این داستان تقدیم به شما

آقا داستان ما از اونجا شروع شد که چهار سال پیش به اصرار خونواده و رسمی که تو دهاتمون بود (دهات که میگم منظورم یه شهر دور افتاده و عقب مونده اس)، تو سن کم (20 سالگی) که هنوز دهنم بو شیر میداد دومادم کردن. زنمم دست کمی از من نداشت، 18 سالش بود و تازه میخواست کنکور بده. راستش از قبل آشنایی هایی با هم داشتیم، دورادور احوال میپرسیدیم، گاها دور از چشم ملت لاسی با هم میزدیم و کلا عقد و عروسیمون چندان دور از انتظار نمی نمود!

چیزی که عجیب می نمود، قد و قواره همسرمه. من خودم قد کوتاه نیستم و هیکل ورزشکاری هم ندارم، کیرمم چندان اندازه قابل تعریفی نداره، ولی کارمون رو راه می اندازه. مخصوصا اینکه زنم عجیب ریز نقشه و همین کیر متوسط هم میتونه راضیش کنه. اینطور بگم که الان توی 21 سالگیش قدش به زور به 155 برسه. و وزنش هم حول و حوش 40 تا 50 شاید باشه. سینه های کوچیک و باسن نقلی ولی خیلی ناز و تو دل برو. یعنی اگه یه خورده لباسای نوجوونانه بپوشه، با یه بچه راهنمایی یا اول دبیرستانی اشتباه میگیرنش.
اینا هیچکدوم زیاد مهم به نظر نمیان، ولی داستانمون رو همین قضایا پایه ریزی کردن…
 
 
آقا زن ما کنکور داد، رتبه اش هم بد نشد، و چون من اصفهان دانشگاه میرفتم، اون هم انتخاب رشته اش رو گذاشت رو اصفهان و با سهمیه آزاده یا رزمنده پدرش، صنعتی اصفهان قبول شد، با هم خوابگاه متاهلی گرفتیم و یه جورایی مستقل شده بودیم توی دانشگاه. خرجمون با کمک خونواده و وام و پراید 84 من در میومد. (البته اینا زیاد مهم نیستن. همینطوری گفتم)
اینکه دوتا بچه رو انداختن به پای هم، اینجاش مشکل به وجود آورد که هردوتامون کله مون داغ بود. تازه از نوجوونی در اومده بودیم، نوجوونی ای که نصفش پای جق زدن جلوی فیلم سوپر بود، و نصفه دیگش تو همین سایتای امثال شهوتناک و سکسی سکس ، با اینهمه داستان عجق وجق و راست و دروغ از سکس ضربدری و سکس با محارم و شخص ثالث و قس علی هذا.
 
خلاصه بگم بهتون که زن ما هم تازه از گیر خونواده تقریبا مذهبی اش توی یه شهر کم جمعیت خلاص شده بود به قولی آزاد شده بود، بنا رو گذاشت بر بی جنبه بازی. خود منم که بچه تر بی جنبه تر از اون. گاهی تشویقش هم میکردم. همکلاسیاشو دعوت میکرد خوابگاه (اکثرا دختر بودن، البته گاهی پسر هم بینشون بود)، خونه دوستای اصفهانیش میرفت و شبم میموند، اصفهان گردی میکرد، اونم با چه تیپی ـ که اگه کسی از خونواده اش میدیدنش نمیشناختنش! ـ ینی تو اصفهان یه آدم بود و تو شهرمون یکی دیگه….
جونم براتون بگه اول ترم پاییز (ینی آخرای شهریور) که ترم سه زنم بود انگار، رفتیم آمادگاه کتاب بخریم، هوا هم که گرم، ساپورت پوشیده بود با یه مانتو کوتاه که حدس میزنم زیرش هم بجز سوتین هیچی نداشت و یه شال که اینطرفش رو میگرفتی، از اونطرف میزد بیرون. اول رفتیم خیابون آمادگاه، چارتا قیمت پرسیدیم دود از کله مون بلند شد، رفتیم پاساژ شکری که دست دوم بخریم. اصفهانیا میدونن، اونجا همیشه پر دانشجو و دانش آموز کنکوری و پشت کنکوریه. کلا اگه کسی بلد باشه (که ما نیستیم) جای مخ زدنه.
من رفتم طبقه بالا، زنمو فرستادم پایین که پرس و جو کنیم، هروقت نگاش میکردم میدیدم مغازه دارا چه لاسی که باهاش نمیزدن. کم مونده بود ببرن پشت قفسه های کتابا و ترتیبش رو بدن. (همونطور که گفتم هنوز کله ام داغ این کسشرای مجازی بود و یه جورایی ازین چیزا خوشم میومد) تا اینکه کارم تموم شد و اومدم پایین، دیدم زنم بدجور با یه پسره گرم گرفته. پسره به قیافش نمیخورد دانشجو باشه. ولی دخترباز بودن از قیافش میبارید. ازینایی که زیر ابرو برمیدارن و لباس تنگ و یقه باز میپوشن و هر هفته یه کرم موبر میخرن. (البته اون زمان فک میکردم دختر بازا اینطورین. ولی این بابا نظرم رو عوض کرد). قد و قواره اش هم معمولی بود. قد حول و حوش 170 (نه که قدش کوتاه باشه، سن زیادی نداشت، فوقش دوم دبیرستان بود)، چارشونه نبود، ولی لاغرمردنی هم نبود. یجورایی نسخه کوتاه تر و بچه تر خودم بود، ولی سرش به تنش می ارزید. منظور اینکه خیلی خوشکل تر از من بود!

 
موقع برگشتن تو ماشین قضیه رو پرسیدم، گفت که «میخواسته مخ منو بزنه و شماره بده و من نگرفتم» و ازین حرفا. منم به شوخی گفتم میگرفتی به جایی برنمیخورد. جواب نداد.
هفته بعدش دوباره رفتیم که سفارشای هفته قبل رو بگیریم، از دور دیدم که بازم دارن با هم اختلاط میکنن. نگو هفته قبل شماره رو داده و اینم گرفته و مقادیری اس ام اس و ویچت بازی هم کردن، قرار برای این هفته هم گذاشتن و فقط من خبر نداشتم. باز موقع برگشتن به روش آوردم، اونم معذرت خواهی کرد و گفت ترسیده چیزی بگم. بعد گفت اگه بخوام، همین الان شماره رو پاک میکنه و دیگه فکرش رو هم نمیکنه.
من گفتم شماره رو نگه دار، ولی هر صحبتی بینتون پیش اومد، با منم در میون بزار، یه خورده با هم دستش بندازیم و بخندیم بهش. قبلا هم همچین کارایی با همکلاسیاش کرده بودیم، ولی هیچوقت قضیه اینطوری ناموسی نبود.
خلاصه اینکه یارو انگار خبر نداشت که من خبر دارم، در نتیجه چه سکس چت ها که با زن من نمیکرد. توی چتاشون صحبتایی دیده بودم که برق از سرم پریده بود که یا خدا اینا چه اعجوبه هایین و ماها چقد دهاتی ایم! و چه درخواستایی که ازش نداشت. کوچکترینشون ساک مجلسی بود.
یه جورایی حس میکردم داره عاشق زن من میشه. عکسای قراراشون رو که میدیدم، بعضی صحبتایی که زنم مخفیانه ضبط میکرد، عکس و کلیپایی که از خودش و بدنش و خودارضائیاش برای زنم میفرستاد، بیشتر شهوتیم میکرد، و تازه یه روی جدید از زنم رو میدیدم که تا حالا ازش خبر نداشتم. براش از لز بازی با همکلاسیاش تعریف کرده بود که من خبر نداشتم (البته میگفت که دروغه؛ ولی من بیشتر دوست میداشتم که حقیقت باشه)
تا اینکه یه روز یارو بحث سکس سه نفره رو پیش کشید. زنم هم به من گفت و راستش منم اینقد تو کف این رابطه عجیب رفته بودم که خودم هم ذوق کردم. از هیکل سفید و تمیز پسره خیلی خوشم اومده بود. و اینکه سکس سه نفره یکی از فانتزی های ناشی از جلق توی دوران نوجوونیم بود که هنوز از ناخوداگاهم خارج نشده بود. (و راستش هنوزم خارج نشده) من پرسیدم «نظرت؟» تعجب کرد و گفت «هرچی تو بگی» صحبت هایی کردیم تهش نتیجه این شد که من گفتم «بگو یه روز بیاد با هم قرار و مدار بذاریم»
روز بعدش دیدم زنم شال و کلاه کرده که بره پسره رو برداره بیاره. یارو اومد، به روش نیاوردم که از قضایاشون خبر دارم. به داستانی سر هم کردیم و به خوردش دادیم. اونم باور کرد یا نکرد اهمیتی نداره. قرار اول رو گذاشتیم برا هفته بعد تو خوابگاه دانشگاه.
… قرار این شد که هفته بعد بیاد خوابگاه پیش ما که کاری رو صورت بدیم
( … ادامه )
با خانوم قرار گذاشتیم که فعلا همه چی آزاد باشه تا ببینیم بعدا چی پیش میاد.
هفته بعد یارو اومد، یه بطری عرقیجات و مخلفاتش با خودش اورده بود، من که خوشم نیومد، زنم هم نخورد، ولی خودش آی میخوردا، نصف بطری رو تنها خورد، بعد گفت آهنگ بزاریم خانوم برقصه برامون. که البته با توجه به دیوارای نازک خوابگاه امکانش نبود. در نتیجه فیلم سوپر گذاشتیم و شروع کردیم به تماشا.
وسطای فیلم که من محو صحنه گنگ بنگ بودم (بله آقا، ما خودمون جقی بودیم و هستیم و اینچیزارو سرمون میشه!!!) دیدم یارو صورتش رو صورت زنمه و دارن لب میگیرن. یه دستش رو سینه هاشه و یه دستش لای پاش هر دوتا در حال مالش. من فیلم و ول کردم و محو اون دوتا شدم. هیکل زنم نسبت به پسره هم خیلی کوچیک بود، جوری که صورتش کلا پشت صورت پسره پنهان میشد. خیلی صحنه سکسی ای بود. دست پسره رفت زیر لباس زنم، اونم که چون سینه هاش کوچیکه و خونه سوتین نمیبنده، شروع کرد به آه و ناله ضعیف. راستش اگه قبلا جقی حرفه ای نبودم همونجا آبم میومد. ولی خودم رفتم بینشون و شلوارک زنم رو در آوردم و شروع کردم به خوردن کس کوچولو و نازش. خوردن داشت. تمیز و سفید و آبدار و مامانی. سرم رو آوردم بالا دیدم پسره پیراهن زنم رو هم در آورده، مشروب میریزه رو بدنش و از سر سینه هاش و روی نافش میمکه و لیس میزنه.
دیگه یارو مست مست شده بود. مطمئنم تو اون حالت پدر خودش رو هم نمیشناخت. راستش یه خورده ترسیدم نکنه کاری به سر خودش بده و دردسر بشه، که وقتی دیدم داره شلوارشو درمیاره و اون کون بیمو و درخشان رو نمایان میکنه، عالم و آدم رو فراموش کردم. تنها کون لختی که از نزدیک دیده بودم کون زنم بود، که اونم به خاطر جسه کوچیکش، فقط ماهیچه های کونش برجستگی داشت. ولی این کون به چشم من ندید پدید، دنیایی بود! پاهاشو گذاشت دوطرف زنم، کیرشو گرفت روبه روی اون و زنم هم شروع کرد به خوردن. من که صورتم رو کس زنم بود، برگشتم و فقط محو این کون شدم. با خودم گفتم اگه بشه خودم کون میدم، ولی این کون رو امشب میکنم.
سرتون رو درد نیارم، من رفتم کنار، یارو اومد پایین و زنم رو برگردوند و کیرش رو گذاشت در کونش و به شیوه سگی کون زنم گذاشت. من رفتم رو به روی زنم و دادم برام ساک بزنه. عجب منظره ای داشت. جدید بودنش خیلی تاثیر گذار بود برام. جالبه که همون لحظه هم لبتاب داشت چنین صجنه ای رو توی فیلم نشون میداد!!! یکم که حس کردم آبم داره میاد، رفتم دستشویی و آب سرد گرفتم روی کیرم که هوشیار بشه دوباره، برگشتم دیدم یارو به پشت خوابیده و زنم از روی شکم یاروـه و داره کس میده. یکم همونجوری در دسشویی وایسادم با تماشای بالا و پایین رفتن اون هیکل نحیف و سفید، جلق زدم تا آبم اومد، بعد شستمش، کم کم متوجه شدم صدا چلپ چلپشون خیلی بلنده! اومدم کنارشون و از پشت سینه های زنم رو گرفتم شروع کردم به مالیدن و در گوشش گفتم «آروم، گوشتات میریزه دیگه به من نمیرسه.» یارو گفت «داداش تو هم بکن تو کونش تا حال کنه خانوم» ولی کیر من که به این راحتیا بلند نمیشد، خیره شدم به لا پای یارو که جلوی چشَم بود، کیرم رو مالیدم تا بلند شد. و کردمش تو کون زنم…
 
یه خورده دوتایی زنمو کردیم. برخورد کیرمون از بین اون ماهیچه نازک بین دوتا مجرا به شدت مست کننده بود. تا پسره خسته شد و گفت جاها عوض. من گفتم نه، تو سگی بکن من نگاه کنم. میخواستم نقشه رو عملی کنم! پسره رفت پشت سر زنم، اینبار کرد تو کسش و شروع کرد تلمبه زدن. یه دستش رو سینه های زنم بود و اون یکی روی دهنش. بیچاره زنم هرچی میخواست آه و ناله کنه، به خاطر دیوارای نازک نمیتونست و مجبور بود یا خودش یا پسره جلوی دهنشو بگیره. همینم بیشتر همه مون رو حشری میکرد.
رفتم پشت پسره، دوتا لپ کونشو گرفتم تو دوتا دستام و دقیقا همینو گفتم «داداش من زنم رو دادم بهت صفا کنی، تو نمیخوای یچی بدی ما صفا کنیم؟» پسره تو اون مستی، با چشای خمارش برگشت و فقط نگاه کرد. راستش با اون نگاه و چشا اگه هم نه میگفت، به زور میکردمش. اینقد عاشقش شده بودم. یارو برگشت و تلمبه زدنش رو متوقف کرد، تو همین فرصت منم گذاشتم در سوراخش که با عرق خود یارو خیس و لیز شده بود و فشار دادم و به قول معروف تا دسته جا کردم. اون موقع متوجه نشدم که منطقا نباید به این راحتی جا بره، ولی کی بود که چیز دیگه ای بجز اون کون بکنه تو سر من؟

 
من تو کون اون تلمبه میزدم و اونم تو کس (یا کون، مطمئن نیستم) زنم. یک دقیقه ای همینطور بودیم که زنم یهو پاشد و رفت دسشویی. نفهمیدم چرا. مهم هم نبود. حتما یارو ارضا شده بود. زنم که رفت، یارو چار دست و پا شد و به سمت من قنبل کرد. و تازه کون کردن من معنی دار شد! یکم بعدش پسره رو برگردوندم و به پشت خوابوندمش رو میز مطالعه توی اتاق، پاهاشو دادم بالا و خودم وایساده شروع کردم کردن، اونم دستاش زیر سرش بود و چشاشو بسته بود و آروم ناله میکرد. منم کیرش رو گرفته بودم تو دستم و باهاش جلق میزدم تا اینکه آبش اومد و ریخت رو دستم و منم مالیدم به بدنش. یکم بعدش منم ارضا شدم و همونجا افتادم رو زمین. دیدم زنم وایساده و داره با گوشی فیلم میگیره از ما دوتا. حالم که جا اومد رفتم طرفش و بوسیدمش و با هم رفتیم حموم. (حمومای خوابگاه متاهلی خیلی کوچیکه. دونفر آدم به زور توش جا میشن. اگه زنم ایینقد ریزه میزه نبود جا نمیشدیم با هم)
از حموم که اومدیم بیرود، دیدیم پسره همونطور لخت، پایین تخت بیهوش شده (یا شایدم خوابیده، یا خودشو به خواب زده) یه تشک و بالش آوردم با ملافه، کشوندمش رو تشک، یکم دیگه کونش رو مالوندم و به این نتیجه رسیدم اصلا نای فکر کردن به این چیزا رو هم ندارم چه برسه به انجامش. با زنم رفتیم تو اون اتاق و هرچی زور زدیم که عشقبازی کنیم، مغذ و بدنمون از خستگی جواب نداد. و همونطوری لخت خوابمون برد.
فرداش زودتر از همه بیدار شدم، رفتم چایی دم کنم، دیدم پسره همونطور مث دیشب خوابه و تکون نخورده. ترسیدم نکنه طوریش شده باشه، رفتم طرفش دیدم نه نفس میکشه. یه خورده اندامش رو تماشا کردم و منطقی فکر کردم، دیدم نه بابا، کل زن جماعت، و مخصوصا زن ماه خودم یه چیز دیگه اس.
موقع صبحونه زنم با یکی از پیراهنای مردونه من که تا بالای زانوش میرسید اومد و چهار زانو نشست سر سفره (نباید بگم که شرت پاش نبود!) دقیقا روبه روی پسره. پسره هم چنتا تیکه پروند که خداییش بامزه بودن، ولی زنم از دیشب هنوز خسته بود و انگار سردرد داشت و زیاد محل نداد.

 
تا قبل ظهر رفتیم با هم پسره رو رسوندیم محله شون (آدرس خونه اش رو نمیداد ناکس!) یه قرار برای هفته بعد گذاشتیم که البته عملی نشد. من مجبور شدم برم شهرمون، زنم هم باهام اومد.
البته سه بار دیگه هم با هم قرار داشتیم؛ که هیچکدوم به خوبی اولی نشد. بار دوم زنم شروع کرد مشروب خوردن و وسط کار بالا آورد و بعدش بیهوش شد. دفعه بعدش یارو باز مست کرده بود و میخواست کون من بذاره و میگفت تا ندی بهت نمیدم!!! احتمالا از مستیش بود، وگرنه من که مالی نیستم که به درد گاییدن بخورم. مارو خدا و روزگار گاییده. بار آخر هم تو خونه پسره بودیم (اگه واقعا خونه اش بوده باشه!) که کاشف به عمل اومد دوربین گذاشته که نامحسوس فیلم بگیره! یه خورده دعوا کردیم سر همین قضیه که با وساطت خانومم قضیه حل شد، ولی در کل سر سنگین بودیم با هم. بعد از اونم کم و کمتر از حال هم خبر گرفتیم تا اینکه کلا یادمون رفت چی به چی بود. الانم گه گاه، هر چند ماه یه پیامک سکسی برای زنم میفرسته که اونم جوابشو نمیده…
البته آخرش به خوبی تموم نشد. بخاطر شکایت دانشجوهای خوابگاهی، که مهمونی و سر و صدا زیاد داریم خوابگاه رو هم ازمون گرفتن! (تقصیر من نبود. زنم هی دوستاش رو میاورد و داستان درست میکردن!)؛ بعدشم کمیته انضباطی دانشگاه ما دوتا رو خواست و توبیخمون کرد!
الانم که من 9 ترمه شدم، سال دیگه باید برم ارشد و اگه قبول بشم به احتمال زیاد میفتم یه شهر دیگه. اگرم نه باید برم سربازی. در نتیجه زنم اگه نخواد ادامه تحصیل بده، باید بره شهرمون ور دل ننه اش…
 
***
داستان ما نتیجه اخلاقی نداشت. شاید از کارامون یه کمی کوچولو پشیمون باشم، ولی وقتی بهش فکر میکنم، لذتش رو نمیتونم انکار کنم.

نوشته: خودمم بابا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *