این داستان تقدیم به شما

سلام دوستان
هر مفعولی از اول مفعول نبوده و بر حسب اتفاق حالا به هر دلیل برای بار اولی دادن رو تجربه کرده. واینکه الان بعد گذشت چندین سال باز هم به دادن ادامه داده برای اینکه اون یه بار بهش حال داده و خوشش اومده. واین حس در پسرها متفاوته .
منم جزو اون دسته پسرهایی بودم که از دادن اولم خوشم اومد. حالا بریم سراغ داستان . من تو منطقه ای زندگی میکردم که تقریبا پایین شهر حساب میشد و بچهای پایین اکثرا تو کوچه پس کوچه بزرگ میشن و اونقدر که با دوستانشان دم خورن با خانواده شون نیستن .خوب طبیعتا بین این دوست ها دوست ناباب هم پیدا میشد .سن من که الان میگن سن خرابی فرزند. به ده سالگی رسید شروع کردیم به سیگار کشیدن و بعدش شد مشروب خوردن که اگه نمیکشیدیم ونمیخوردیم جزو بچه ننه ها به حساب می آمدیم.بین دوستای هم سنمون معمولا بودن پسرایی که چند سالی بزرگتر بودن و اونا رئیس بودن. من تازه به سیگار افتاده بودم و بلدم نبودم بکشم وفقط دود میکردم.
 
 
یه روز یکی از این پسرای بزرگتر محل اومد پیشم یه سیگار در اورد آتیش زد وداد بهم منم قبول کردم با هم می کشیدیم حرف میزدیم که یهو گفت راستی یه بطر غرق دارم میخوری؟ منم از اسم عرق می ترسیدم چه برسه به خوردنش بهانه اوردم که نه برم خونه دهنم بو میده که نزاشت حرفم تموم شه و گفت این بو نمیده کُنیاک میوه ایه و گفت آهان نکنه میترسی بچه؟ منم که از این کلمه بدم میومد، کللمون داغ بود دیگه. گفتم نه نمی ترسم ولی جا نداری تو خیابون که نمیشه خورد. داشتم تلاش میکردم یجور از زیرش در برم که باز گفت جاش هست می ریم خونه ما رفتم مهمونی اخره شب میان . اینو که گفت یهو هری دلم ریخت چون تا حالا خونش نرفته بودم و خوب اون دوران دخترا و زن ها خیلی کمتر از الان دنبال سکس بودن و همین امر پسر بچه های خوشگل و بیشتر تو خطر مینداخت. خلاصه تا گفت بریم خونه ما رنگم پرید تو دلم گفتم کاش نگفته بودم جا نداریم . تو همین افکار بودم که دیدم رفته درد باز کرده داره با ایما و اشاره میگه بدو بیا داخل منم تو برم نرم این حرفا بودم که چشم وا کردم دیدم تو حیات خونشونم و داره دره زیر زمین رو باز میکنه که بریم اونجا بخوریم. با ترس رفتم تو نشتم و اونم رفت غرق و مزه بیاره.چند دقیقه بعد با یه سینی اومد دوتا فنجون اورد پیک اول رو ریخت سلامتی لاتی گفت رفت بالا به منم با دست اشاره کرد گفت برو بالا منم پیک رفتم بالا که چشتون روز بد نبینه تو گلوم شکست سرفه و سرفه که یه قاشق ماست کرد تو دهنم و شروع کرد خندیدن که باره اولته گفتم اره .

 
پیک بعدیو ریخت و بعدی و بعدی که من احساس کردم همه چی دوره سرم می چرخه بلند شدم برم بیرون یه هوا بخورم که با سینه و صورت خوردم زمین و دیگه نفهمیدم چی شد. نمیدونم چقدر بیهوش بودم کم بود یا زیاد بود وقتی یخورده حالم سره جا اومد .دیدم یه تشک زیره و منم هیچی تنم نیست لباسامو گوشه اطاق می دیدم ولی جون تکون خوردن نداشتم یه آن احساس کردم یه چیزی داره تو سوراخ کونم جلو عقب میره با ناله به زحمت دست انداختم سمت سوراخم که دستم خورد به دستش داشت انگشتشو تو کونم بازی میداد که یه خورده گشاد تر کنه بزحمت بهش گفتم چیکار میکنی که دستمو با شدت پرت کرد اون ور و گفت زرزره اضافه کنی بعد کردن یه خط رو لپ کونت میندازم که نشونه من باشه ها حرف نزن فقط بخواب منم که از ترس به گریه کردن افتاده بودم فقط التماس میکردن ولی هیچ اهمیتی نمیداد و کار خودش رو میکرد تا اینکه بعد چند دقیقه مالوند کیرش سیخ شد از قبل هم کرم و دستمال آماده کرده بود تازه فهمیدم برام نقشه کشیده بود . تو همون حالت که انگشتش تو کونم بود منو چرخوند و دمرم کرد منم همچنان گریه میکردم که ترو خدا لا اقل توش نکن لا پا بزار چون همون انگشتش بد جور دردم میاورد چه برسه به کیرش که نسبتا کلفتم بود.
 
 
من میگفتمو گریه میکردم که یهو یدونه مهکم با کف دستش زد رو لپ کونم که سوزشش هنوز یادمه و گفت خفه میشی یا برم چاقورو بیارم من با حالت اشک و ترس گفتم خفه میشم. سرتونو درد نیارم کرم رو دور سوراخم با انگشت چرخوند و حسابی چربش کرد بعد یه دستش رو گذاشت رو لپ کونم و با دست دیگرش کیرشو گذاشت رو سوراخ و شروع کرد به فشار دادن که من یهو یه داد بلند زدم و سریع دستش رو گذاشت رو دهنم من داد میزدم و اون فشار میداد تا اینکه از نصف بیشتر جا کرده بود دستش رو کشید کنار رو شروکرد به تلمبه زدن من داشتم جر میخوردم .وبا یکی دوبار اول تلمبه دیگه کل کیرش میرفت تو و میومد بیرون چند تا که زد دردش کمتر شد ولی همچنان درد داشتم.داشت با کونم حال میکرد و هی میگفت جون چه کونی جون چه سوراخی دیگه مال خودمی اینا رو میگفت و میکرد که یهو دید خودشو ولو کرد رو مو خوابید رو کمرم فهمیدم آبش اومده و ریخته توش بعد چند دقیقه بلند شد و با دستمال عرقش رو پاک کرد و گفت حیف که بابام اینا دیگه باید پیداشون شه وگرنه یه دور دیگه میکردمت پاشو پاشو لباساتو بپوش که الان میان منم که هنوز یه خورده از مستیه مونده بود لباسامو پوشیدم و در باز کرد و تا خونه دویدم.
 
نوشته: اف.دال

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *