داستان سکسی تقدیم به شما
رفقا این خاطره واقعی است و اولین پست من در این سایت است. گاهی در این سایت داستان‌هایی میخوانم که نویسنده اصرار دارد داستانش واقعی است اما خوانندگان به دلیل شتاب زیاد حوادث داستان، باورش نمی‌کنند و فحاشی می‌کنند و می‌گویند دروغ است. همین موضوع توجه مرا جلب کرد و تصمیم گرفتم این حکایت واقعی را با جزئیات دفیق بنویسم و بازخورد آن را ببینم.
چند سال پیش از این من یک شرکت کامپیوتری کوچک و دفتری داشتم که پرسنل آن خودم بودم و یک خانم منشی و یک آقای مهندس که معمولا در دفتر نبود یعنی برای مأموریت بیرون می‌رفت.
این بود تا یک روز آن خانم منشی استعفا داد و گفت میخواهد برای کنکور درس بخواند. برای استخدام ما یک روشی داشتیم: یک آگهی مختصر در روزنامه می‌زدیم که مثلا نوشته بود استخدام منشی و یک تلفن هم اضافه می‌کردیم. اینجوری هم هزینه چاپ آگهی کم میشد هم ازدحام و شلوغی در دفتر درست نمیشد. چون افراد زیادی زنگ می‌زدند و فقط اگر توافق اولیه حاصل می‌شد یعنی هم محل کار و حقوق و شرایط ما مورد قبول طرف بود و هم تحصیلات و تجربه‌ی او مورد قبول ما بود، آدرس می‌دادیم برای مصاحبه حضوری که مثلا برای منشی بررسی مهارتهای او در کار با آفیس ویندوز بود.
فردای آن روز من در دفتر تنها نشسته بودم و به سیل تلفنها جواب می‌دادم و با برخی از آنها قرار می‌گذاشتم برای مصاحبه که یک خانم خوشگل با مانتو و روسری همراه یک خانم چادری زشت در زدند و آن خانم خوشگل توضیح داد که اسم من پریا است و این خانم خواهر شوهر من است و برای مصاحبه به من وقت داده بودید آمدم خدمتتان.
من ناگهان با تمام وجود حس کردم دوست دارم بغلش کنم و کام بگیرم! چرا؟ شاید چون نگهبان داشت یعنی همان زن چادری! شاید در جهان دیگری این زن، معشوقه من بوده است! شاید چون خیلی خوشگل بود!
پس بگذار بگم چه شکلی بود. قدش متوسط و کمی تپل بود. کون و پستانهایش تا آنجا که میشد از روی لباس تخمین زد و تصور کرد قلنبه و شهوت.انگیز بود. پوستش سفید ملایم جاندار، موهاش مشکی خالص و چتری روی پیشانی ریخته، ابروهایش کمانی، چشماش دزشت و براق، مژه‌هاش بلند، بینی قلمی، لب برجسته و دندانهای سفید و ردیف و لپهای گل‌انداخته و لهجه‌اش دوست‌داشتنی بود. بعداً فهمیدم که تمام این زیبایی‌ها طبیعی بود. آخ که انگار خودش می‌دانست چقدر خوشگل و مثل طاووس زیبا و مغرور و جلوه‌گر است!
همان وقت به خودم نهیب زدم و به دلم یادآوری کردم که این آرزو خام و دست‌نیافتنی است. چون اول این که خانم متاهل بود! دوم اینکه لابد شوهر غیرتی هم داشت که برای تایید اولیه محل کار خواهرش را همراه او فرستاده بود! سوم اینکه من هم متاهل بودم و انصافا زن خوشگل و خوبی داشتم و تا آن روز حتی فکر خیانت هم نکرده بودم! چهارم اینکه اصلا در زمان مجردی هم دختربازی و زن‌بازی بلد نبودم! پنجم اینکه این کارها را غیراخلاقی هم می‌دانستم! ششم اینکه اصلا معتقد بودم اگر هم کسی رابطه‌ای دارد نباید با کارش گره بزند تا به کار و بارش آسیب نخورد! هفتم اینکه چنین رابطه‌ای را با یکی که زیردست کسی است نوعی سوء استفاده از موقعیت و از این نظر هم غیراخلاقی می‌دانستم!
با این حساب در کسری از ثانیه هفت خان رستم از ذهنم گذشت و آه از نهادم برخاست.مطمین بودم خواهرشوهرش هم گزارش میدهد که اینجا معمولا منشی با من تنها میشود و کلا قضیه کنسل و این آخرین باری است که می‌بینمش. با خودم گفتم پس بگذار چشم و گوشم را تا آنجا که میشود از زیبایی و صدای نازش پر کنم! صندلی تعارف کردم، نشستند و شروع کردم وراجی با دهانی باز و چشمانی بازتر. یعنی مصاحبه با دیگران مثلا پنج دقیقه طول می‌کشید با این خانم شاید بیست دقیقه حرف زدم. یادم نیست چی میگفتم و او چه پاسخ می‌داد.البته یادم هست اشاره‌ای کردم که متاهل هستم. تمام توجهم به چشماش بود و به جنبش لبهاش و انحنای پستان‌هایش.کم کم خانمها متوجه شدند که انگار اصلا توی باغ نیستم و بهتر بگویم در باغ دیگری هستم! گفتند خب دیگه پس ما با اجازه بریم.دوباره آه از نهادم درآمد چون فهمیدم آخر خط است. یکهو یادم آمد که بهانه‌ای دیگر برای کش دادن نظربازی دارم: تست مهارت کار با کامپیوتر. گفتم بفرمایید اتاق کامپیوتر مهارت شما را در کار با آفیس ببینم. من که فعل جمع به کار بردم منظورم این بود که هر دو نفر به اتاق بغلی بیایند چون باورم نمیشد تنها بیاید ولی خواهرشوهره گویا فکر کرد من از روی ادب، شما گفتم. دو دل شد با آنکه نیم‌خیز شده بود اما دوباره نشست و به پریا گفت شما بفرمایید.
من و پریا به اتاق کامپیوتر رفتیم. طبیعتا در اتاق باز بود ولی از آنجا که آن زن چادری نشسه بود ما را نمی‌دید. من به پریا گفتم هر چه دوست داری تایپ کن. یک خط تایپ کرد. سرعتش خوب بود. برای دیگران همین یک خط کافی بود و باید نمره‌ای برایش در نظر می‌گرفتم و در فرم می‌نوشتم. ولی مگر من ولکن بودم؟ گفتم باز تایپ کن. باز گفتم جدول درست کن و به اندامش نگاهش میکردم. خلاصه اینقدر کش دادم که مچ دستش را را نشان داد و گفت خسته شدم!
باز هم آه از نهادم برخاست. همه چیز تمام بود. او می‌رفت و بدون شک برنمی‌گشت. یک دفعه تمام جرأت و جسارتم را جمع کردم و با خودم گفتم هر چه بادا باد بگذار یک بار که شده لمسش کنم. با هر دو دستم مچ دستش را در دست گرفتم و کمی مالش دادم و گفتم آخی ببخشید. نمی‌دانستم چه واکنشی دارد حتی ممکن بود برای خودشیرینی پیش خواهرشوهرش به من سیلی بزند یا فحش بدهد. اما لبخندی نمکین زد وبه سادگی گفت ممنونم. بعدش هم پاشد رفت و همراه با آن زن چادری خداحافظی کردند و رفتند.
وقتی رفت اینقدر مطمئن بودم که برنمی‌گردد که فورا فراموشش کردم. مثل یک خواب مثل یک خیال از یاد بردمش. شب هم اصلا یادم نبود. فردای آن روز هم بی‌خیال بودم و تنها نشسته بودم و داشتم تلفنها را جواب می‌دادم که یکهو زنگ زد و گفت من پریا هستم که دیروز مصاحبه داشتم و خواستم نتیجه مصاحبه را بپرسم. به پته ‌‌پته افتاده بودم با هر بدبختی بود خودم را جمع کردم و ناخودآگاه گفتم شما پذیرفته شدید! گفت ممنونم پس کی کارم را شروع کنم؟ همانطور که می‌توانید حدس بزنید گفتم از همین الان، اتفاقا کارهای مربوط به شما عقب افتاده و اگر میتوانید همین الان تشریف بیارید. تو دلم گفتم خوشگل خانم یک ثانیه هم تاخیر نکن و بیا پاتو بگذار روی سر من!
آقا! پنج دقیقه بعد خوشگل خانم توی دفتر من بود و من و او تنها بودیم توی دفتر. برایش صندلی گذاشتم و دوباره مثل روز پیش، شروع کردم چرت و پرت گفتن و نگاه به صورت زیباش و اون ممه‌های خوشگل زیر مانتو. الکی می‌گفتم از خودت بگو از مهارتهای کاری از ایده‌هایی که داری و اینها شاید بیست دقیقه طول کشید. تا اینکه با هر جان کندنی بود بهش گفتم شما خیلی خوشگلی! دوباره در نهایت شرم و ادب تشکری کرد و آمد که بی‌خیال به صحبتش ادامه دهد که بی‌اختیار جلوی صندلیش روی زمین نشستم و با هر دو دستم زانوهاشو بغل کردم و گفتم دوست دارم ببوسمت و نمی‌توانم خودم را کنترل کنم.
اینجا دوراهی بود که سرنوشت من تعیین میشد اگربلند میشد اتاق را یا دفتر را ترک می‌کرد یا لگدی می‌زد یا فحشی می‌داد همه چیز تمام میشد اگر هر کار دیگری می‌کرد همه چیز شروع میشد!
پریا راه دوم را انتخاب کرد فقط کمی خودش را عقب کشید و گفت اما شما که زن داری من هم که شوهر دارم! دنیا برام شروع شد: بلند شدم سعی کردم لپش را ببوسم هی به سمت دیگر گردن کشید. التماس کردم که فقط بگذار لپت را ببوسم. دلش سوخت گفت فقط لپ. گفتم باشه فقط لپ. شروع کردم بوسیدن لپش ولی در عین حال رفتم به سمت لب و همزمان روسریش را کندم. مرا پس زد و گفت لب نه. گفتم چشم چشم لب نه. دوباره لپش را بوسیدم و اما آروم آروم رفتم روی لبش. راه داد و کم کم شروع کردیم لب گرفتن. لعنتی دهانش چه شیرین و خوش‌بو بود. همینجور که در کار لب بودم از روی مانتو ممه‌هاشو فشار دادم. ناراحت شد منو پس زد و گفت سینه نه. دستم را به علامت تسلیم بردم بالا گفتم باشه فقط لب. دوباره لب گرفتم اما باز هم یواش یواش ممه‌ها را فشردم. اعتراضی نکرد. این بار دستم را به داخل مانتو و سینه‌بندش بردم. اعتراض کرد. ولی من راه را یاد گرفته بودم. گفتم باشه دست نمی‌زنم اما شروع کردم به مالیدن نوک سینه‌هاش. یک دقیقه بعد مانتوش درآمده و ممه‌ها مثل دو کندوی عسل کوهستانی توی دهنم بود.چه سینه‌هایی. خوش فرم و خوش‌رنگ و خوش‌بو. اندکی بعد داشتم سعی میکردم دستم را به کونش بزنم. شلوار جین تنگ پاش بود و نمیشد البته کم و بیش کشف کردم شورتش مشکی است. خب اعتراض کرد و گفت به پاهام دیگه دست نزن. من هم گفتم باشه اما بعدش مستقیما از روی شلوارش کسش را می‌مالیدم!
تو همین وضعیت یادم افتاد یک پتو و بالش در کابینت آشپزخانه دارم. وقتهایی که زنم می‌رفت منزل مادرش و من تنها بودم برای صرفه‌جویی در وقت توی همان دفترم شب می‌خوابیدم و برای همین هم پتو داشتم! رفتم پتو و بالش را آوردم پهن کردم روی میز اوپن آشپزخانه که مثل یک تخت بود. پریا پتو را که دید وحشتزده شد و با التماس گفت پتو این جا چه کار میکند؟ نه! نمی‌خوابم… التماس کردم که فقط بگذار از روی لباس بغلت کنم بهت بچسبم دارم می‌میرم. قبول کرد و خوابید. من کنارش ایستادم و بار هم ممه‌هاشو مکیدم. بعد رفتم که شلوارش را در بیارم. خواهش کرد که بی‌خیال بشم. من باز هم التماس کردم که من شورتتو در نمیارم فقط میخوام کنتراست این رنگ مشکی را با بدن سفیدت ببینم! قبول کرد و کمی کمرش را بالا آورد تا شلوارش را در بیاورم.من واقعا نمی‌خواستم در آن مرحله شورتش را در بیارم اما اینقدر هول بودم که شلوار و شورتش با هم درآمد.پریا که قبلش هی ورجه وورجه می‌کرد و بی‌قرار بود دیگه آروم گرفت. خودش می‌دونست چه شاه‌کسی دارد و کردنش قطعیه. من دهنم از کسی به این زیبایی و خوشگلی و خوش‌رنگی و
خوش‌بویی باز مونده بود اون هم با غرور به من نگاه میکرد انگار می‌گفت ببین لیاقت همچین کسی داری یا نه؟ چوچوله این کس شاید به اندازه یک سانتیمتر مثل پرچمی که نهایت شهوت و زیبایی را نشان دهد برافراشته و بیرون زده بود. من هیچوقت چنین چیزی ندیده‌ام. زبان باز کردم و گفتم که هیچ کسی در دنیا به این خوشگلی نیست و شروع کردم به مکیدن کس و مخصوصا چوچوله‌ خانم.تمام اینها شاید از لحظه ورود پریا سی یا چهل دقیقه بیشتر نبود. کم کم دست بردم شلوارم را پایین کشیدم. کیرم که در نهایت آمادگی بود مثل فنر پرید بیرون و صحنه‌ی جالب درست شد. من حتی به فکرم هم نمی‌رسید که از خانم خوشگله بخواهم کیرم را بمکد اما او خودش کیرم را گرفت و شروع کرد به مکیدن. کمی ساک زد. و میخواست ادامه دهد که کیرم را درآوردم. توجه کنید زنی که دیروز تا نیم ساعت پیش حتی در آرزو هم توقع نداشتم بهش برسم حالا کیرم توی دهنش بود و یک در میان داشتم کس و پستانش را می‌مکیدم. خوابیدم روش حالا کیرم در آستانه کس پریا بود یکدفعه ترسیدم فکر کردم نکند این دختر است و آن زن دیروزی اصلا خواهرشوهرش نبوده و نقش بازی کرده است! بهش گفتم تو مطمئنی که دختر نیستی و پرده نداری من میتونم بکنمت؟ گفت آره ولی باور کنید شاید روی حرف دوم یعنی ر که بود کیرم تا خایه در اعماق آن کس جادویی فرو رفته بود. چه کسی! گرم و نرم و پذیرنده! انگار هر سلول کس این خانم یک سلول کیر مرا بغل کرده بود. خلاصه چند باری کیرم را در کس خانم خوشگله جلو و عقب کردم که دیدم آبم دارد می‌آید. کیرم را بیرون کشیدم قدری از آبم روی کسش ریخت قدری هم پاشید روی شلوارش که بغل دستش گلوله بود.
این زن جادویی وقتی ارضا میشد چشمهاش یه سمت بالا یکی راست و یکی چپ می‌رفت و میچرخید انگار بیهوش شده است.اینقدر عمیق ارضا میشد. پریا ارضا شده بود. وقتی کیرم را درآوردم گفتم وای خدا این چه کاری بود! بعد کمک کردم خوشگله لباسش را بپوشد چون گیج و ویج بود. بعد بهش گفتم نمی‌دونم چرا اینجوری شد صبر کن برم ناهاری چیزی بخرم بیام بخوریم یک کم حالمان بهتر شود. اون هنوز چشماش خمار بود. رفتم دو تا ساندویچ خریدم آمدم بدون هیچ حرفی نشستیم به خوردن که یکهو زنگ زدند آقای مهندس همکاران آمد و بلافاصله بعد شوهر پریا هم آمد.
شوهره انصافا جوانی خوش قد و بالا و فهمیده و مودب بود برایم توضیح داد که خیلی غیرتی است و اجازه نمی‌دهد زنش هر جایی کار کند. به خاطر همین خواهرش را برای تایید اولیه دیروز فرستاده بوده و پیرو تایید خواهرش امروز خودش می‌خواسته با زنش به صورت سرزده از شرکت ما بازدید کنند. یعنی قبل از اینکه پریا زنگ بزند و خبر قبول شدنش را بگیرد این آقا مرخصی گرفته و برای بازدید از دفتر ما می‌آید و نزدیک دفتر که می‌رسند از محل کارش زنگ می‌زنند و برای کاری اضطراری احضارش می‌کنند ناچار به پریا می‌گوید همین کنار خیابان باشد تا او برود و برگردد. پریا کمی ویترین مغازه‌ها را تماشا می‌کند اما حوصله‌اش سر می‌رود بدی هوا هم مزید علت میشود، پس با من تماس می‌گیرد و من میخواهم فورا بیاید. پریا به شوهرش موضوع را میگوید و او برنامه‌ریزی می‌کند پریا به سمت دفتر من بیاید تا او خودش را برساند. برنامه‌اش این بوده که پریا دم در منتظر او باشد تا برسد و با هم وارد دفتر شوند اما پریا فکر میکند او اجازه داده به تنهایی وارد دفتر شود. یعنی در طول یک ساعت گذشته که پریا داشت کس می‌داد، هر لحظه ممکن بود شوهرش سر برسد البته در دفتر از بیرون باز نمیشد ولی لباس پوشیدن و مرتب شدن ما وقت میخواست و مشکوک میشد!
حالا شوهرش توی دفتر بود و داشت با حوصله و احترام، مدارک مرا بررسی می‌کرد به بهانه‌ای شناسنامه مرا دید و مطمئن شد متاهلم مدارک تحصیلی من و مدارک ثبت شرکت و مالیات و اجاره نامه را بررسی کرد که همه چیز قانونی است و خیلی هم از خودش تعریف می‌کرد که من به امور اداری واردم و خدا را شکر که شما هم آدم حسابی هستی. حالا اگر به چشمهای زنش نگاه میکرد حالت کیرخورده‌شو می‌فهمید و اگر به شلوار زنش نگاه میکرد آب کیرم را می‌دید اما بیچاره داشت مدارک چک میکرد! خلاصه دست آخر ما را تایید کرد و گفت زنم را اول به خدا و دوم به شما سپردم و رفت! از آن ور آقای مهندس هم کارهاشو انجام داد و رفت.
دوباره که تنها شدیم چشمهای پریا که به زور ثابت نگه داشته بود غش کرد و ضمنا زبانش باز شد که شما دیدی من شوهر دارم تو هم زن داری این چه کاری بود که منو کردی و من به خاطر شوهرم چیزی نگفتم تا او بره ولی دیگه نمیام اینجا و این حرفها. من کلی عذرخواهی کردم که باور کن دست خودم نبود و دیگه غلط کنم چنین کاری بکنم. خلاصه قول و قرار و قسم که دیگه بهش دست نزنم او هم قبول کرد قهر نکند.
فردای آن روز آمد و من واقعا بهش دست نزدم تا دوباره آخر وقت تنها شدیم. این دفعه بدون رودرواسی بغلش کردم و همراهی کرد و شلوارش را درآوردم و خواستم قنبل کند. چه کونی. کون این زن به کسش هم سور زده بود اینقدر که سفید و تنگ و گرم و نرم و تمیز بود، کمی کیرم را وارد کونش کردم آبم ریخت.
پریا خوشگل بعد از اینکه کون هم داد شلوارش را بالا کشید و شروع کرد به نق زدن که تو قول داده بودی دیگه به من دست نزنی باز هم منو کردی؟ دیگه نمیام!
من باز اصرار و التماس کردم که دیگه تکرار نمیشه و تو خودت حساب کن دیروز از جلو کردم امروز از عقب و با این حساب لابد کم کم چیزی برای کردن نمی‌مونه!
پریا خنده‌ش گرفت و کمی خندید و این استدلال مرا پذیرفت! و باز هم اومد. من کلا دوبار دیگر هم نتونستم خودم را کنترل کنم و این حوری بهشتی را در آن مدتی که همکار من بود مجموعا چهار بار گاییدم. اما همیشه یاد این زن عجیب و مهربان توی دلم هست. زیبایی و بدن سحرانگیز این زن جایی برای عذاب وجدان من که قاعدتاً باید داشته باشم نمی‌گذارد…
نوشته: آرمان

نوشته های مرتبط:
همسر زیبای آرمان (۲)
همسر زیبای آرمان (۱)
سارا و آرمان
آشنایی با آرمان
کون دادنم به آرمان جون
دفعه اول آرمان
زنونه پوشی من واولین سکسم با آرمان
سکس باعشقم آرمان
رویایی ترین شب آرش و آرمان
امین و آرمان (۱)
مهدی و آرمان
اولین سکس آرمان با روسپی
گی من و آرمان
بچگی آرمان
دلتنگی برای عشقم آرمان
اولین سکس آرمان
امید و آرمان
آرمان و عمو سیاوش
بدترین خاطره زندگی پریا
منو پریا و پریسا (۳)
منو پریا و پریسا (۲)
من و پریا و پریسا (۱)
پریا دختر فامیل
من پریا ۲۴ ساله هستم (۱)
پریا خانوم زن همسایمون
خیانت پریا به شوهر (۱)
عشق، لذت و نفرتِ پریا
دوست دخترم پریا
من و پریا (۲)
منو پریا (۱)
عشقم پریا
پریا، فرشته ی سبزه من
من و پریا
علیرضا و عمه پریا
فرشته ای بنام پریا
روزی که پریا عرفا زنم شد
پریا
سکس با پریا بعد از ۱۱ سال
نوجوانی با دخترعمو پریا
کوه پیمایی و عشق پریا
من و نگار و پریا
من و پریا (۱)
لز پریا با پارسانا

اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *