این داستان تقدیم به شما
اون اوایل یه موتورسیکلت خریده بودم و تفریح آخر هفته ها و روزهای تابستونم شده بود گاز دادن تو جاده های بیرون شهر بین مزارع یا اطراف جنگل و دریاچه. یه روز گرم تابستون که با موتور انداخته بودم تو دشت با خودم گفتم دور از چشم پلیس کلاه کاسکتم را بردارم تا مغز و کلم یه باد حسابی بخوره. چند ثانیه بود که سرعتم به صد رسیده بود و لپ هام پر باد بود و با خودم داد میزدم که یه دفعه یه ملخ با سرعت مافوق صوت اومد تو حلقم. اونقدر سریع اتفاق افتاد که دست و پا زدن ملخه رو توی معدم حس کردم و تا خواستم به خودم بجنبم ملخ بود که به سر و صورتم میخورد. نگه داشتم مثل بچه آدم کلاه کاسکت رو سرم کردم و روندم سمت یه پمپ بنزین…
شلوار موتورسواری خیلی ضخیمه و آدم نمیتونه در موقع لزوم با دست خایه های خودشو قولنج کنه. داشتم چپ و راست لگد مینداختم تا تخمامو که به پام چسبیده بودن آزاد کنم که صدای نحیفی از پشت سر گفت ببخشید…برگشتم سمتش که بگم جوونم؟! تا منو دید یه جیغ کشید و یه متر پرید عقب. تعجب کردم و رفتم سمت آینه موتورم و تا خودمو دیدم خودمم یه داد زدم و پریدم هوا. سر و صورت و دندونام به رنگ سبز شده بود و صورتم پر دل و روده و دست و پای ملخ بود. پیرهنم رو دراوردم و انداختم کنار موتور و از شیر آب کنار کارواش که بغل پمپ بود سر و صورتم رو تمیز کردم و برگشتم سمت موتورم. دختره همونجا منتظر ایستاده بود. یه کوله پشتی خیلی بزرگ پشتش بود و دودستی رکاباشو گرفته بود. پشت کوله یه کلاه موتورسواری آویزون بود. از خستگی نای حرف زدن نداشت. موهای بور وزوزیشو بافته بود و صورت کک مکی آفتابسوخته ای داشت. قامت متوسط با بدن فوق العاده ورزیده ای داشت. یه تاپ رکابی شکم باز با شلوارک، هردو به رنگ کرمی که با بدن آفتاب سوختش به نظر لخت می رسید.
عضلات شکم تفکیک شده داشت و رون های عضلانی و پر. یه خالکوبی خفنم روی پهلوش داشت که از زیر تاپ تا زیر شلوارش می رفت. خم شدم لباسم رو برداشتم و گفتم ببخشید فراموشتون کردم! سوالی داشتید؟! یه نگاهی با ولع به توده حجیم عضلات جلوبازو سرشونه کول ذوزنقه دلتوئید زیربغل و خط سینه و پشت بازوم انداخت( حیف که شلوار پام بود نتونست عضلات چارسر رونم رو ببینه!) و با لکنت گفت من موتورسیکلتم تو راه خراب شد. امداد خودرو گفتن که روز دوشنبه از… (شهری که من توش زندگی میکنم!) تحویلش بگیرم. الان سه ساعته که دارم راه میرم و به هیچ جا نرسیدم. می تونی بگی چطوری میتونم برم اونجا؟ گفتم بله، حدود پونصدمتر از این طرف یه میانبر هست به سمت راست بعد یه دوراهی به چپ و بعدش یه میدون کوچولو به راست.. تابلو هست میتونی راهت رو پیدا کنی…حدود یکساعت و نیم پیاده. یه آه بی رمق کشید. من گفتم ولی لازم نیست پیاده برید. یه ایستگاه اتوبوس صد متر اونطرف تر هست….با خودم فکر کردم چند دقیقه پیش قیافم شده بود مثل جیم کری تو فیلم ماسک. الانم دارم مثل جیم کری تو فیلم خنگ و خنگ تر صحبت میکنم! ای وای بر من، و ادامه دادم…ولی فکر نکنم اتوبوس از این طرفا رد بشه. کوله شو انداخت رو زمین و خودشم تا نشست عین فنر پرید هوا خبردار وایساد و دودستی کون گوشتی و خوشگل خودشو گرفت. زمین داغ بود! گفتم یه کاری، میتونم زنگ بزنم اورژانس بگم یه نفر بیهوش افتاده کنار جاده، با آمبولانس میری شهر. تازه شب هم میتونی تو بیمارستان بخوابی! یه جوری نگاهم کرد که از فحش بدتر بود. بیا ثواب کن کون بچه یتیم بزار! آماده شدم که سوار موتورم بشم. گفت شما میتونی منو تا اونجا برسونی؟ مسیرت به اونجا میخوره؟ گفتم راستش من اونجا زندگی می کنم. الانم دارم بر میگردم خونه! با تعجب نگاهم کرد. نه پس، اگه همون اول بهش میگفتم بپر بالا برسونمت پیش خودش خیال می کرد دارم سوسه میام و میخوام مخش رو بزنم. یا شایدم فکر میکرد میخوام بدزدمش و بفروشمش به ی شیخ عرب!
خلاصه سوارش کردم و دستاشو حلقه کرد دور شکمم و در عرض ده دقیقه وسط شهر کنار رودخونه و جلوی یه هتل بودیم. تشکر کرد و رفت. منم موتورم رو کنار آب پارک کردم و مشغول تماشای مسابقه قایق موتوری ها شدم. یکی از جذبه های شهر کوچیک ما همین رودخونه با رستوران ها و دیسکو های اطرافشه و یکی دیگه یه فستیوال سالانه که مردم به خاطرش از شهر ها و حتی کشورهای اطراف میان و شهر پر میشه از دخترهای خوشگل که مست و پاتیل میچرخن و شعار کیست یاری دهنده سر میدن. اینجور مواقع ما هم رخت زهد را تا میکنیم میزاریم تو گنجه، فضایل و سجایای اخلاقی را هم میزاریم دم کوزه، یه یا علی میگیم و آن کار دیگر میکنیم!
همینجوری تو فکر بودم که دیدم همون دختره دوباره اومده و کنارم ایستاده. پرسیدم چی شد؟ گفت هتل جا نداره. هتل های دیگه هم زنگ زدن و اونا هم ضرفیتشون تکمیله. گفتم بدبخت شدی باید گوشه خیابون بخوابی! ولی یه کاری، برو با سنگ شیشه یکی از این رستوران ها رو بشکون. پلیس میاد میگیرنت شب تو بازداشتگاه میخوابی. غذای مجانی هم می خوری! حالش گرفته تر از این بود که حتی لبخند بزنه. کمی چونه مو خاروندم و یه نگاه به اطراف انداختم مثلا دارم فکر میکنم چطوری مشکل اونو حل کنم. ..
نگاه کردم دیدم چندتا دختر کنار موتورم ایستادن و ژستای سکسی میگیرن و باهاش عکس میندازن. خوشم اومد و خواستم برم طرفشون که دختره گفت کجـا؟ گفتم به تو چه! گفت نه، خونت کجاس؟! گفتم خونه من؟ واسه چی؟ گفت حاضرم بهت کرایه بدم. دلم براش سوخت و گفتم بیا، اون آپارتمان های لوکس اونطرف آب رو می بینی با پنجره های سرتاسری و بالکن های شیشه ای رو به آب؟ کف کرد و گفت اونجا زندگی میکنی؟! گفتم من غلط بکنم پول سرقفلی یه همچین جاهایی رو داشته باشم. پشت اون آپارتمان ها یه سری آپارتمان دیگه هست که یه همچین منظره ای رو به آب ندارن ولی بالکن های قشنگی رو به پاک دارن و من اونجا زندگی میکنم.
پرسید اسمت چیه؟ بچه کجایی؟ گفتم آربـی! و الکی گفتم که اهل شرق اروپا هستم. حداقل اروپاس و قابل اعتماد تره! یه قیافه مظلوم گرفت و گفت من جایی برای رفتن ندارم. خیلی دوست داشتم بگم اولا که به تخمم دوما هم گوه خوردی! دخترپسرای زیادی هرسال بدون رزرو هتل و بلیت کنسرت لخ و لخ راه میفتن میان اینجا شب تا صبح مشروب میخورن و عرعر میکنن روزا هم مثل راسو میخزن لای بوته ها توی پارکا. دخترهایی که از خودشون مطمئن هستن هم معمولا مثل این یارو به خیال خودشون مخ یکی مثل منو میزنن و دو سه راه کـُس پنجاه یورویی شون رو به این و اون میدن و در عوض چند هزار یورو در پول هتل و غذا و مشروب و کنسرت صرفه جویی میکنن. اینه که نگفتم که چی خورده و به کجام! پرسیدم تنها اومدی؟ با کسی قرار نداری؟ گفت که آره، نـه! یه نگاهی به سمت آسمون و خدای روزی رسون انداختم و با قیافه یه آدم نیکوکار به دختره گفتم تو خواب که خرخر نمیکنی؟! خندید و گفت نه. گفتم پس لطفا کارت شناساییتو بده یه عکس ازش بگیرم محض احتیاط! تو ذوقش خورد ولی چاره ای نداشت. اگه دست خودم بود ازش انگشت نگاری هم میکردم. راستش چند وقت پیش تو حال مستی با یه خانومی صمیمی شدم و اوردمش خونم، حالی که باهاش نکردم هیچ، دختره لاشی یه ویسکی خیلی گرون قیمتم که هدیه صاحبکارم بود را دودر کرد و فلینگو بست. وقتی یه نفرو ندیده و نشناخته از دیسکو با خودت میاری خونه نتیجه میشه همین دیگه!
خلاصه دوباره ترک موتور شد و دستارو سفت حلقه کرد دورم و رفتیم منزل. سوال کردن نداشت و معلوم بود که بدجوری گرسنس. بهش گفتم خوشحال باش کباب داریم و رفتم از یخچال رون مرغایی رو که از صبح توی آب پیاز و آبلیمو و زعفرون خوابونده بودم رو دراوردم که بکشم به سیخ. مثل بچه ها گفت تشنم! گفتم بفرما از تو یخچال آب بردار. در یخچالو که باز کرد گفت اوووووو!( درست عین هم وطنای شمالی مون) چقدر آبجو داری. و بی اجازه یه قوطی بزرگ هینیکن باز کرد. من روی بالکن داشتم منقل رو آماده میکردم. دیشب هم تو بالکن خوابیده بودم و رخت خواب هنوز اون گوشه بود. تا اومد و دیدش گفت الان چرتیدن چه حالی میده. دکمه سایه بون رو زدم و اونم خیلی راحت تاپش رو دراورد و با سوتین و شلوارک دراز کشید. هنوز قوطیش رو تموم نکرده بود که خوابش برد. خدایی هیکل برنزه و آفتاب سوختش به زیبایی مجسمه ونوس بود و مشاهده رون های پر و صاف و صیقلیش تقارن چشمامو به هم میزد. یه مثل چینی هست که میگه مردا از نیمه شب به بعد چشماشون آبی میشه. منظورشون اینه که گرگ میشن و میخوان که خانوما رو بدرند! من وسط روز دچار این حالت شده بودم و گرگ درونم بیدار شده بود و با ولع تماشاش می کردم. واقعا حال میداد تو همون وضعیت ترتیبش رو داد لیکن من هرچه باشم آدم تجاوز کاری نیستم و حتی فکر این کارم به ذهنم خطور نمیکنه چه برسه به اینکه فکر این کار به ذهنم خطور کنه!
عه راستی اسم دختره رامونا بود و اصالتا سوئدی بود. زغال منقلم کم بود و تا این بیدار بشه آتیشش می مرد. این بود که تا خوابیده بود جلدی پریدم پایین و از فروشگاه سر خیابون زغال و سوسیس و کمی میوه وچند قوطی شربت الکلی گرفتم. وقتی برگشتم خونه بیدار شده بود و تلویزیونو روشن کرده بود و با موبایلش مشغول چت بازی بود.. بعد اینکه مرغا رو زدیم تو رگ بهش آبجو تعارف کردم که گفت شکمش جا نداره و یه چیز خیلی قوی تر میخواد. بهش گفتم یعنی اینقد قیافه من ناجوره که باید مست کنی تا تحملش کنی؟! یه فیگور شکم گرفت و گفت بخاطر این شکم من نمیتونم زیاد آبجو بخورم. یه شیشه ودکا به شکل جمجمه آدمیزاد دارم. آوردمش پایین و یه شات براش تو لیوان ریختم. گفت همین؟! گفتم همینو بخوری تا کره ماه پرواز می کنی. گفت منو نشناختی، دوبلش کن. منم گفتم خود دانی و لیوانو تا نصفه پر کردم دادم دستش و گفتم فقط آروم..که یه دفعه همشو سر کشید و هنوز قورتش نداده چشماش از حدقه درومد و خواست سرفه کنه که مشروب از دماغش زد بیرون. دو تا جیغ خیلی بلند کشید و درحالیکه پاهاشو به زمین می کوبید و با دستاش مثل مرغ سرکنده بال بال میزد گفت این چی بووود، سوختم! گفتم این، عرق سـگی! گفت هه؟! گفتم عرق کشمش غنی شده خانگی، بالای هفتاد درصد.( اگه آمریکا بفهمن که داداشم یه همچین عرقی رو با تجهیزات دست ساز و داخل خونه درست میکنه اسمش رو به لیست افراد تحریمی اضافه میکنن!) و اینجوری مینوشن، یه ذره ریختم تو لیوان و گفتم صفاااااتو و بدون اینکه صورتم رو چروک کنم سرکشیدم.
به ده دقیقه نکشید دختره کسخل شد. تلویزیون رو زد رو یه کانال تخمی که اصلا نمیدونستم دارمش و شروع کرد به خوندن و رقصیدن. من یه لیوان بشکه ای خیلی بزرگ مخصوص آبجو خوری دارم. پرش کردم و نشستم رو کاناپه. اونم همینطور که میرقصید اومد پاهاشو گذاشت دوطرف پام و نشست رو زانوم. لیوانم رو گرفت و یه قلوپ زد و صورتش رو آورد جلو که لب بده و منم ندیدبدید لبا رو بردم جلو و اونم نامردی نکرد و آبجو را با بزاق دهنش ریخت تو حلقم. مردانگی کردم و قورتش دادم. بدون اینکه خودم متوجه بشم راست کرده بودم و ازونجا که شلوارکم نازک بود و شورت هم زیرش نبود حسابی برای خود منبسط شده بود. تا متوجهش شد گفت وااای نامرد چه نقشه ای کشیدی و بلند شد دوزانو نشست بین پاهام و بی مقدمه کـیرمو مثل میکروفون گرفت تو دستش و شروع کرد به خوندن. خواستم بهش تعارف کنم که بخوره که گفت هنوز نه!
انقد رقصید و خوند که خیس عرق شد. گفت من برم حموم؟ گفتم خونه خودته! تا رفت تو حموم موبایلش رو برداشتم ببینم با کی داره هی دینگ دینگ می کنه. بعله، تنها سفر میکرد ولی قرار نبوده که اینجا تنها باشه. دوستاش تو کمپ جا گرفته بودن و خودش و چند دختر دیگه دیر رسیدن. یه دوست پسر هم به نام توماس داشت که از فرط بیغیرتی نه تنها نمیخواست دنبالش بیاد بلکه ازش خواسته بود که شبو پیش من بمونه و تا میتونه منو تیغ بزنه. شب که میریم بیرون منو بپیچونه آخر شب برگرده پیشم که مثلا تو هزینه صرفه جویی کنن. و اکیدا توصیه کرده بود که با من سکس نکنه. دختره هم قول داده بود که به من نده و در عوضش منو راضی کنه دوتا از دوستاشو بیاره اینجا و باهام لاس خشک بزنن و دستم بندازن و کس نکرده آبم رو بیارن!. زکی خیال باطل. نه تنها همشونو ارضا نشده میکردم بلکه توماس رو هم جلو چشمشون از کون میگاییدم! همه اینا به کنار و هیچ مشکلی نبود. اما عیب کار اونجا بود که دختره نمک به حروم و پسره من رو با کلمات تحقیرآمیزی مثل اسکول و احمق و از این دست اسم می بردن. این مسج ها رو زمانی میفرستاد که من داشتم براش غذا آماده میکردم این بود که خیلی بهم برخورد. همینطوری اعصابم قاتی بود و داشتم فکر میکردم چطوری ادبش کنم که از تو حموم صدام زد و خواست از تو کیفش شامپو و اینا براش بیارم. کیف حمومش رو از لای در گرفتم و گفتم بیا بگیر که گفت وا از چی میترسی خب بیا تو بهم بده دیگه! داخل که رفتم تمام نقشه های پلیدی که براش کشیده بودم از یادم رفت. بهش گفتم نـه، تو نمیتونی منو فریب بدی! گفت خفه شو بیا جلو بینیم بابا! اومد جلو یه نگاهی به شونه هام و شبکه سبز رگهام که از سینه تا مچ دستام پخش شده انداخت. دستمو گرفت و با زبونش روی رگ بازوم کشید و بعد صورتش رو نزدیک نوک سینم آورد و با دندون چندتا از موهاشو کند. لیوان آبجو رو از دستم گرفت و یه قلوپ زد و مقدار زیادیشو ریخت رو گردن و پستون های خودش، رفت پایین و از دوطرف و از رو شیارکس خوشگلش سرازیر شد و گفت بخور. من کلا بدنم از بصل النخاع به پایین از کار افتاد و سکان هدایت تنـم افتاد دست خایه هام.
کله را بردم عقب و شرجه زدم رو پستوناش. یه حوله انداختم رو در توالت فرنگی و نشوندمش روش و بعد از اینکه یه دل سیر با رون های خوش فرمش راز و نیاز کردم رفتم سراغ کس تقریبا کوچولو و خوشگلش که لبه هاش مثل برگای گل بود. جیق و دادش حموم رو پر کرده بود. کسش انگشتم رو می مکید تو خودش. همینکه انگشت دوم رو هم روانه کردم داخل جیق و دادش بیشتر شد و در کمتر از یه دقیقه به ارگاسم رسید زنیکه استروئیدی! اگه یه کم دیرتر ارضا میشد مو به سرم نمی موند بسکه چنگ زد تو کلم. با انگشتم بزاق کسش رو از دور دهنم پاک کردم و شستم رو کشیدم وسط پیشونیش و گفتم تو دیگه زن من شدی! بلند شدم و آلت قتاله رو گرفتم جلوی صورتش و گفتم ببینم چیا بلدی. گرفت تو دستش و گفت نه دیگه انرژیتو بزار واسه شب که خیلی باهات کار دارم! اینجا بود که مطمئن شدم دختره بدذات قصد داره مفت بخوره و بخوابه و حال هم بکنه و جبران هم نکنه. این بود که گفتم شب که بطور ویژه از خجالتت در میام، عجالتا حساب الانت رو تسویه کن که ما اینجا حساب دفتری نداریم. گفت حالا چه عجله ای داری. گفتم شب بیرون شلوغه می ترسم گمت کنم یا یکی تو رو ازم بقاپه یا اینکه اصلا زیادی خسته بشی و نتونی کاری بکنی. دیدم زیادی داره بهونه میاره. ناراحت شدم و پرسیدم به نظرت من خوش قیافه هستم؟ گفت هستی. پرسیدم هیکل میکلم چطوره؟ گفت خوش تیپ و دخترکش! باز پرسیدم به من با این قیافه و هیکل، ششصد کیلو پرس پا، صد و سی کیلو پرس سینه، هفتاد کیلو جلوبازو لاری! این زندگی و این مدرک تحصیلی، میاد که آدم احمقی باشم؟ جا خورد و گفت منظورت چیه؟ گفتم منظورم اینه که تو کیـر منو بلند کردی خودت هم میخوابونیش. به همین سادگی و همین حالا. دختری به باهوشی تو مشکلی با فهمیدن این موضوع نداره. وانگهی! هیچ زنی کیر نخورده از خونه من خارج نمیشه. این رسم خونه منه تلاش بیهوده نکن…
با پررویی گفت و اگه نخوام الان این کارو بکنم؟ گفتم من بیشتر از این بهت فرصت نمیدم ضمنا هواشناسی گفته که امشب ممکنه بارون بیاد. دوزاریش افتاد و بدون اینکه زر زیادی بزنه یه تف صدادار زد سر کیرم شروع کرد به تند تند جقیدن. داد زدم هووووی کجا با این عجله، جای دیگه ای هم قرار داری مگه؟ لطفا قشنگ و با حوصله بخور. دارم از برنامه شب که بهم قولش رو دادی ناامید میشم. تسلیم سرنوشتش شد وشروع کرد به ساک زدن ولی بیشرف ناخن میکشید و گاز میگرفت و تا میخواستم حس بگیرم از دهنش در میاورد و کفدستی میزد. اینه که دیدم حالا که قصد آدم شدن نداره منم مجبورم خشونت به خرج بدم. با پاهام شونه هاشو چسبوندم به دیوار و دودستی سرش رو گرفتم و شروع کردم به گاییدن دهنش. لیاقت احترام نداشت عوضی. تازه بازم دلم رحم داشت و محکم نمی کردم تو حلقش ولی آبم رو عمدا ریختم ته حلقش و با یه عق ناچار بلعیدش بعدشم کیرم رو مالیدم به صورتش و با موهای سرش پاکش کردم. رفتم عقب و گفتم الان متوجه منظورم شدی! از عصبانیت صورتش قرمز شده بود و نفس نفس میزد. تحقیر شدن رو تو چشماش می دیدم. گفت الان باید از خونت برم؟ گفتم اگه واقعا جایی رو نداری میتونی امشب بمونی. من رو کاناپه میخوابم. ضمنا به مشروب و غذای من دست نمیزنی. قبل از نصفه شب هم باید برگردی چون من زود میخوابم. یه کم چهرش آروم شد و گفت یعنی الان بی حساب شدیم؟ گفتم چه اعتماد به نفسی داری تو. اینجا هر جنده ای واسه بیست یورو ده برابر بهتر از تو ساک میزنه. عشق و حالی که تا الان تو خونه من کردی اون بیرون حداقل ده تا ساک زدن برات خرج بر میداشت. تو تا الان نه تنها یه تشکر کوچولو ازم نکردی طلبکار هم هستی.
بعد حموم اومد پیشم گفت من اشتباه کردم، معذرت میخوام. ترسیدم اگه باهات سکس کنم بعدش از خونت بیرونم کنی. گفتم هنوز احساس میکنم داری بهم دروغ میگی. قول داد که دیگه باهام روراست باشه. گفتم پس بهم بگو قراره دیگه چه اتفاقایی بیفته. مستقیم رفت سر اصل مطلب و گفت که با دوستاش قرار بوده بیان جشن سالانه ولی تو کمپ جا بهشون نرسیده و ازم درخواست کرد که دو تا دختر دیگه هم شب خونه من باشن و قول داد که حسابی برام سنگ تموم بزارن به شرطی که ازون پنجسیری عرق سگی بهشون بدم. ولی درباره دوست پسرش و باقی افراد چیزی نگفت. احساس کردم که هنوز نقشه داره منو بدوشه. خودم رو به خنگی زدم و گفتم پاشو بریم دنبال دوستات.. از در خونه که خارج شدیم وانمود کردم چیزی جا گذاشتم و ازش خواستم بیرون منتظر بمونه. رفتم بالا و از پاگرد طبقه اول شنیدم که داره با تلفن حرف میزنه. با خوشحالی به دوستش میگفت که براشون جا و مشروب ردیف کرده و متاسفانه دوباره با کلمات ناپسند درباره من صحبت کرد. هنوز منو احمقی وصف میکرد که در برابر کس ضعف داره! راستش من اول قصد داشتم در صورت بی احترامی و ناسپاسی دوستاش، یه درسی هم به اونا بدم که براشون خاطره بشه ولی اینو که شنیدم فهمیدم با اینا فایده ای نداره و از رو برو نیستن. رفتم خونه و از پنجره اتاق خوابم که رو به خیابونه داد زدم بپـا، و کوله پشتیشو پرت کردم کف پیاده رو.
پـایــان.
نوشته: فرهاد پنجسیری
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید