این داستان تقدیم به شما
ساعت 8 صبح بود. ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم و رفتم داخل ترمینال رو صندلی انتظار نشستم. طبق محاسبات من خانومم باید ساعت 9 می رسید. ولی چون هوا سرد بود و نم نم برف میومد زودتر اومدم که زیاد معطل نشه و به محض اینکه رسید زود بریم خونه. ..
ذوقم برای دیدن الناز بود که با عجله خودمو به ترمینال رسونده بودم. خونه رو مرتب کرده بودم تا وقتی الناز اومد، کاری واسه انجام دادن نمونده باشه، از طرفی ام بعد 19 روز دوری که بر می گرده، کثیفی خونه تو ذوقش نخوره.
هم دلتنگ رسیدنش بودم، هم ذوق برنامه هایی که واسش چیده بودم و داشتم. تا حالا من و الناز بیشتر از 2 روز از هم جدا نشده بودیم. ولی 21 روز پیش به خاطر وضع حمل خواهر الناز با هم رفتیم شهرستان. من 2 روز بعد برگشتم و الناز موند تا کنار مادر و خواهرش باشه.
19 روز تنهایی برام خیلی سخت بود. بیشترین چیزیم که اذیتم می کرد این کیر سر به هوام بود که روز پنجم به بعد داشت دیوونم می کرد. من، الناز و یه شب نمی ذاشتم راحت بخوابه. هر شب باهم برنامه داشتیم. بیشتر شبا کارم و با دهنش را مینداختم ولی 3 شب، 4 شب یه بارم یه دست کامل ترتیبش رو می دادم. روزایی هم که عادت ماهیانش بود که مجبوری با دهنش کارم رو را مینداختم.
شده بود 2 شب، 3شب پشت سر هم نکنمش، ولی چنین چیزی تو شرایط خاص اتفاق می افتاد. وقتی که داشتیم رفتیم شهرستان، الناز ازم اجازه گرفت 10 روز اونجا بمونه. منم مشکلی نداشتم. اما واقعا از شب پنجم به بعد داشتم دیوونه می شدم. حسم وحشتناک شده بود. یعنی همون شب پنجم به غلط کردن اوفتادم و اگه دستم به الناز می رسید تا صبح از روش بلند نمی شدم.
از شب پنجم به بعد من دیگه خوابم نمی برد. همش تو فکر این بودم که الناز برگشت چه جوری می خوام بکنمش و چه حالت هایی می خوام روش پیاده کنم. اما شب به شب ابن فکرا جدی تر و خشن تر می شد. به خود النازم هر روز تلفی می گفتم که وضعم خرابه. اونم می خندید و می گفت خدا به دادم برسه. پام برسه خونه کارم ساختست با اوضاعی که دارم می بینم. می گفتیم و می خندیدیم.
تا اینکه شبی که قرار بود الناز برگرده، مادرش بهم زنگ زد و گفت حال خواهر الناز بخاطر برگشتن آبجیش خوب نیست و ازم خواست اجازه بدم الناز یه چند روز دیگه ام پیششون بمونه. با خود الناز صحبت کردم و بهش گفتم خودت می دونی من هم دلم برات تنگ شده هم شرایط کیرمم می دونی، اونم گفت می دونم، من خودمم دلم برات تنگ شده، اما واقعا آیناز وقتی فهمید می خوام برگردم حالش خراب شد. بزار تا جمعه هفته بعد بمونم که میشه 9 روز دیگه، هم حال آیناز خوب شده، هم تا اونموقع پریودیمم تموم شه. الان پریودم.
به شوخی انداختم وگفتم ببین من کاری ندارم با موندنت. ولی دیگه جواب کیرم و برگشتی خودت باید بدیا. من خودم نوکرتم هستم ولی کیرم صاحب اختیاره، جواب اونو جدا باید بدی.
خندید و گفت تو مشکلت اونه؟ من و اون باهم کنار میام. تو دخالت نکن. گفتم الناز بخاطر این دیر اومدن تنبیه میشیا! دیگه از من انتظار واسطه گری نداشته باشا. بد تنبیه میشیا! این حالش خوب نیست. اونموقع دیگه من دوست ندارم، کثیفه، کی حاضر میشه اینکارو بکنه که تو از من انتظار داری، گریه، قهر، نمی خوام، نمی خورم و این حرفا حالیش نیستا…!
گفت بسه دیگه پر رو نشو. گفتم الناز شوخی شوخی حرف می زنیم ولی برگردی من واقعا کارت دارما. همین الانم برگردی مطمئن باش جوری می کنمت که تا حالا تو این سه سال نکردم چه برسه تا 9 روز بعد این، واقعا تحملش رو ندارم، اینو بدون بعد 9 روز بیای من دیگه یه زن نمی خوام یه برده می خوام که تا 24 ساعت جرش بدم و جز چشم چیز دیگه ای ازش نشنوم.
گفت برو بابا ببین آدم و چه جوری می ترسونه با حرف زدنش. گفتم دیگه خودت می دونی. اگه می ترسی همین امروز بیا. اگه تحملش و داری و میتونی مثل یه برده فقط چشم بگی این 9 روزم بمون.
در حالی که لحنش از حالت شوخی در اموده بود گفت: منظورت چیه دقیقا! مثل همیشه ست دیگه. مگه چیکار می خوای بکنی؟
الناز خط قرمزش همیشه یکی کونش بود که منو تو کفش گذاشته بود. یکی ام خوردن آب کیر بود که هیچوقت اجازه نمی داد من آبم و بریزم تو دهنش. با اینکه خیلی چندشش می شد، اما من همیشه آبمو یا روی سینش یا باسنش می ریختم. ولی الناز هیچوقت زیر بار ریختن آبم تو دهن و صورتش نمی رفت که نمی رفت. واسه همین منم تو این ده شب تو خیالم همش داشتم اینکارایی که تو حسرتش مونده بودم رو روش اجرا می کردم. ب
خاطر همینم گفتم: نه که مثل همیشه نیست. همین الانم بیای خونه یه بلایی سر کونت میارم که تا دو روز به زور راه بری. الناز که حرفام رو خیلی جدی نمی گرفت گفت: خیلی خوب حالا. من همون 9 روز دیگه برمیگرد. بزار برگشتم خونه با هم یه جوری کنار میام.منم گفتم باشه.
بعد این مکالمه دیگه من حسم 10 برابر شد و ثانیه شماری می کردم این 9 روز بگذره. بعد اون روز دیگه در مورد این مسئله با هم صحبت نکردیم. اما من هر روز و شب تو مغازه و خونه فکرم درگیر این بود که الناز برگشت چه کارایی می خوام باهاش بکنم و فکر این بودم که یعنی واقعا میشه حسرت کونش که 3 سال رو دلم مونده رو واسه همیشه تموم کنم.
ساعت 9 رو گذشت ولی چون برف اومده بود زمین خیس بود اتوبوس آروم تر میومد. 9:40 دقیقه بود که بلاخره الناز رسید ولی تنها نبود. دختر خالش همراش بود. دختر خاله النازم واسه سر زدن به آیناز رفته بوده شهرستان ولی من خبر نداشتم. با هم سلام علیک کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم.
توی راه من اومدم یه تعارفی بزنم به دختر خاله الناز و گفتم سمیه خانوم بریم خونه ما. تا من اینو گفتم، اونا جفتشون زدن زیر خنده و الناز گفت: علی جان سمیه و جواد امشب خونه مان، تو راه هماهنگیا شده، شما رانندگیتو بکن. انگار آبجوش ریختن رو سرم. قاطی کردم و گفتم الناز اون داستانه که بهت گفته بودم، دوبرابر شد.
خانومم که سری دو ریالیش اوفتاد فهمید منظور من قضیه تنبیه دیر برگشتنشه، برای اینکه سمیه مشکوک نشه درجا گفت ای بابا! نم دیوار حموم و میگی. چیکارش کنیم؟ دیوار حموم 3 ماه پیشش نم داده بود و درستش کرده بودیم، واسه همین سمیه گفت: اه مگه اون رو درستش نکرده بودین. الناز جواب داد چرا، ولی مثل اینکه دوباره نم میده دیگه.
خلاصه ماجرا جمع شد و رسیدیم خونه، جوادم اومد و تا شب گل گفتیم و شنیدیم. اینقدر خوش گذشت که من خودم نفهمیدم کی ساعت شده 23:30 شب. یهو جوادگفت سمیه پاشو بریم، بابا بنده خدا علی صبح می خواد بره مغازه، همین جمله با چند تا تعارف تموم شد و جواد و سمیه پا شدن که برن. همین که اسم رفتن مهمونا اومد، من بدنم انگار آتیش گرفت. بزور جلوی خودم و گرفته بودم که کیرم راست نشه. ..
جواد اینا که رفتن و الناز در و بست، روش رو که برگردوند رودر روی هم شدیم با 20 سانتی متر فاصله. اومد بغلم و کلی ماچ و بوسه دادیم و گرفتیم. رفتیم نشستیم و کلی حرف زدیم. چیزایی که تو این 19 روز نشده بود الناز تلفنی بهم بگه، یه ریز واسم تعریف کرد و ساعت شد 1و نیم.
بعد یهو گفت همش من حرف زدم تو ام بگو این چند روز چجوری گذشت. منم یه یک ربعی صحبت کردم. حرفای من که تمون الناز موضوع رو عوض کرد و گفت: اینقدر پشت تلفن منو ترسونده بودی که با خودم می گفتم الان برسم خونه علی می خواد منو بکشه. خندیدم و گفتم دور از جون، مگه من قاتلم؟ گفت والا اون حالی که تو داشتی پشت تلفن حرف می زدی من واقعا ترسیده بودم.
گفتم خانومم ترست بیجا هم نبوده. تا ساعت 2 یعنی 10 دقیقه دیگه در اختیار منی. از ساعت 2 تا ساعت 12 فردا، به مدت 10 ساعت به غیر نفس کشیدن، اختیار همه چیت در اختیار کیرمه. حالا تو این ده ساعت چی بشه من خودمم نمی دونم. از همین الانم 10 دقیقه فرصت داری هر کاری دوست داری انجام بدی. راس 2 دیگه تحویل کیرمی.
الناز یه نگاه تمسخر آمیزی بهم انداخت و با لحن خاصی گفت من در اختیار اونم؟ گفتم تو این ده ساعت هم تو گوش به فرمان اونی هم من. بعد ادامه دادم: الناز جان آماده شو که یه شب عجیب در انتظارته. اولین هارد سکس عمرت و امشب می خوای تجربه کنی. الناز باز به شوخی انداخت و گفت هارد سکس چیه؟ برو بینیم بابا! میام از بیخ می برمش ها. خندیدم و گفتم از ما گفتن بود.
الناز بلند شد گفت بزار یه خورده خونه رو مرتب کنم بعد ببینم چی می گی. یه چند دقیقه دیگه خواست بره دستشویی که ازش پرسیم کارش سبکه یا سنگین، گفت سنگین. گفتم میشه یه نیم ساعت دیگه بری. گفت چرا؟ گفتم حالا بهت میگم. گفت آخه دارم می ترکم. گفتم خواهش. باز گفت آخه واسه چی؟ گفتم بهت میگم دیگه. با تعجب گفت باشه و رفت سراغ ظرف ها و شروع کرد به شستن ظرفا.
منم نگاهم به ساعت بود. راس ساعت 2 از جام بلند شدم و رفتم آشپزخونه، شیر آبو بستم و الناز و گرفتم چرخوندم سمت خودم. گفتم الناز با من خداحافظی کن، 10 ساعت دیگه علی رو می بینی. خدافظ. اونقدر از خود بی خود شده بودم که واقعا انگار دیگه خودم نبودم. گفت علی عجله نکن بزار این ظرفا رو تموم کنم… حرفش نصفه موند که یه تف گنده انداختم رو صورتش. الناز که جا خورده بود با لحنی عصبی گفت: علی این چه کاریه؟
تف دوم و انداختم رو صورتش. گفت علی چته این مسخره بازیا چیه؟ بغلش کردم و لباشو محکم گرفتم تو لبام و شروع کردم به خوردن. کلی که لبا شو مکیدم یه تف دیگه اناختم رو صورتش و گفتم: علی ساعت 12 فردا. تا 10 ساعت دیگه حرف علی رو دیگه نشنوم.
الناز داشت مات و مبهوت چپ چپ نگاهم می کرد. منم نگاهش کردم و یه چند ثانیه سکوت تو فضا جاکم شد. یهو یه چک محکم خوابوندم زیر گوشش و گفتم: الناز همکاری کن که این ده ساعت بگذره وگر نه برات گرونتر تموم میشه.
الناز که دید انگار واقعا خبریه، سرش و انداخت پایین. بازوشو گرفتم و کشون کشون بردمش سمت دستشویی. در دستشویی که رسیدیم درو باز کردم و گفتم برو تو. برگشت تو چشام نگاه کرد و گفت واسه چی؟ سوالش تموم نشده یه تف و پشت بندش یه سیلی دیگه تو صورتش زدم که انگشتای دست خودم سوخت و رد انگشتام افتاد رو صورتش.
با خودم گفتم الانه که بزنه زیره گریه، ولی نخواست غرورش رو توی اون موقعیت بشکونه و بغضشو قورت داد. ولی بخاطر اینکه بغضش نشکنه حرفی ام نزد. گفتم: الناز بهت گفته بودم برگشتی من یه زن نمی خوام. توی این ده ساعت یه برده می خوام. پس دیگه صدات و نمیشنوم مگر برای چشم گفتن. حالا برو تو.
خواست دمپایی پاش کنه که هلش دادم داخل دسشویی و نذاشتم دمپایی بپوشه. خودم دمپایی پوشیدم و رفتم داخل. بهش گفتم بشین، الناز خواست رام شدنش رو نشون بده و بدون و هیچ پرسشی اومد شلوارشو بکشه پایین که یه سیلی در کونش زدم و گفتم من بهم شلوارتو در بیار؟ بعد ادامه دادم: من بهت گفتم بشین.
الناز که نمی دونست داستان از چه قراره بدون پایین کشیدن شلوارش نشست رو سنگ دسشویی و نگاهم کرد. گفتم خوب شروع کن؟ با صدای گرفته گفت چیکار کنم؟ گفتم دستشویی چیکار می کنن؟ سکوت کرد. ترسید باز چیزی بگه و سیلی بخوره، یه خورده مکث کرد و گفت علی میشه تمومش کنی؟ یه سیلی دیگه خابوندم زیر گوشش که تعادلشو از دست داد و بزور به کمک دستشاش خودشو نگه داشت. گفتم شروع کن الناز. باز مکث کرد و بعد چند ثانیه گفت با لباس؟ گفتم آره. یه چند ثانیه گذشت و دیدم صورشو با دستاش گرفت و خودشو خیس کرد و کلی شاشید تو شلوارش. دستاشو از صورتش کنار کشیدم. چند قطره اشک رو صورتش بود و صورتش سرخ سرخ بود.
گفتم ادامه بده. گفت تموم شد دیگه. گفتم اون یکی! گفت اون یکی چیه؟ گفتم برین تو شلوارت! الناز گفت: علی ندارم چیزی. گفتم نیم ساعت پیش خودت گفتی دارم می ترکم، کونت پر عنع، پس زود باش برین.
الناز باز گفت: علی هرکاری بگی می کنم ولی این یکی دیگه واقعا نمیشه. آخه چه لذتی داره اینکار واسه تو. گفتم تو فکر لذت من نباش. فکر چشم گفتن و انجام دادن کاری که می گم باش. گفت علی داری همه حرمتای بینمونو از بین می بریا. گفتم این ده ساعت همینجا تموم میشه و دفن میشه. گفت واسه تو شاید ولی واسه من نه.
گفتم الناز جان! الناز که حس کرد این حرفش واسه من سنگین بود با چهره ای طلب کارانه زود برگشت نگام کنه. سرشو گرفتم تو دستام. شروع کردم به تف بارون کردن صورتش. اینقدر تف کردم تو صورتش که دیگه چشماشو نمی تونست باز کنه. با کف دستم تفامو مالیدم به صورتش و در حالی که چشماش بسته و صورتش خیس آب دهنک بود، یه سیلی دیگه زدم تو صورتش و گفتم. برین زود باش.
الناز که دیگه انگار همه چی واسش تموم شده بود و فهمیده بود امشب با همه لحظات 4 سال آشنایی و 3 سال زندگی مشترکمون فرق داره، شروع کرد به ریدن تو شلوارش. بوی گندی همه جا رو ور داشت. ولی من از این حالت لذت می بردم. یه دقیقه بعد گفتم تمومه. گفت آره.
صورشتو با آستینش خشک کرد و چشماشو باز کرد. بلندش کردم وایستاد. دستم و بردم لای باسنش. شرتش از گهش پر شده بود و ریخته بود داخل شلوارش. با دست از روی شلوارش عنش و مالیدم به کل رونش و کل کون و باسنش که عنی شد، نشوندمش روی زمین.
کیرمو از روی شلوار و شرت چسبوندم به صورتشو و با دو دست صورشو فشار دادن به کیرمو شروع کردم به شاشیدن. نمی تونست نفس بکشه به هر زوری که بود یه چند ثانیه ای اینطوری نگهش داشتم بعد کیرو در آوردم و شروع کردم به شاشیدم با فشار روی صورتش. آخرای شاشم بود که به یهو کیرو کردم تو دهنش و شاشیدم.
زیاد از شاشم نمونده بود ولی همونش واسه داخل دهنش کافی بود. یه کوچولو دهنش و کردم و بعد کیرو به زور فرو کردم توی حلقش. طوری کردم و کردم توی حلقش که تخمام چسبید به لباش، بعد اینقدر با کیرم که از شاش خیس بود، حلقشو گاییدم و گاییدم و گاییدم که به محض در آوردن کیرو از دهنش، هرچی از صبح خورده بود و بالا آورد.
از سر تا پای بدنش شده بود استفراغ و شاش من و شاش خودشو عنی که تو شلوارش بود. شلوار و شورتمو دادم پایین. بعد النازو به پشت خوابوندم کف توالت و سافونشو زدم بالا وسوتینشم دادم بالا سینه هاشو با فشاربیرون آوردم . بعدتو چنگم گرفتمشونو و درحالی که خیلی سفت داشتم فشارشون می دادم، رو به صورت النار حالت دستشویی کردن نشستم روش و ریدم روی شکمش. الناز از دست رفته بود.
رنگش شبیه گچ شده بود. ولی واقعا اون لحظه برام اهمیت نداشت. بلند شدم شلوار و شورتمو در آوردم کوبیدم تو صورتش بعد تیشرتمو همینطور. صابون و ورداشتم و پایین تنه خودمو که کثیف شده بود با کف صابون و با آب گرم روی صورت و و بدن الناز که لای پاهام بود شستم .
الناز و برگردوندم رو شکم که عنم پخش شه روی بدنش. خودم دیگه واقعا نمی تونستم تحمل کنم. داشتم بالا میاوردم. الناز بوی عن من و خودش و شاش و استفراغ و یجا می داد. نصف بدنش و عن پوشونده بود. واسه همین زود اومدم بیرون و گفتم الناز خودتو بشور بیا بیرون. تموم شد دیگه.
رفتم نشستم روی تخت توی اتاق خواب. صدای آب از داخل دستشویی میومد. یه نیم ساعتی گذشت از الناز خبری نشد، رفتم در دسشویی و باز کردم ودیدم الناز لخت شده و خودش و شسته داره درو دیوار دستشویی رو می شوره. گفتم چرا نمیای بیرون؟ جواب نداد. دوباره پرسیدم. اینبار برگشت با حالت بی اعتنایی گفت مگه نگفتی تموم شد. بعد با یه حالت انزجاری گفت بیشتر از اینم هست؟
جواب دادم که من به تو نگفتم تموم شده. من گفتم کارت با عن و شاش و بخش توالت تموم شده. زود بدو بیا بیرون. برگشت چپ چپ نگاه کرد. دست و انداختم موهاشو حلقه کردم توی دستم، آب و بستم و از موهاش کشیدن آوردمش داخل اتاق خواب. بعد پرتش کردم روی تخت در و قفل کردم.
چراغ و خاموش کردم و نور آباژور رو روشن کردم. به پشت روی تخت خوابوندمش و رفتم بالای سرش از بالای سرش کیرمو کردم توی دهنشو خوابیدم روش. سر کیرم توی دهنش بود و کسش جلوی صورتم. دستم و دراز کردم و کرم تیوبی کوچیکی که داشتمیم و برداشتم. سر کرم و باز کردم و تا نصف کرم و بردم داخل کون الناز.
مثل مار زیر تنم به خودش پیچید ولی تا می خواست بچرخه، کیرمو تا تخمام می کردم داخل حلقشو النازم مجبر می شد سریع برمی گرده به پشت، کل وزنم رو انداخته بودم روش. نصف کرم و خالی کردم داخل کونشو بعد درش آوردم بیرون.
درحالی که به نگه داشتن کیرم تو حلق الناز، کمکش می کرد رکورد حفظ نفس جهان رو بشکنه، از پایین شروع کردم به انگشت کردن کونش. اول یک انگشتی، بعد نم نم 2 انگشت. الناز دور از جونش داشت جون میداد اون پایین. هم وزنم روش بود. هم کیرم تو حلقش بود، هم راه نفسش بسته بود، از این ورم که کون دست نخوردش داشت با دو انگشت جر می خورد. ولی این تازه اول کار بود.
یکم که کونش را افتاد انگشت اشاره دست چپم رو هم کردم داخل کونش، خبر از حال الناز نداشتم فقط می دونستم داره پشت سر هم شکمش و سفت و شل می کنه و بخاطر کیری که تو گلوش بود پشت سر هم عق می زد. یکم که گذشت دیگه گوزها ی پشت سر همش داشت خفم می کرد، انگشت چهارم هم بردم داخل کونش تا سهم هر دو دستم از کونش مساوی باشه.
یه 5 دقیقه که لذت دنیا رو بردم، انگشتا م رو یکی یکی از کونش در آوردم. هر 4 انگشتم یه حاله زرد رنگ گرفته بودن. چون کرم و عن الناز باهم قاطی روشون بود.
با اینکه اصلا دلم نمی اومد، ولی آروم آروم کیرم رو از حلق الناز کشیدم بیرون و از روش بلند شدم. آب دهنش تا یه متر بین کیرم و صورتش کش اومد . صورتش پر شده بود از آب دهن و حلقش خودش.
انگشتامو که از کونش در آورده بودنم، دونه دونه کردم دهنشو گفتم بمکه، اولش عق های وحشتناکی می زد ولی حیوونکی کم کم راه افتاد و انگشتام رو اینقدر مکید تا دستمام تمیز شد.
اینبار از رو به رو خوابیدم روش و دستامو حلقه گردم دورش، تا جا داشت کیرمو فرو کردم تو کسش و حالا نکن کی بکن، دوست داشتم لباشو بخورم، ولی دهنش بوی عن گرفته بود. واسه همین گفتم دهنشو باز نگه داره و پشت سر هم تف می کردم تو دهنش و می گفتم قورت بده. آنچنان فشارش می دادم و با ضربه کسشو می کردم که می ترسیدم خدای نکرده استخوناش طوری بشه.
انقدر با فشار و بد می کردمش که دیگه کونش یه سره شده بود. تقریبا با هر 3 – 4 تلمبه یه چس و گوز می داد بیرون. اینقدر کردمش که کیرم داشت آتیش می گرفت.کسش پر آب شده بود و لیز و گرم و نرم شده بود. الناز قشنگ داشت جر می خورد. بعد کلی گاییدن و جر دادن کسش، کیرم و آروم از کسش در آوردم.
با انگشتم کل آب و شیره ای که دور کس الناز و جمع شده بود و برداشتم و آوردم ذره ذره ریختم تو دهنش. النازی که من تو سه سال زندگی مشترکمون یه قطره از آب کیرمو نتونسته بودم حتی سمت صورتش ببرم، حالا با 5 – 6 تا عق زدن آب کس خودشو قورت می داد. نشستم رو سینش و کیرمو باز کردم تو حلقش، گفتم اینقدر کیرمو می مکی که این آب کس کثیفت از روش پاک شه.
اون بد بختم که دیگه 2 به علاوه 2 رو نمی تونست جواب بده و پکیده بود، فقط داشت هرچی می گفتم انجام می داد. کیرمو اونقدری می کردم تو حلقش و نگه می داشتم که وقتی الناز با تمام وجود واسه یه لحظه در آوردم کیرم از حلقش تقلا می کرد، خودم دلم کباب میشد، ولی گرمای و لیذی حلقش، تن ظریفش زیر بدنم و چهره معصومش که داشت زیر کیرم جر می خورد آنچنان لذتی واسم داشت که حاضر بودم اونطوری بال بال بزنه زیر کیرم.
بعدکلی گاییدن حلقش دیدم دیگه واقعا داره حالش خراب میشه. ئاسه همین از رو صورتش پاشدم و کیرمو از تو گلوش کشیدم بیرون. ساعت و نگاه کردم. ساعت 3 و 17 دقیقه بود. الناز و در حالی که دیگه نای تکون خوردن نداشت برگردوندم رو شکم، دستاشو آوردم پشت کمرش و خوابیدم روش.
کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش که پر کرم بود. سر کیرم رو که خواستم بکنم تو کونش، هنوز تو نرفته، الناز یه آخی کشید و در حالی که بعد بیرون اومدن از دستشویی صداش در نمومده بود، یهو گفت” علی تور رو خدا دیگه بسه.
من که با تعجب از حرف الناز، هنوز داشتم کیرمو میدام داخل کونش، گفتم خفه شو الناز. ولی دیدم نه، الناز داره خودشو می کشه که دستاشو از زیر شکمم و پشت کمر خودش در بیاره.
درحالی که کیرم تا نصفه رفته بود داخل کونش و بی نظیر ترین حسی که یک مرد از گاییدن یک زن می تونه ببره و داشتم تجربه می کردم دوباره گفت: علی تو رو خدا در بیار ، تور خدا .
گفتم باشه، در میارم، ولی شرط داره، درحالی که تا اون لحظه به اون حد بی قراری شو ندیده بود گفت: قبوله قبوله،
گفتم اگه همین الان در بیارم، باهام آشتی می کنی، گفت آره بخدا علی بخدا آشتی،
گفتم آب کیرم و از این به بعد می خوری گفت آره آره. علی در بیار.
گفتم اگه همین الان در بیارم هر روز رسیدم خونه کف پاهامو لیس می زنی، الناز در حالی که با تمام وجود خودشو سفت کرده بود گفت علی در بیار همش قبوله،
گفتم باشه بیا، اینو گفتم و کیرمو که تا نصفه تو بود کشیدم بالا تا فقط سرش بمونه تو کونش،
الناز یه خورده آروم تر شد. گفتم الناز سر قولات هستی؟ گفت آره بخدا آره، فقط از روم بلند شو تا بتونم یه لحظه پاشم، حالم بده.
این جملش که تموم شد کیرم و از تو کونش در آوردم، گفت ممنون، علی از روم بلند میشی؟ گفتم آره، یه چند ثانیه گذشت.
گفت بلند شده دیگه، کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش و با یه فشار تا نصفش و دادم تو کونش و الناز یه آهی کشید و تا بیاد حرف بزنه، کیرمو جوری کردم داخل کونش که تخمام کرده چسبید به سوراخ کونش. الناز در حالی که صداش در نمی اومد گفت در بیار در بیار علی در بیار.
گفتم الناز دیگه خدا حافظی کن با اون علی احمق که سه سال این کون تنگ و آتیشی تو رو از دست داده.
بعد کیرمو کشیدم عقب و دوباره تا تخمام کردم کونش. هیچ کاری نداشتم، فقط کیرمو کرده بدم تو کونشو تکون نمی خوردم. همون پیچ و تابی که الناز زیر بدنم به بدنش میداد و به خودش می پیچید و به معنی واقعی داشت جر می خورد، لذت بی نظیری داشت که هیچ لحظه ای تو عمرم تجربش نکرده بودم.
یه چند دقیقه که گذشت احساس کردم الناز داره آروم تر می شده، واسه همین شروع کردم به گاییدن کونش و تلمبه زدن، شروع کردن به تلمبه زدن همانا و و آخه و داد دیوانه کننده الناز همانا.
مدلی از گاییدن نمود که رو کونش پاده نکنم. با فاصله و شلاقی، تند تند، کند کند، عمیق عمیق، همه مدل گاییدمش. گاییدنی که لحظه به لحظه لذت خالص بود و الناز داشت تا آستانه پاره شدن رفتن سوراخ کونشو هر ثانیه تجربه می کرد.
یهو دیدم از لذت دارم می میرم و آبم داره در حالتی میاد که از لذت دارم از حال میرم. نمی دونم آبم چقدر بود، ولی میدونم همینطوری می پاشیدن داخل کون الناز، انقد که خستم کرد تا تموم شه. آبمو پاشیدم داخل کونش و خوابیدم روش. کامل که خالی شدم. نفهمیدم کی خوابم برد.
5 مین دیگه یهو به خودم اومدم و بیدار شدم. همه اونکارایی که با الناز کرده بودم اومد تو ذهنم.بعد ارضا شدن تازه به خودم اومده بودم و مونده بودم چجوری کارایی که کردم و جمعش کنم، همون جوری یه بیست مین گذشت. کم کم گفتم ولش بابا. کردم که کردم، نوش جونم.
پا شدم از روش و کنارش نشستم. دیدم آب کیرم جمع شده روی سوراخ کون الناز. این صحنه آنچنان دوباره حشریم کرد که وقتی الناز خواست بلند شه یه پس گردنی خوابوندم پشت کلش و گفتم گمشو بخواب. کی به اجازه داد بلند شی. تکون نخورد و حیوونکی دوباره همونجوری خوابید.
لیوانی که بغل تخت بو.د و برداشتم و گذاشتم روی تخت گفتم پاشو آب کیرمو خالی کن داخل لیوان. اونم پاشد حالت دسشویی کردن نشست روی لیوان و همین که سوراخ کونشو شل کرد، کف لیوان پر شد از آب کیرم.
گفتم تا قطره آخرش خالی نشده پا نشو، کامل که خالی شد، با انگشت آب روی سوراخ کونشو جمع کردم و انگشتم و کردم تو دهنش و گفتم بخوره. با اکراه زیاد انگشتمو مکید و قروت داد. همونطوری که داشت با عق زدن او چند قطره رو قورت می داد لیوان و از زیرش برداشتم و هلش دادم افتاد رو تخت و یه سیلی زدم در گوشش و گفتم بگیر بخورش.
لیوان و گرفت و با چهره ای که غم دنیا توش بود. به هر زوری که بود ریخت تو دهنشو اومد که یه جا قورتش بده ولی قورد دادم همانا و عق زدنش همانا. کل آب کیرم برگشت داخل لیوان. در حالی که هنوز داشت عق می زد لیوان و از دستش گرفتم 7-8 تا سیلی پشت سر هم زدم تو سر و صروتش. موهاشو که ژولیده بود از رو صورتش زدم کنار گفتم اینبار برگردونی من می دونم و تو، لیوانو دوباره گرفت و با یه حالتی و عذابی قورت داد که خودمم دلم سوخت.
لیوان و گرفتم گفتم آب می خوای. با سر اشاره کرد آره گفتم پاشو برو تو حموم. رفتیم حموم، لگن و گذاشتم زیر شو گفتم بشاش توش، نشست و شاشید داخل لگن ولی خیلی کم. یه پس گردنی بهش زدم و هلش دادم اوفتاد کف حموم. بلند شد نشست. بعدش خودمم نشستم شاشیدم داخل لگن. لگن و بر گردوندم داخل لیوان، شاش جفتمون اندازه نصف لیوان نشده بود.
گفتم بگیرش. ملتمسانه و با نگاهی که می گفت واقعا دیگه جا ندارم گفت چی؟ گفتم مگه آب نمی خواستی؟ گفت این آبه؟ گفتم امشب کارت تا به خوردن واقعی عن نرسیده بخور شاشمونو، الناز یه ذره از لیوان شاش خورد ، ذره دوم رو که خواست بخوره یهو بالا آورد. هرچی تو معدش بود و دوباره ریخت بیرون و حالش خیلی بد شد. 5 دقیقه فقط داشت عق می زد. من که دیدم دیگه بیشتر از این دیگه جا نداره. خودم و شستم و از حموم رفتم بیرون و رو تحت دراز کشیدم. چشمام و بستم و باز کردم دیدم ساعت 10 صبح شده. باورم نمی شد زمان چجوری گذشته. ..
چشمام رو چرخوندم، دیدم النازم تو اتاق نیست، رفتم تو هال و دیدم الناز تو آشپزخونست. لباس تمیز و تازه پوشیده و داره صبحونه آماده می کنه. باورم نمی شد که بعد اون داستانای دیشب، تازه داره صبحونه ام آماده می کنه! رفتم سمت آشپزخونه، فقط نگاش کردم: گفت من تا الان نخوابیدم. خواستم یه بلایی سر خودم بیارم، یاد این سه سال زندگی شیرینمون نذاشت، وسایلمو جمع کردم برم، حیفم از آبرویی که این سه سال حفظ کردیم اومد. نمی دونم دیشب چت شده بود
. ولی واقعا دیشب علی نبودی. اون کارای علی نبود. کارای هیچ انسان دیگه ای هم نبود و البته کارای هیچ حیوونی هم نبود. نمی دونم چی شد، نمی دونم کابوس بود یا هر چیز دیگه ای. هر چقدر فکر کردم دیدم نمی خوام ازت متنفر باشم. درسته تو ثابت کردی می تونی از یه حیوونم کمتر باشی، ولی من می خوام همون علی که بودی رو باور کنم و نمی دونم می تونم یا نه، ولی می خوام دیشب و فراموش کنم.
کاش بتونم. بعد نگام کرد و گفت چیه؟ زبون دیشبت کو؟ یه یک دقیقه ای به هم خیره موندیم و بعد گفت برولباساتو بپوش بیا صبحونه رو آماده کردم. رفتم پیشش و بغلش کردم، در حالی که با دستاش سعی می کرد هلم بده به عقب گفت: برو برو که ماه ها طول می کشه رفتار دیشبت رو فراموش کنم تازه اگر بتونم ، به این زودی تلاش نکن از دلم در بیاری که واقعا حوصله عذرخواهیتم ندارم.
گفتم الناز: گفت بله؟ گفتم نگام کن: نگاهم کرد. آب دهنم و جمع کردم روی لبام و یه تفی کردم تو صورتش که کل صورتش خیس شد. گفتم توگه خوردی بدون اجازه من لباس پوشیدی ، مگه نگفتم تا 12 امروز حق هیچ کاری و بدون اجازه نداری؟ ولش کردم، در حالی که داشت مات و مبهوت تر از دیشب نگاهم می کرد یه سیلی که یه کل کتکای دیشب می ارزید زدم صورتش که درجا چشاش پرشد از شدت ضربه و صورتشو گرفت.
لیوان آب پرتقال روی میز صبحونه رو برداشتم و نصفشو پاشیدم رو صورتش، بعد لیوان و گرفتم زیر کیرم و شاشیدم توش و لیوان که پر شد کیرو گرفتم سمت شکم الناز. کل آشپرخونه با شاشم کثیف شد. لیوان و دادم دستشو گفتم بخور و تموم که شد برو توالت….
نوشته: ali70
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید