این داستان تقدیم به شما

جندگی های من برای شوهر خالم و پسر خاله هام قسمت نهم
بعد از کون دادنم رو تخت به کیر شوهر خالم، پسر داییم اومد تو، اومد روبروم، شلوارشو درآورد، پاهامو از هم باز کرد، مانتومو داد بالا رو شکمم. منو خوابوند، بین پاهام اومد روم، کیرشو به کوس و کونم مالیده میشد هی، و برخلاف سکس قبلیمون لبامو میخورد، دکمه های مانتومو باز کرد، سوتینمو باز کرد، شروع کرد به خوردن سینه هام، جووون چه حالی میداد، هی زبون میزد به نوک سینه هام، منم پاهامو دو کمرش حلقه کرده بودم، از روم پاشد، زیر رونامو گرفت، پاهامو داد بالا، بی مقدمه کیر کلفتشو چپوند تو کونم( برای سومین بار)، چون سوراخ کونم به خاطر کیر شوهر خالم هنوز لیز بود، همینطوری خشک فرستاد تو، گفتم اووووییی، چرا خشک کردی تو، یه تف میزدی به کیرت، و چون قطر کیرش از کیر شوهر خالم کلفتر بود اولش یکم بی قراری میکردم، آخخخ بکش بیرون، نمیتونم، اهییی اخخخ خدا، اونم شروع به تلبمه زدن کرد، اخ اوووف جون چقدر داغ بود، اون میکردو منم آه و ناله میکردم، دوباره اومد روم…
 
لبامو سینه هامو میخوردو تو کونم تلبمه میزد، تا خایه هاش فرو میکرد، بعد یه دستشو گذاشت رو صورتم، همونطور که داشت تلمبه میزد گفت هرچی بهت میگم درست جواب میدی، منم با ناز گفتم باجه، اوووی درد داره آرومتر، شالاپ شلوپی میکرد که نگو، هردومون بوی عرق گرفته بودیم، بهم گفت من دارم چیکارت میکنم؟ گفتم داری میکنی،چندتا سیلی محکم زد به لبام و صورتم، گفتم چه غلطی داری میکنی، تلبمشو شدید کرد، گفتم ایی توروخدا ارومتر، گفت چیکارت دارم میکنم، گفتم داری منو میگایی گفت آهان این شد، دوباره ازم لب گرفت، به تلمبه هاش ادامه داد، یه بیست دقیقه ادامه داد بلند شد گفت میخوام تو یه پوزیشن دیگه بکنمت، منو به پهلو گذاشت رو تخت، رونامو به حالت رو هم و بسته، آورد کنار تخت، گفت اوف چه رونای سفید و نرمی، چه کوس و کونی، اوف خودش به حالت ایستاده از کنار تخت دوباره کیرشو کرد تو کون بیچارم شروع به تلبمه زدن وحشیانه کرد، به پشت رونامم همش سیلی میزد یه رب تو این حالت با کیر کلفتش کونمو ترکوند…

 
بعد موقع اومدن آبش کشید بیرون اومد رو تخت کیرشو آورد نزدیک صورتم منم گفتم عمرا حالم بهم میخوره، خلاصه سرمو گرفت به زور کیرشو کرد دهنم براش ساک زدم، آبشو دهنمو صورتم خالی کرد، موقع لباس پوشیدن شورت و سوتینمو برداشت نزاشت بپوشم، خلاصه بدون اونا، لباس پوشیدم رفتم پذایرایی، شوهر خالم نشسته بود چایی میخورد، گفت من عازم قزوینم، کلید خونه رو داد به پسرداییم گفت هر وقت خواستی سارا رو بیار اینجا، بکن، منم به مسخره گفتم حتما، اینو که گفتم شوهر خالم بلند شد اومد سمت من، از پشت منو بغل کرد دوباره کیرش راست شده بود، تو همون حالت سرپایی مانتومو داد بالا شلوارمو کشید پایین وسط رونم، یه سیلی زد به کونم گفتم اوووییی چیکار میکنی دوباره، نا خوداگاه کونمو تو همون حالت فرستادم عقب کیرشو در آورد کرد تو کونم، ده دقیقه تلبمه زد آب کیرشو رو کونم خالی کرد، پسر داییم گفت جوووون چه کون سفیدی داره سارا فقط به درد گاییدن میخوره، شوهر خالم خودشو جمع و جور کرد رفت منم که دیگه اعصبانی شده بود همونطوری مانتومو دادم پایین، شلوارمو بالا کشیدم جمع و جور کردم بدون خداحافظی از پسر داییم رفتم، اونم همش خنده میکرد میگفت کونده، خلاصه رفتم خونه…
 
دیگه از خودم بدم اومده بود، چرا اینهمه کیر گذاشتم تو کونم بره و همه منو دیگه جنده میبینن، و به این همه آدم بارها و بارها از پشت دادم، شب پسر داییم زنگ زد گفت فردا بیا بازم بکنمت، گفتم نه، گفت هروز باید بهم بدی، گفتم غلط کردی، گفت، اگه نیای برات بد میشه، گفتم منو تهدید نکن، هرکاری میخوای بکن، قطع کردم، یه شب گذشت، شب بعد بهش اس دادم هرروز نمیتونم، شوهرم و خانوادم، بهم شک میکننن، آبروم نمیخوام بره، خلاصه یه روز در میون، تو دو هفته، شش بار رفتم اونم هر کاری که دلش میخواست، تو این مدت باهام کرد، و تو هر پوزیشنی منو از کون گایید بارها براش ساک زدم، کیر لای سینه هام گذاشت، کسمو لیسید، کیر تو دهنم کرد، کیر لای رونام گذاشت، بعدش خونه رو تحویل داد، منم چند روز که دلم بدجور گرفته، بود، تصمیم گرفتم برم مسافرت یه حال و هوایی عوض کنم، به شوهرم گفتم میرم شمال تا دو هفته پیش دختر عمم میمونم، اونم بعد اینکه گفت دلم برات تنگ میشه و از این حرفا، موافقت کرد، اما خونه دختر عمم اینا نمیخواستم برم، میخواستم برم خونه خالم قزوین، به خالم زنگ زدم گفتم، اونم گفت من که میدونم چرا میخوای بیای کونده، گفتم ای واااا خاله جون، اینطوری نگو، گفت با پسرام آزادی هر چقدر میتونی بهشون بده، اما نزدیک شوهرم بشی بیرونت میکنم یه کتک مفصل هم قبلش ازم میخوری به شوخی گفتم چشم میتونم شبا اطاق پسرات بخوابم، گفت آره جنده، بعدش گفت تو مگه شوهر نکردی پس چرا اینقدر بازم خرابی، گفتم مگه پسرات میزارن خاله جون، گفت آره جون خودت، بعدش پسرخاله بزرگمم بهم زنگ زد، گفت سارا فقط تو بیا به کون سفید و نرمت رحم نمیکنیم، گفتم باشه…
 
خلاصه روز بعد راهی شدم. دارم میام بهتون اینقدر بدم تا سیر شین، فقط چند روز باید بمونین تا پریودم تموم شه. گفت باشه…

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *