه ولی چون نمیخواستم از دستش بدم و دوسش داشتم بازم رعایت کردم.
تا ترم سوم یه شب عرق سگی خوردیم با دوستان که بچه مشهد بودن اونجا چیز دیگه گیر نمیومد که بخوریم. عرق معدم رو به شدت بهم ریخت چند بار رفتم دکتر که مینا بهم گفت چته اینجوری شدی منم با هماهنگی یکی از دوستام گفتم مشکل هورمون های مردونه بدنم هستش باید سکس داشته باشم تا آروم بشم. اولش باور نکرد که یه بار خودش با من اومد دکتر انقد ساده بود که گفت: میره بیرون تا من راحت مشکلو بگم به دکتر بعدش که اومدم همون حرف هارو تکرار کردم. اول میگفت جنده پولی که بهش گفتم راه نداره اهلش نیستم و واقعا هم نبودم من اونو میخواستم با مشورت دوستاش بهم پیشنهاد داد لاپایی سکس کنیم من از خدا خواسته یه اتاق اجاره کرده بود که صاحبش یه زنه بی شوهر بود با دوتا بچه کوچیک با ترس و ارز رفتم خونشون مثل همیشه شروع کردم به لب گرفتن خیلی لب گرفتم تاپ و سوتینشو درآوردم.چون با خودش زیاد تمرین کرده بودم با سینه هاش حرفه ای شده بودم. سینه هاشو میخوردم و میمالیدم به نوبت جای دستم و دهنمو عوض میکردم آروم دستمو بردم تو شورتش میمالیدمش برای اولین با بود دستم به کس میخورد آروم شلوارکشو درآوردم دستشو گذاشت روش خجالت میکشید به زور گفتم نگاه نمیکنم فقط میخورمش قبول کردم میخوردم و میمالیدم کسشو مراقب بودم که فقط لذت ببره پاهاش میلرزید من نمیدونستم برای ارضا شدنه چون بار اولم بود. منم که لباسامو به جز شرتم درآورده بودم آروم شرتمو درآوردم و لایه پاش گذاشتم تا ابم اومد خیلی طول نکشید اصرار کردم که از کون بکنم نداشت؛ ولی آرزوم برآورده شده بود تو بغل عشقم ارضا شدم…
این شروع سکسای ما بود اگه دوست داشتید بقیشو بنویسم.
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید