این داستان تقدیم به شما

پشت میز روبروم نشسته بود و با ارامش داشت لقمه توی دهنشو مزه میکرد،‌خیره نگاهش میکردم… با اکراه…
-‌تارا چرا غذاتو نمیخوری؟
‌‌بلند شدم و رفتم به سمتش.قاشقو از دستش کشیدم و گذا‌شتم تو بشقابش و اون مبهوت نگاهم میکرد
+‌نازی جونم بیا کارت دارم بعد شامتو میخوری

دستشو اروم گرفتمو اون مسخ شده به دنباله راه افتاد
عین یه گوسفند
بردمش توی اتاق و درو قفل کردم و کلیدشو گذاشتم تو کشو
-‌اع تارا چرا درو قفل کردی؟

هه … گوسفند کوچولوی من صداش میلرزید
چشمامو خمار کردم و رفتم به سمتش و تا کنار تخت عقب عقب بردمش

+‌میخوام یکم باهات حرف بزنم
-‌خیلی خب حرف میزنیم این کارا واسه چیه دیگه
و یه خنده زورکی اخر حرفش کرد که باعث شد احمقتر به نظرم بیاد

+‌چرا منو ول کردی هان؟
‌-عه دیوونه ‌اگه ولت کردم پس اینجا چیکار میکنم؟
تو صورتش غریدم
+‌این منم که باید التماست کنم برای یه دیدار ساده نه نگین
این منم که صمیمی ترین دوستم عشقمو ازم گرفت نه نگین
این منم که خیانت دیدم نه نگین
این منم ک…

-‌م…من خیانت نکردم…
میدونی که نگین ا..استریته
اون ا…از گرایش ما خبر نداره
داد زدم‌ و توپیدم بهش
+‌از گرایشم خبر نداشت از وابستگیم که داشت…تو چی؟؟؟‌ تو خبر نداشتی از عشقی که بهت دارم؟؟‌ توی لعنتی نبودی که میگفتی عاشقمی؟؟؟
‌-‌تارا…

+‌اسم منو تو دهن کثیفت نیار عوضی
هر دوتون آشغالین
صدامو آرومتر کردم و از بین دندونای قفل شدم غریدم
+اما تو آشغالتری..‌.یه آشغال که باید زجر بکشه
خودت خواستی نازی…راه فراری نیست پس سعی کن ازش لذذذذت ببری

-‌ت…ت…تارا…
‌+‌اسم منو نیار لاشی
با دستم کوبیدم تخت سینش و انداختمش روی تخت

+‌لباساتو دربیار
‌ترسیده نگاهم میکرد حتی توی این لحظه هم از دیدن نگاهش دلم لرزید.ولی حالا جاش نبود…اون یه خائنه
+‌مجبورم خودم لختت کنم پس

رفتم سراغشو لباساشو با خشونت از تنش دراوردم که گوشوارش توی گوشش شکست. مهم بود؟‌اصلا
شالشو که روی چوب لباسی بود رو اوردم و دستاشو محکم بالای سرش بهم دیگه بستم و گره اش زدم به بالای تاج تخت و دستاش کشیده شدن
درد داشت و ناله و التماس میکرد ولی من خون میبارید از چشمام
با دوتا شال دیگه پاهاشو محکم به پایه های تخت بستم و رفتم رو سرش
+‌درد داره نه؟‌ دردش از درد قلب من سنگین تره؟‌
نه معلومه که نه
تو باید بیشتر درد بکشی…
هق هق میکرد…دهن باز کرد تا چیزی بگه که با پشت دست محکم کوبیدم تو دهنش
سرش خم شد به سمت شونه چپش
موهاشو کشیدم و سرشو بالا اوردم و توی گوشش زمزمه کردم
‌ +من بهترم یا نگین؟

‌جوابی نداد ک داد زدم توی گوشش
+من بهترم یا نگین؟‌ جواب بده جنده ی لاشی
‌با دادم به خودش لرزید ولی جوابی نداد
نوک سینه راستشو محکم فشار دادم که دادش بلند شد
+‌من بهترم یا نگین؟‌هان؟
گریه میکرد و مینالید
-‌تو تو بهتری…تورو خدا ولم کن
+‌هه هه ولت کنم؟‌ تازه بدستت آوردم ناااازی جونم

ابزار خاصی نداشتم ولی بلد بودم چطور زجرش بدم
بدون هیچ مقدمه و نرمشی دست راستمو فرو کردم تو کسش
داد میزد ولی دستو پاش بسته بود و عاجز از تکون خوردم و رهاییش
با ناخونای بلندم میکشیدم رو دیواره واژنش و از جیغ گوشخراشش لذت میبردم انگار که یه موزیک دارک بود و صدای نعره خواننده آرامش مسخره همیشگی رو بهم تزریق میکرد
دستمو به یکباره بیرون کشیدمو چوچولشو گاز گرفتم
+‌جیغ بزن نازنینم
بذار آروم بشم…زجر بکش
اومدم بالاتر و گلوشو فشار دادم و زانومو میکوبیدم ب کشس
گاز محکمی از استخون کتفش گرفتم که نعره زد
دیگه اشک نمیریخت چرا…
+‌چرا گریه نمیکنی؟‌نکنه دوس داری؟‌نه نه تو باید زجر بکشی
موهاشو کشیدم داد زدم تو صورتش باید زجر بکشی احمق

بالشتی زیر کونش گذاشتم ک باعث شد پاهاش بیشتر کشیده بشن و از درد جیغ بکشه
میدونستم خشک نمیشه پس دستمو توی قوطی وازلین فرو کردم و فقط انگشتامو چرب کردم و گذاشتم کونش خشک بمونه
سه تا از انگشتامو ناگهانی وارد کونش کردم که از درد به خودش لرزید. دستمو بیرون کشیدم و اینبار تا کف دستمو وارد کونش کردم از درد داشت بیهوش میشد که پارچ آب یخ کنار تختو خالی کردم روی صورتش
به خودش میلرزید و صدای برخورد دندوناش به هم،‌ بهم آرامش میداد
حالا نوبت اصل کاری بود
اون یکی دستمو هم وارد کسش کردم
شکمش از حرکت دستم بالا پایین میشد و میدیدم جلو عقب شدن دستمو از روی پوست سفید شکمش
دیگه صداش نمیومد
بیهوش بود
‌سکوت فضا رو گرفته بود…
***

با صدایی به خودم اومدم
دستشو جلو صورتم تکون میداد
-‌تارااااا خوبی تو؟‌ کجا سیر میکنی دلبندم؟
+‌ها؟؟؟؟‌هی…هیچی
چی گفتی؟

‌-‌گفتم چرا غذاتو نمیخوری؟

-‌آهاااا….میخورم …میخورم
نوشته:‌ نیلا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *