این داستان تقدیم به شما

منو زن داداشم خیلی شوخی می کردیم بیشتر شوخی زبانی بود تو زیبایی #آس #فامیل بود از هر لحاظ بیست بود
هر شب تصمیم میگرفتم دست به سینه یا باسنش بزنم تا روبرو می شدیم نمی تونستم
دست به شکمش می زدم به بهانه ای که ببینم چاق نشی ولی به جاهای دیگرش نمی تونستم
مهمان داشتیم ظرف زیاد بود تو آشپزخونه نمیشد همه را شست بردن تراس که #شیر و #شلنگ داشت #نازنین که بهش می گیم نازی صدام کرد امید بیا شیلنگو بگیر کمک کن
فوری رفتم ظرفها را میشست منم آب می گرفتم حواسم رفت یهو شیلنگو گرفتم از پشت گردنش تا باسنش کامل خیس شد معذرت خواهی کردم کلی دعوام کرد پا شد پیراهنش چسبیده بود پشتش کوتاهم بود باسنشم حسابی خیس و شلوارش چسب
همه زیبایی هاش نمایان بود دستمو کشیدم پشتش گفت نکنم چندشم اومد سردم شد
دستمو بردم رو باسنش گفتم اینجاتم سرده ؟
گفت نه اونجا چربی زیاده زنا سردشون نمی شه دستم رو کپلش بود انگشتام رو شیار دو کپل دستمو بردم پایین رو کص و کونش گفتم اینجا چطور که #چشمتون روز بد نبینه تا انگستم خورد رو کصش کشیده ای به من زد که هنوز گوشام زنگ می زنه
گفتم چرا می زنی مجال نداد کشیده بعدی را اورد که دفاع کردم گفت بی جنبه خجالتم چیز خوبیه اینهمه دوست دارم و من #فلانم و کجا به چی شبیه منظورت این بود خجالت بکش اگه به مامان نگفتم من جنده عالمم
 
دوید رفت پایین منم کپ کردم پشیمون و ترسان
ساعتی شد من جرات نکردم برم پایین هیچ راهی هم نبود بزنم کوچه
تا دیدم نازی صدا کرد امید چرا نمیای مهمانا دارن می رن مامان دنبالته داشتم سکته می کردم بخودم گفتم نمیرم تا لااقل مهمانا برن بعد بابا هم مسافرت بود ولی بقیه همه بودن از جمله داداشم
نرفتم تا نازی اومد دیدم اخمش تو همه گفتم نازی بخدا قصد بدی نداشتم دوست دارم دست خودم نبود دوس داشتم همه جاتو فقط کشف کنم فکر بد نکن
گفت بسه بسه کص شعر نگو ایندفعه دلم سوخت به مامان و داداشت نگفتم دفعه اول و اخرت باشه دیگه حقم نداری شوخی کنی و دست به من بزنی تمام شورتاتو شبا میری ورمیداری کثیفش می کنی فکر می کنی نمیدونم دیگه حق نداری به لباسمم دست بزنی
به معذرت خواهی افتادم گفتم دست خودم نبود نمی تونستم خودمو کنترل کنم دیگه تمام
از اون شب دیگه قهر بودیم و من از درون می سوختم که بی گدار زده بودم حدود یک سال گذشت تا یک روز سر ظهر بود بابا یک گونی بزرگ پیاز آورد ریخت کف تراس به نازی گفت دخترم #عروس نازم نازی جون برو ظرف بیار پیازها را جدا کن هم برای خودتون هم بذای ما سوا کن بزذگها بذای خوروش و سرخ کردن کوچیک برای سر سفره
ظرف اوردو بابا رفت منم تو ساهنشین داشتم چت می کردم
نازی گفت امید بیا کمک رفتم دیدم بد جوری چمباتمه زده کصش زده از ساپرت بیرون خطشم معلومه ساپرتش خیلی نازک بود #طوری که رون و کص و موهای تازه در اومده کصش اشکارا معلوم بود
مشغول شدم هی دزدکی نگاه می کردم کیرم مثل #بطری #نوشابه تو شلوار خونگیم بغل رونم بدجوری داشت باد می کردتا جابجا شدم در رفت اومد وسط پام مثل پرچم شلوارمو داد بالا
از ترس نازی یه وری شدم که بغل پام بهش شد
طولی نکشید نازی گفت اونوی چرا نشستی اینور شو بنداز تو #سبد
گفتم اینجوری راحتم پاهام درد کرد چیزی نگفت بعد چند لحظه پاشد گفت منم پاهام درد گرفت اومد روبروم طوری نشست من فقط بتونم کصشو ببینم سرم پایین بود یه ذره که بالا میشدم کصش تو چشام بود سبد پر شد پیاز گفت پاشو جا بجاش کن من دولا پاشدم گفت چرا #دولا گفتم کمرم درد گرفت
خندید گفت آره جون ننت !!
 
اون چیه به او گندگی نکنه اون داره سنگینی می کنه ؟
چیزی نگفتم دولا دولا سبدو بردم تا پیازها تمام شد هر چه متلک گفت از ترسم چیزی نگفتم
خونه منو بابا و نازی بودیم نازی گفت آقاجون بادمجان چی شد مامان گفته بود خریدی
گفت نه نیاورده بود گفت یکساعت دیگه بیا خوب شد گفتی رفت نازی رفت طبقه خودشون من تو کف کصش که تا حالا اونجوری ندیده بودم با کیرم ور میرفتم درو باز کرد اومد زود دستمو از کیرم که تا نافم رو شکمم بود گذاشتمش لای کش هول شدم گفتم درو #میزدی بهتر نبود گفت چرا؟
گفتم میخواستم برم دوش بگیرم داشتم لخت می شدم اومدی
که دیدم لباسشو #عوض کرده یا دامن تا زانو ولی ساپورت تو پاش اومده نشست رو مبل تا پاهاشو انداخت رو هم رون لختش دیده شد که دامنشو کشید روش
باز از ترسم نگاهمو دزدیدم تا شروع به حرف زدن کرد گفت هنوز با من قهری ؟
گفتم نه که پاشو از رو هم آورد پایین دامنشو فشار داد لای پاش گفت خیلی گرمم شد داشتم عرق سوز می شدم شلوارمو در آوردم هوا بخوره !
هی تعریف که دامنش رفت #بالا #انگار نمیدونه پاهاسم باز بود دیدم شورتم نداره کصش مثل باقلوا منو نگاه می کنه
منم هنوز دراز کش رو شزلون بودم کیرمم زیر کش شلوارم زیرپوش رکابیم هم روش
گفت امید میدونی آدما از دوس داشتن زیاد با بعصی ها درگیر می شن
گفتم نه چطور
گفت مثل منو تو دوس دارم اذیتت کنم و دست دارم پاشی له و لوردم بکنی تو هم نمیدونی
گفتم چطور پاشد اومد روم نشست رو کیرم دستشو آورد رو حلقم گفت میخام اینجوری خفت کنم
داغی کوصش رو کیرم کاملا پیدا بود و هی رو کیر سفت شده ام چاکش از رو شلوارم معلوم بود تو دهنش گرفته
دستام بردم به بهانه دور کردنش سینه هاشو فشار دادم که مثلا از روم بیفته
تو چشام #نگاه کرد گفت امییید

 
ترسیدم که داد بی داد باز گولم زد گفتم داشتم خفه می شدم گفت منو چرا نمیکنییی این کیرت دو ساله منو حسرت گذاشته که دیگه داشت رو کیرم کسشو بد جوری می مالید
تو دلم گفتم تا پشیمون نشده باید بکنمش دستامو بردم شلوار و شورتمو دادم پایین نازی هم رو زانو بلند شد کیرمو که دید گفت بی تربیت این #کیرو باید #زیارت کرد و #بوسید گذاشت تو کص زنداداش با دستش هدایت کرد تو کص کلفت و زیبا و تنگش که انگار جررش میداد و میرفت تو با یکی دو تکان یه پارچ آب ریخت تو کصش خوابید روم میدونست نمیتونم ادامه بدم اونقدر لب داد و نوازشم کرد و گه خوردم و من از عشقم با تو اون موقع اونجوری کردم دوس داشتم تا چک زدم بگیری بندازی زیرت با کیرت جوابمو بدی که نفهمیدی
دوباره دلم خواست و شروع کردم زدن به کصش
تا چرخید زیرم که دیدم سینه هاش مثل کیرم #سفت شده لباش که قلوه ای بزرگتر و چشاش هزار برابر زیباتر قربون و صدقه کیر و خودم رفت و دهنش باز بود و نفسش به شماره افتاد آبش اومد و منم با کیر کلفت و جون دارم تلافی دو سال حسرت دوریشو در آوردم بار دومم کلی آب ریختم تو کصش
گفت کصم داشت می سوخت آبت انگار یخی بود به #تشنه در بیابان خنکم کرد
گفتم نکنه بچه گذاشتم تو دلت خندید گفت سه ماهه حامله ام زرنگ تر از تو داداش بی رمقت بود با اون کیر کج و بی ریختش بچه را کاشته
بچه دومم باید از کیر رشید تو کاشته بشه
زنداداش الان ماه هفتم است میشه گفت هر روز از اون زمان که بیش از سه ماهه سکس داریم قراره سزارین کنه تا کسش گشاد نشه هر چند کیر من دست کمی از بچه نداره کلفتیشو امتحان می کنه اندازه مچش دست نازی هم بیشتره دستبندشو میندازه به زور می رسه بلندیسم 23 سانته از کونشم بارها گاییدم که به داداش نداده بود ….
 
 
امید …

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *