این داستان تقدیم به شما
ماجرا برمیگرده به سه سال پیش…
من اسمم طاهاست ۱۷ سالمه هیکل نحیفی دارم ولی کیرم انصافن خیلی گوشتی و درازه
اسم مامانم آرزوئه ۳۲ سالشه هستش و مثل خانواده پدریم خوزستانی نیستن ( مامانم اصلیتش مال شماله بماند کجا ) مامانم منو به گفته ی خودش زود و تو سن ۱۵ سالگی از بابااصغر حامله شد بابامم پنج سال پیش تابستون تو خواب سکته کرد و مرد دقیقا مثل ماه پیش و این داستان ما تو استانمون که زندگی میکنیم یا بهتره بگم هیچ جا هیشکسو نداریم فامیل پدری که خوزستانین و اصن با ما خوب نیستن مخصوصن اون عمه ی تارای جندم ه و حروم زاده که بماند طایفه ی مادری ام که هم استانین یا اکثرن مردن یا خارجن ( به دلایلی که نمیتونم بگم پناهنده شدن اکثرا و سر ازدواج مادرم باهاش قطع رابطه کردن یعنی طردش کردن ) حالا بگذریم .درباره ی هیکل مامانمم بگم که قدش تقریبن کوتاه پوستش متوسط تا بیشتر سبزه و شکمش تقریبن کوچیک کون خیلی بزرگی داره و سینه هاشم بزرگ شاید فک کنید دروغ میگم ولی انصافن حقیقته.
من بی دروغ تو سه سال آخر قبل فوت بابا اصغرم هم تو کف مامان بودم و بی دروغ با اولین زنی که تو زندگیمو تو دوران بلوغم جغ زدم مامانم بود…مامانم خیلی زن آرومیه
خوب بریم سر اصل قضیه ۴سال پیش بود که وقتی تو یه روز داغ از خونه بیرون اومدم خونه مامانمو تو اتاقش اتفاقی در حال لباس عوض کردن دیدم تا منو دید جا خورد و سریع کس و کونشو جم کرد و رفت تو حموم منم که دوباده یاد قدیم کردم به یادش یه جق مشتی زدم و رفتم تو اتاقم که به کارم برسم ۵ ۶ ماهی بود که تو یه سوپری پیش رفیقم کار میکردم و خرجی زندگی خودم و این زن و در می آوردم خلاصه این صحنه موند تو ذهن من منم از شما چه پنهون پیش خودم گفتم ما که هیشکسو تو این عالم نداریم منم و مامانم ما دو تا باید مراقب هم باشیم و مال هم باشیم که به فکرم زد باید اولین سکسمو باهاش ترتیب بدم گفتم چه موقعی بهتر از این یادمه یه نیم ساعت بعد از حموم در اومد پشتش به من بود و داشت تو اتاق خودش لباس عوض میکرد که منم سریع بی صدا لخت شدم و فقط شرتم پام بود…
پاورچین پاورچین رفتم تو اتاقو همین جوری که پشتش به من بود یهو بغلش کردم جا خورده بود میگفت چیکار داری میکنی گفتم نترس عزیزم گفت ولم کن دست و پا زد محکم گرفته بودمش و هی میگفتم از این به بعد مال منی اونم ساکت شده بود و فقط دست و پا زد منم انداختمش رو تختش و اونم فقط داشت بهم نگا میکرد شرتمو کشیدم پایینو کیر بزرگ و شق شدم زد بیرون نگاش که به کیرم افتاد رنگش شد عین گچ بریده بریده گفت چی تو سرته منم گفتم ببین مامان منو تو تنها ی تنهاییم من خیلی دوست دارم فرا تر از حس فرزند به مامانش یهو هر دو ساکت شدیم و من یهو گفتم میخوام از این به بعد زنم بشی همه دنیام و به پات میریزم خوشبختت میکنم که یهو کپ کرد نمیدونست چی بگه رفتم جلو سرش روگرفتم و آوردم جلو که برام ساک بزنه کیرمو کردم تو دهنش و اونم میخورد خیلی برام ساک زد و ناموسن خوبم میزد بعد از مدتی هلش دادم عقب و خوابیدم پهلوشو کردم تو کسش محکم چسبیده بودمش تو گوشش میگفتم عزیزم آرزوی من دوست دارم اونم هیچ چی نمیگفت …
بعد از کلی کردن از کس داشت آبم میومد کیرمو در آوردمو گذاشتم تو دهنش همه آبم ریخت تو دهنش بهش گفتم قورت بده اول مقاومت کرد ولی وقتی دهنشو با دو دستم گرفتم و نذاشتم باز شه همشو قورت داد بعد تموم شدن کار سریع رفتم تو بلندش کردم و هر دو همون جوری لخت نشستیم رو مبل هال داشت با دستاش بازی میکرد و نمیدونست چی بگه منم کشش ندادم گفتم عروس خانم قبوله ؟
اونم با یه لبخند ملایم و نه چندان خوشحال گفت اره منم تا شنیدم از شدت خوشحالی بلند شدمو رقصیدم هی مسخره در می آوردم و چرت و پرت میگفتم اونم میخندید یه هفته بعد از اون ماجرا رفتم پیش افشین دوست صمیمیم که تو کار جعل و دستکاری شناسنامه بود کل خانوادشون تو این کار بودن بابا رضا شم که آدم خوبی بود ولی بد خلاف که کلی پرونده داشت که معتاد بودو تازه مرده بود افشینم اصن حال نداشت ولی به اصرار من شناسنامه مادرم رو دستکاری کرد و همون جور که گفتم چون حرفیه ای بود جوریو اسم بابامو حذف کرد باز نمیدونم اسم منو حذف کرد از لیست فرزندان و کلی کارای دیگه که وقتی شناسنامه رو دیدم مث روز اولش بود و باورم نمیشد شناسنامه رو آوردم خونه و براش توضیح دادم که باید همین روزا بریم محضر و این حرفادیدم اشک تو چشاش حلقه زد میخواست چیزی بگه ولی نمیتونست دیگه رفت و حرفی نزد پس فرداش بود که رفتیم محضرو بعد یه مراسم ساده زندگیمونو شروع کردیم
آره دیگه الان سه سال می گذره و ما از اون استان برای این که کسی ما رو نشناسه رفتیم به یه استان دیگه. منم پارسال بابا شدم از آرزو صاحب یه پسر شدم که اسمشو گذاشتیم فاضل لاریجانی خلاصه این که من چند سالیه صاحب زن و زندگی شدم و از زندگیم راضیم آرزو هم همین طور آرامش داره هرشبم یه کس و کون مشت جلومه و بدجور دارم جرش میدم . اولا خاستم این داستانو ننویسم چون دوست نداریم اسرار زندگیمون فاش شه ولی چون یه داستان مختصر از شرح ماجرا بود خدمتتون گفتم
نوشته: ابو فاضل
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید