این داستان تقدیم به شما

سلام اسمم نیما و ۳۵ سالمه بعد ۷ سال زندگی با سمانه یه چت تو تلگرام خوندم ازش که پشمام فر خورد ، تو پیامهاش با خواهر من نوشته بود که از دست من خسته شده 🙁 نوشته بود اصلا بهش توجه نمیکنم و نه سکسی نه محبتی فقط اسممون زن و شوهره ،گفته بود چند سال باهام زندگی کرده و مقاومت کرده شاید مشکل حل بشه اما حالا میخواد طلاق بگیره و آزاد بشه …
 
اشکم داشت در می‌اومد وقتی پیام هاش رو میخوندم ،اون حق داشت ما ماهی یک بار هم سکس نمی‌کردیم و هیج وقت قربون صدقش نرفته بودم ،خواهرم بهش گفت که به فکر طلاق نباش نیاز هاتو بیرون رفع کن با مردای دیگه آخه شما بچه دارین و امیر علی الان ۳ سالشه و…. سمانه گفته بود آخه تا حالا همچین کاری رو نکرده علارقم اینکه از مردهای غریبه پیشنهاد داشته ،بعد خواهرم بهش گفت که که اکثر زنها اینکارو میکنن و حتی خودش هم وقتی شوهرش نیست یه ناخونکی به مردهای غریبه میزنه،و بعد تعریف کرد اولین بار که شوهرش رفت واسه یک ماه ماموریت (آخه دامادمون نظامیه)و اون بعد یه هفته دیگه نمیتونه طاقت بیاره و یکی رو میاره خونه و ترتیبش رو میده و روز بعد هم دونفری اومده خونه آبجیم و با دوستش دوتایی آبجی متاهلم رو کرده بودن و در طول یک ماهی که حمید دامادمون نبود خواهرم ۶ یا ۷ بار سکس داشته
 
سمانه هم با حرفهای آبجیم انگار هورنی شده بود و یواش یواش خودشو لو میداد که همیشه تو بازار و مهمونی توسط مردها لمس میشه و بهش متلک میگن و اونم خوشش میاد اما فقط یه بار توسط یک نفر تو یه مهمونی لمس شده حتی به باسنش دست میزده و چندتا بوسه آبدار هم ازش گرفته اما سمانه علارغم اینکه تو دلش از خدا میخواسته و داشته لذت می‌برده یهو اونو پس میزنه و فرار میکنه و اون تنها مورد زندگیش بوده که به سکس ختم نشده اما همون یارو که از فامیلهای هم هست همیشه بهش پیام میده و میخواد مخش رو بزنه خواهرم بهش در جواب گفت خوب انگار معلومه تو ازش بدت نمیاد بهش جواب بده و اگه فکر میکنی مورد اعتماد هست باهاش بیرون برو باهاش سکس کن و مطمعن باش نه تنها به زندگی زناشویی تو و داداشم لطمه ای نمیخوره بلکه باعث میشه دوام بیشتری داشته باشه گاهی تنوع هم تو زندگی لازمه

 
خوندن این پیام‌ها داشت دیوونم می‌کرد و از طرفی هم میتونستم به فانتزیام برسم و سمانه رو زیر مردای کیر کلفت در حال ناله زدن و ارضا شدن ببینم ، از اون به بعد همیشه گوشیش رو چک میکردم اما انگار خبری نبود تا یک هفته بعد یه عروسی دعوت بودیم رفتیم سمانه هم به سکسی ترین حالت ممکن واسه اولین بار لباس پوشیده بود یه جوراب شلواری و دامن کوتاه و بالاتنه باز همون اول عروسی همه نگاه ها رو به خودش جلب کرده بود اما یه نفر بود که خیلی به سمانه نگاه می‌کرد و گهگاهی سمانه هم یه لبخند دزدکی بهش میزد سمانه بهم گفت میخواد بره وسط و برقصه گفتم خوب برو یهو دیدم غیبش زد اینور و اونور رو دیدم و رفتم تو سرویس بهداشتی دیدم دارن حرف میزنن با اون مرده و سمانه هم میخنده خلاصه با هم بگو بخندی داشتن و بعد چند دقیقه اومد و تا آخر مجلس پیشم نشست .
 
آخرای مجلس خواهرم که اصلا تو اون عروسی نبود زنگ زد بهم و گفت که سمانه امشب میخواد بیاد پیش اون یعنی پیش خواهرم و شبو همون جا بمونه ،من که کلا در جریان اوضاع بودم متوجه شدم که سمانه قراره کجا بره و خواهرم داره الکی میگه! همونجا کیرم یهو شق شد و داشت میترکید و آرزوم داشت آدر آورده میشد ولی همون جا هم تصمیم گرفتم خواهرم رو به خاطر اینکارش تنبیه کنم و به زور بکنمش هم از کون و هم از کس که جریانشو بعدا براتون تعریف می‌کنم و اینکه چطور بعد از کردنش تازه فهمیدیم که چقدر سکس خواهر و برادری لذت بخشه…
نیما ر

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *