این داستان تقدیم به شما

بچه بودیم و توی محوطه باز کنار کوچه مون فوتبال بازی میکردیم همه بچه ها اوضاع مالی متوسط داشتنند بجز من که بچه یتیم بودم و اوضاع مالیمون افتضاح . جمعه بود رفتیم فوتبال نزدیکای ظهر توپ رو ی شوت محکم کردم افتاد تو خونه همسایه هم جا اروم بود هیج صدای نبود یهو در باز شد و اقای غلامی اومد بیرون .خدمتکار دبیرستان بود گفت کی بود همه ی بچه ها منو با دست نشون دادن اونم رسید به منو دوسه تا کشیده محکم بهم زد بعد ی فحش پدر داد که اشکام تو چشمام جمع شد زورم بهش نمیرسید من بچه اون مرد گنده گفت شیشه پذیرایی خونه م شکسته میام در خونتون.ی چاقو میوه خوری از جیبش در اورد زد توی توپ پاره اش کرد و بچه همسایمون هم بخاطر توپش گریه افتاد رفت مادرشو اورد خلاصه دم خونمون شد بازار شام مادر بنده خدا هیچ پولی نداشت و وقت حقوق مستمری نرسیده بود از ی طرف پول شیشه از یطرف پول توپ از طرف سرافکندگی مادرم و خانوادم از یطرف کشیده وفحش های که خوردم غلامی قول پولشو گرفت رفت همایسمون تازه اومده بود تو اون محل وقتی اوضاع مارو دید فهمید به پسرش گفت خودم برات میخرم معذرت خواهی کرد بابت رفتار زنش. بعد از اون رفتم تو ی مغازه شاگردی بجز وقت مدرسه . پول توپ و شیشه جور شد پس دادم به مادرم ولی خوشحال نمیشد میگفت تو باعث شدی به پدرت فحش بدن. همیشه دنبال تلافی بودم غلامی بودم ی جور که ی عمر بسوزه .کار میکردم و درس میخوندم
رفتم دبیرستان اون ادم عوضی هم خدمتکار بود هر روز عصر چوب میبرید واسه زدن دانش اموزا تو اب میزاشت و مدیر بچه ها رو میزد
 
گذشت من دیگه مدرسه نمیرفتم اویل اذرماه شبا سرد شده بود از مغازه بر میگشتم دیدم مائده دختر غلامی خدمتکار مدرسه دم در ایستاده رد شدم دیدم ترسیده گفتم چیزی شده گفت نه ولی…
گفتم ولی چی گفت خیلی وقته اینجام کسی خونمون نیست منم رفته بودم پیش مژده درس بخونم گفتم درب اتاقاتون بازه گفت اره زدمشون بهم رفتم
از روی دیوار و رفتم پریدم تو حیات خلوتشون و در پذیرایی رو که باز کردم انگار کل ماجرای شکستن شیشه از جلو چشمم گذشت وقت تلافی بود انتقام سختی که براش درنظر گرفته بودم کلید داخل در بود قفلش کردم رفتم درخونشون رو باز کردم ی نگاهی ب کوچه انداختم خلوت بود گفتم بیا تو اونم ساده اومد داخل گفتم بخاریتون کجاست دستامو گرم کنم بعد برم گفت تو حاله روشنه رفت منم برای احتیاط شبند در رو بیصدا بستم رفت سمت حال ی نگاهیش انداختم ی دختر 13 ساله توپول و کشیده اصالتا ترک بودو سفید مث برف رفتم پشتش لباس خونگی تنش بود از پشت گرفتمش داشت قبض روح میشد زبونش بند اومده بود خوابوندمش کف حالو دست گذاشتم دم دهنش گفتم ساکت حرف بزنی میکشمت دستمو برداشتم جیغ نزنیا دیدم با چشم اشاره داد گفتم ی کمی باتو حال میکنم میرم میدونی حال چیه گفت هر کاری میکنی زود برو داداشم تا 9 میاد دستمو کردم تو لباسش دستمو گرفتی اخمی بهش کردم دستمو ول کرد ساعت 8.25 بود یکمی ور رفتم با بدنش سینه انچنانی نداشت شورتشو کشیدم پایین حسابی کسشو خوردم اروم ناله میکرد حالت سگیش کردم کس و کون سفیدشو باهم لیس میزدم زبون تو سوراخ کونش میکردم دارزکشید وکسشو میخوردم کونشو انگشت میکردم مجبورش کردم کیرمو لیس بزنه زیاد کلفت نیست ولی طولش خوبه ساک زدن بلد نبود فقط میخواستم کیر خوب خیس بشه گفتم خب رو کیرم توف کن خودمو همه اب دهنمو روسوراخ کون مائده ریختم شورتشم دادم گفتم درد داشتی گازش بگیر صدات بیرون نره

 
 
کیرمو با تمام حرص یکجا فشار دادم تو کونش داشت از درد میمرد کشیدم بیرون دوباره فشار دادم چند تلمبه زدم دیدم اشک از چشماش زده بیرون دیدم تلافی نشده گفتم قندونتون کجاس با دست عسلی کنار تلویزیون رو نشون داد سه چهارتا قند گذاشتم دهنمو سگی نشوندمش محکم تو کونش تلمبه میزدم کشیدم بیرون سگفتم کپل رو بکش سوراخت باز بشه وتماماب قندتو دهنم ریختم تو سوراخ کونش دوباره کردمش تا ابم اومد ریختم تو کونش حالم که جا اومد سه تا سیلی محکم زدم رو کونش گریه گرفت گفت این همه حال کردی حالاهم میزنی گفتم کردمت چون بابات بهم فحش داد زدمت چون ی بچه یتیم بی پناه رو زد از این به بعد منو دیدی کار پدرت یادت بیاد و بهش بگو بچه ها زود بزگ میشن

مائده رو دوباره دیگه هم کردم حتی تونستم مژده دوستش رو هم بکنم ولی هیچ کدوم مث اولین بار حال نداد تا اینکه یه روز غلامی فهمید و داستان انتقام سخت شروع شد که بعدا براتون تعریف می‌کنم…

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *