این داستان تقدیم به شما

سلام من آرزو هستم ۴۵ ساله
زنی هستم قد۱۶۷ و وزن ۵۹ وتقریبا سفید لاغر صورت بیضی شکل ، در کل خیلی خوشگل نیستم سینه ها ۶۵ کون کوچک اما خوش فرم کلا برجستگی زیاد ندارم چون لاغرم سنم را خیلی پایینتر نشون میده کارمند دولت هستم
بیست و چهارساله ازدواج کردم و یه دختر ۲۲ ساله دانشجو دارم بنام هلنا ،
ده سال پیش شوهرم با همکارش ازدواج کرد انقدر سخت بود که دیگه به هیچ مردی نگاه که هیچ فکر هم نکردم
کارم در یک سالن بزرگ بود که مثل بانک ارباب رجوع مراجعه و چندین کارمند پاسخگو بودند
 
داشتم به بازنشستگی نزدیک میشدم که ترفیع گرفتم و یک اتاق و میز آنچنان به من رسید و اینجا دیگه زیاد سرم شلوغ نبود فقط با یکی دو کارمند و رئیس و معاون سروکار داشتم
یکی از این همکارها مردی۳۴ساله بود که تحصیلات بالا داشت سر زبان خوب و خوشتیپ با قد متوسط هیکل عادی یعنی ورزشکاری نبود چشمای تقریبا سبز و پوست سفید و بیشتر کار من با ایشون بود و روزی چند بار به اتاق من می آمد یا من اتاقش میرفتم و خوش برخورد با انرژی بود
یبار چند روز تعطیلی رسمی داشتیم بعدش سه شنبه چهار شنبه سر کار رفتیم که بیشتر همکارم مثل همه تهرانی ها شمال بودن کمتر از نصف همکارها سر کار بودند و این دو روز خیلی سرمان شلوغ بود و خسته شدیم
تقریبا آخر تایم بود که رفتم اتاقش دیدم در کمد اتاقش را باز کرده ویک دستگاه قهوه ساز برقی داره که داشت قهوه اماده میکرد و با اصرار زیاد یکی بمن داد و با اکراه قبول کردم چون قهوه خور نیستم بهر حال همانجا نشستم بایه شکلات قهوه را میل کردم که خیلی چسبید و احساس کردم خستگی از بدنم رفت
بعد از اون گاهی برام قهوه می آورد و بیشتر صحبت میکردیم
گفت که مجرده فقط چند سال پیش دختر داییش را نامزد کرده و به خاطر دخالت خانواده ها بهم خورده
 
خیلی خوب حرف میزد در مورد هر چیزی نظر متفاوت با همه داشت و نظرات خودش را حتی در جلسه با رئیس با شوخی هم شده میگفت کلا جلب نظر می کرد در صحبت های دو نفره با من یا بقیه همیشه بلند می خندید و قهقهه میزد که همین خنده هاش اولش رو اعصابم بود اما کم کم لذت بخش شد حتی تحریکم میکرد و سر مست میشدم چون شوهر سابقم اصلا خوش برخورد نبود وکلا صورتش عبوس بود
کم کم صحبتها به پیام و واتساپ کشیده شد و آنجا جراتش بیشتر شد و از هر دری سخنی و کم کم زندگی شخصی چرا ازدواج نکردی حیف تو که مجردی شوهرت لیاقت نداشته …
از طرفی تنهایی و سختی روزگار واز طرف دیگه مرد جذاب و خوشرو هوش و حواس مرا برده بود
یبار با اضطراب قبول کردم رفتیم پارک و اونجا سنگ تمام گذاشت بعدش رستوران خوب
آخر شب دست تو دست از رستوران بیرون آمدیم من بزور گفتم باید برم خونه دخترم منتظره
اما تا صبح پیام دادیم و هیچ نگذاشت بخوابم ساعت ۶ خوابیدم فکر کنم ۱۲ بیدار شدم البته جمعه بود
خیلی منتظر بودم پیشنهاد سکس بده اما سیاستش بود که طرف را منتظر نگه داره ولی آخرش داد و منم با کلی ناز قبول کردم فقط وقت خواستم یروز که دخترم نباشه که روز دوشنبه هلنا تا شب کلاس داشت و هماهنگ کردم بعدظهر آومد خونه

 
رسید داخل مثل ندیده ها پرید بغلم کرد و بوس لب، لیسیدن گردن و کلاه رفت سر اصل مطلب
بزور خودم را رسوندم رو کاناپه اونم چسبیده ب من ول کن نبود تاپ و سوتینم را داد بالا و شروع به خوردن کرد حسابی تحریک شده بودم منم از رو شلوار دودولش را میمالیدم یکی یکی لباسام را درآورد و لخت مادرزاد شدم و از بالا تا پایین خورد اما من فقط کمربندش را باز کرده کرده بودم و دستم تو شرتش بود بهش گفتم خودت لخت شو
گفت من تو را لخت کردم
تو هم میخوای لختم کن
سریع شلوار وشرت را کشیدم پایین وکیر سفید برفی افتاد بیرون تقریبا ۱۸ سانت حسابی لیس زدم تخماش را هم لیس زدم
گفت بخور
گفتم حالم بد میشه
با دست دهانم باز کرد وسرش کرد داخل یکم خیس بود اما چاره ای نبود
دو دستی سرم را گرفته بود بسمت خودش فشار میداد چند بار هوق زدم اما ول کن نبود فقط میگفت دندونات نخوره
هر وقت زیاد فشار اورد منم دندون میذاشتم
بعد حالت 69 شدیم و حسابی حشریم کرد
معلوم بود اینکاره است

 
بعد چند دقیقه خوابید روم فقط گردنم را لیس میزد منم التماس میکردم تورو خدا بکن توش
بلند شدن زانوهایم را داد بالا نشست روبرو کوسم وسر کیرش میمالید با چوچولم
دیگه عملا رو ابرا بودم کم کم سرش کرد داخل وبا تکانهای ریز فرستادش داخل و تکانهای ریز میداد
تمام کوس ده سال کیر ندیده ام پر شده بود از کیر سفید و آمیزش و میگفتم بکن بکن
اوهم کار بلد بود وکوس شناس حسابی داشت حال میداد و سرعت تلمبه هاش بیشتر میشد فقط صدای شالاپ و شولوپ برخورد بدنش با من و برخورد بیضه هاش با کونم را میشنیدم
من کامل ارضا شدم و آبم بدن من و او را خیس کرده بود
عرقش در امده بود کیرش داخل بود وایسلاده بود
گفتم آبت ریختی توش
گفت نه قرص خوردم حالا حالاها نمیاد
فهمیدم کونم هم پاره میشه
گفت سگی وایسا
گفتم عقب نه
گفت میذارم کوست
سگی وایسادم
دوباره شروع کرد
دیگه توان نداشتم دمر دراز کشیدم اونم خوابید روم و تکان میداد
چند بار گفتم ابت نریز توش
بعد چند با تلمبه کشید بیرون وگفت بررگرد
برگشتم
 
با دو دستش سینه هام را چسبوند بهم و کیرش کرد وسطشون و تکان میداد
کیرش قرمز شده بود و خیلی بزرگتر شده بود
یه دفعه وایساد و آبش با فشار پاشید به گردن صورتم حتی داخل بینیم هم رفت و بعد ده سال بوی آب را دوباره حس کردم
با دستم صورتم را پاک میکردم و به سینه هام مالیدم
خیلی سبک شده بودم
چند دقیقه خوابید روم
بعد بلند شد گفت از عقب هم بماند برای بعد
گفتم نه خیلی بزرگه پارم میکنه
گفت راهی نداره باید بدی
گفتم دوست داری مثل پنگوئن راه برم
خندید و گفت حیفه این غنچه باز نشه

از اون ببعد هر هفته یک یا دو بار همدیگر را میبینیم تا همین امروز
تقریبا یکساله با هم هستیم سعی میکنم بیشتر برم خونش یوقت دخترم نفهمه
اونم خیلی پایست و کاری نمیکنه لو بریم
یبار گفت اگه دخترت ازدواج کنه ما هم ازدواج میکنیم
 
نوشته: آرزو

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *