این داستان تقدیم به شما
خواستگاری خاله بود. من و خاله نگین اختلاف سنی کمی داشتیم و بیش حد از نزدیک بودیم. نمیدونم شاید بخاطر این بود که خیلی سختی کشیده بود ، همه آرزو داشتیم خوشبختیشو ببینم بعد از فوت مامان بزرگ تنها فکرمون خاله نگین بود مامان بزرگ سه سال پیش بخاطر ی اشتباه پیش پا افتاده پزشکی به رحمت خدارفته بود تنها کسی که خاله رو خوب درک میکرد من بودم چون همدرد بودیم .تو بچگی مامانمو در حین زایمان داداشم از دست داده بودم مجبور به تحمل نامادری بودم هرچند اون زن تمام تلاششو میکرد مادرم باشه ولی خوب نامادری بود .
توی افکار خودم بودم و تلخی گذشته که صدای زنگ خونه بلند شد ایلیا داداشم در رو باز کرد و بابام و دایی هام رفتند استقبال داماد و خانواده اش جوان خوبی بود از فامیل های دور خاله ؛ ولی نه من تاحالا دیده بودمش نه خاله . دو سه سالی از خاله بزرگتر بود کارمند ی اداره بود در حال ادامه تحصیل ورزشکار با سرسختی و غرور خاص. از رسمی بودنش همه متعجب شدیم چون واقعا جمع خودمونی بود . قرار شد چند جلسه حرف بزنند تا به نتیجه برسن ولی من از همون لحظه ی اول دیدنش به دلم نشست همه خوششون اومده بود خاله ام اوکی نمیداد که با رفت امد وشناخت بیشتر تو دل خاله ام جا باز کرد و اوکی داد نامزدی ساده گرفتن و جشن عقد. تو عقد بزن و برقص بود. ی لباس باز پوشیدم حسابی اندامو ریختم بیرون چون مختلط نبودو همه ازاد بودیم بعد از شام چندتا عکس و سلفی گرفتیم احساس کردم اقا اشکان داماد محترم به بهونه چسبیدن و صمیمیت باسنمو چند باری نوازش کرداما بروی خودم نیاوردم .۳ ماه از عقدشون گذشته بود که خاله ازم خواست اشکان رو امتحان کنم خودمم دوست داشتم ی نفر مث اشکان تو زندگیم باشه ولی واقعا دلم لقمه ی خاله رو نمیخواست تلاشمو کردم اما بی فایده بود راه نمیداد اخرش از خیرش گذشتیم و گفتم حریف نشدم خاله نگین . ولی مطمئن بودم زیرابی میره .تو فکرش بودم که ی جوری آتو بگیرم ازش
ی شب جمع بودیم زن دایی الناز و خاله ناهید ؛ خاله نگین رو دوره کرده بودن که از زیر زبونش رابطه ش با اشکان بکشن بیرون من اول نگرفته بودم جریان چیه اخرش همه زدن زیرخنده گفتن در اینده شکر گذار همچین نعمتی خواهی بود قدرشو بعد میفهمی با تعجب پرسیدم چی شد که بهم گفتن تو دهنت بوی شیر میده سمج شدم خاله ناهیدخیلی رک بهم گفت زنداییت به نگین گفت حالا که میخوای تو پاتختی دسمال خونی نشون بدی پس به این داماد بدبخت از عقب سرویس بده نگین جواب داده بود اینکه ادم نیست اسبه من ازش میترسم
حرفهای خاله شاخکهامو تیز کرده بود ولی عذاب وجدان داشتم اشنایی با سکسم خیلی کم بود فقط در حد فیلم سوپر اما ناخداگاه به قاف شلوار اشکان خیره میشدم دنبال عامل اسب بودنش اونجا میگشتم
چند وقت بعد با خاله و عمو اشکان و دایی کوچیکم و زنش رفتیم ی منطقه گردشگری تصمیم شد شب بخوابیم اشکان سویت دوستشو گرفته بود واسه شب جای کمی بود من هم مهمونه ناخونده بودم دیگه بدتر سویت ی حال و اشپز خونه کوچک بود با سرویس بهداشتی با وجود مبلمان بزور ۴ تا تشک پهن کردن خاله نگین گفت اشکالی نداره صمیمی میخوابیم و اشکان گفت من جامو تو اشپز خونه پهن میکنم که از پنجره ماشینو نگاه کنم خوابیدیم همه اشکان تقریبا سرش نزدیک پاهای من بود ازجامو پا شدم اب بخورم دیدم اشکان تو گوشی فیلم سوپر میدید فاصله ام کمتر کردم ی کمی تحریک شده بودم ی فکری به سرم زد خودمو پایین کشیدم عمودی خوابیدن منو؛ افقی خوابیدن اشکان باعث شده بود تاپاهام نیم متری صورتش برسند تکونهای من باعث شد اشکان متوجه بشه جریان چیه. دستشو خیلی با احتیاط گذاشت کف پاهامو خیلی آروم میمالید شدیدا تحریک شده بودم دستاشو بالا تر اورد توی دامنو به ساقهای پاهام میکشید بدنم داغ داغ شده بود حالم خراب. دیگه دستش نمیرسید که بیشتر به رونام بکشه در همون حد پایین رونمو میمالوند حسابی تحریک شده بودم پامو گذاشت زیر بغلشو سعی میکرد منو بکشه پایین به ارومی و بی صدا حدود نیم متری منو کشید پایین و دوباره ادامه داد . وای که چه حالی میداد با رسیدن دستش روی شورتم احساس شرم کردم پاهامو چسبوندم بهم سعی میکرد با نوک انگشتش نقطه تحریکم پیدا کنه زودم پیداش کرد معلوم بود اینکار بود حالم دوباره دگرگون شده بود ی لحظه احساس خوشی بسیار شدیدی کردم بدنم خالی شد اولین ارضا شدنم با نفر دوم رو با بهترین شکل با شوهر خاله ام تحربه کنم منتظر بودم تمام کنم هرچند گاهی که خودارضایی میکردم با یک بار راضی نمیشدم ی کمی گذشت نیم خیز شد و ی نگاهی به اطراف کرد و سرشو زیر پتو آورد و با نور گوشیش دامنو زد کنار حسابی وارسیم کرد صورتشو چسبوند به کسم البته از روی شورت دوباره اسمونی شده بودم اصلا نفمهیدم کی شورتمو در اورده
زبونشو روی چاک کسم حرکت میداد نمیدونم این حس دقیقا از کجا میومد ولی داشت منفجرم میکرد برای اینکه صدام در نیاد پتد رو گاز گرفتم دعا میکردم که کسی بیدار نشه تا دوباره ارضا بشم احساس میکردم تمام بدنم داغه و کسم پر ابجوش شد وزیر دلم اروم گرفت چقدر سبک شدم هردوبارش واقعا لذت بخش بود چند دقیقه بعدش منوو برگردوند و خیلی اروم روم خوابید کامل خودشو روم ننداخت که احساس سنگینی کنم ی چیز داغ رو چاک کونم حس میکردم ولی اندازه اش دستم نبود ی دستشو گرفت به کیرشو کشید رو چاک کونم مطمئن بودم میخواد کونمو بکنه ولی خداروشکر رد شد ورفت لای پاهام کسم خیس خیس بود حرکت رفت و برگشتیش رو راحت تر میکرد با خوردن کیرش به بالای کسم دوباره حالم داشت خراب میشد و اونم نفس هاش پیوسته بود حسم قوی تر میشد پاهامو بیشتر فشار میدادم تازه کلفتی کیرشو درک کرده بودم بی اغراق حس میکردم مچ دستم بین پاهام حرکت میکنه دستشو از زیر بدنم رد کرد و دوباره روی همون نقطه دست گذاشتو حرکت دورانی انجام میداد واقعا حس خوبی بود سرعتشو بیشتر کرد کاملا روی خوابید و پیوسته تلمبه میزد دست چپشو بزور کرد داخل
سوتینم کرد و شروع کردن به چنگ زدن سینه هام دوباره منو به بهترین حس عالم رسوند پتو رو گاز گرفتم و بدنم مثل سنگ شد کسم بی حس شده بود توعالم بی حالی و سبک وزنی فقط دعا میکردم که نخواد کیر کلفتشو تو کونم فرو کنه ی لحظه لب های اشکان رو پشت گردنم دقیقا زیر گوشم حس کردم و بین پاهام پر از اب داغ شد و اروم روی بدنم خوابید اروم در گوشم گفت حیف که موقعیتش نبود و گرنه من ادمی نبودم که از کون بزرگ و سوراخ تنگت نمیگذشتم
از روی میز عسلی کنارش دستمال کاغذی برداشت لاپاهمو چاک کونم کشیدحسابی تمییزم کرد انگشت خیسشو تو سوراخ کونم فشار داد درد عجیبی تو شکمم پیچید اروم خم شدطرفم صورتمو بوسید وگفت بهتره بری دستشویی و حسابی خودتو با اب گرم بشوری عزیزم
پاشدم دو قدم نرفته بود که یادم به شورتم افتاد خم شدم برش داشتم با اشکان چشم تو چشم شدم خجالت کشیدم
تو #دستشویی به اینکه ی نفر کنارم باشه فکر میکردم کاش اون ی نفر #اشکان بود …
به #محض بیرون اومدنم #صورت خاله #نگین رو دیدم چقدر معصوم بود دلم براش سوخته
از افکارم بدم اومد
دلم خواست بلند داد بزنم شرمنده #خاله
ولی نزدم #شرمنده نشدم و ادامه دادم …
#کیرتپان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید