این داستان تقدیم به شما

سلام من نويدم سي سالمه اين داستان ماله دوسال پيشه من شيراز كار ميكردم و هر يه مدت يه بار ميومدم خونه …

***

يه دوست دختر داشتم از همه لحاظ اوكي چه بدن چه اخلاق و چه خوانواده خلاصه همه چي تمومه تموم
فقط مشكلش اين بود كه تريپ ازدواج بود منم عجيب تو كفش بودم هيج جوره هم نميشد بكنمش چون خيلي خونواده دار بود تخم نميكردم دست بهش بزنم
خلاصه يه روز كه اومده بودم كرج قرار كذاشتيم رفتيم باهم جاده چالوس اونجا به بهونه اين كه صداي قلبشو بشنوم سرمو گذاشتم رو سينه هاش فشار دادم ديدم مقاومتي نكرد و حالت چشماش كاملا حشري شد خلاصه يكم اونجوري با سر ماليدمش بعد يهو گذاشتمش تو كف و گازشو گرفتم اومدم سمت خونشون و رسوندمش
از اون شب به بعد لحن حرف زدنمون شبا عوض شد و يه جورايي سكسي شده بود
 
گذشت و من ميخواستم برگردم سر كار كه گفت فردا از صبح تا شب با هم باشيم منم كه از خدا خواسته يه چادر و لوازم جوجه رو برداشتم اومديم جاده چالوس پل خواب يه جايي هست چادر ميزنن اونجا چادر علم كردمو رفتيم توش
دراز كشيدم ازش خواستم دراز بكشه پيشم اونم با هزار عشوه و خجالت داراز كشيد رو دستم يكم نگاش كردم سفت بغلش كردم بي حركت موندم جند ثانيه بعد لبشو بوسيدم
ديدم مقاومتي نكرد دوباره لباشو بوسيدم و شروع كردم به خوردن لباي نازش ء كم كم دستمو كشيدم روي بدنش ء چشماشو بسته بود و فقط داشت به حركت ابام روي لباش جواب ميداد خلاصه دستمو ماليدم روي سينه هاش كه اهه خوشكلي كشيد و منم كم كم لباسشو دادم بالا شروع كردم به خوردن سينه هاش واي عجب سينه هاييي به به نوك صورتي خوش رنگ باورم نميشد دارم سينه هاي نسرينو با اون همه عشوه و كلاسش ميخورم ءلباسمو در اوردم تو چادر افتاب داشت بلالمون ميكرد از گرما
 
اون دختر خجالتي قبل شهوت از چشماش ميباريد و بي حس شده بود
لباس اونم در اوردم فقط يه شرت پاش بود شروع كردم وجب به وجب بدنشو ليس زدن
رسيدم به كسش كه دستشو گذاشت روش و چشماي خمار گفت نكن ء منم كه حسابي حشري بودم به كل حاليم نبود دستشو زدم كنار شرته صورتيشو زدم كنار و شروع كردم به خوردن كسه خوشمزش ء اه و نالش شروع شد منم حشري تر شده بودم زبونمو ميكردم دمه سوراخ كسش زمينو چنگ ميزد و دست ميكشيد رو سرم يه يه ربي كسو خوردمو دوباره رفتم سراغ سينه و لباش متكا رو برداشتم انداختم زمين به شكم خوابوندمش رو متكا كونه خوشكلش مثله كتاب جلوم باز بود با زبون يكم كردم تو كونش خيلي تنگ بود يكم ليس زدم دوباره اه و نالش رفت هوا كم كم انگشتمو كردم تو كونش اولش خيلي اذيت ميشد و نه مياورد اما كم كم با تف نرم كردم و دوتا انگشتمو كردم تو دوباره غر زدنش شروع شده بود كه امون ندادم بهش كيرمو اروم گذاشتم دمه سوراخه تنگش

 
يواش فشار دادم ولي اينقدر تنگ بود كه نميرفت تو خلاصه كلي عقب جلو كردم و ربونمو كردم تو و تف زدم كه يواش يواش كيرمو جا كردم تو كونش ء اينقدر تنگ بود كه احساس ميكردم يكي با دست داره كيرمو فشار ميده ء شروع كردم به تلمبه زدن يواش با دستم شروع كردم ماليدم كسش وقتي كسشو ماليدم حسابي رام شده بود و معلوم بود داره حال ميكنه و درد كونشو از ياد برده بود حسابي داشتيم حال ميكرديم ء هر از چند گاهي هم سينه هاشو فشار ميدادم
حس كردم داره ابم مياد كه كيرمو در اوردم برشگردوندم دوباره سينه هاشو شروع كردم به خوردن و گاز گرفتن و فشار دادن داشت ميمرد از حشريت و قربون صدقم ميرفت و ميگفق ماله مني و توفقط بايد منو بكني بعدش رفتم سراغ كسش دوباره خوردن اون كسه خوشكلش و با دستام سينه هاشو فشار ميدادم حالا نخور كي بخور يه صدايي شبيهه زوزه داشت ميداد كه ديدم لپاش گل انداخت و داغ و داغ شد و بي حركت افتاد و ديگه حركت نميكرد فهميدم ارضا شده من ادامه دادم به خوردن كسش يكم گذشت جون گرفت برشگردوندم دوباره كردم تو اون كون تنگ ولي اين دفه راحت تر جا شد با تموم توان تلمبه ميزدم كه بازم ارضا شد من
م كه داشتم ميمردم سرعت دادم به تلمبه زدنم تو همون حال كه بي حال افتاده بود منم ابم اومد تا اخرين قطرشو ريختم تو كونش منم بي حال افتادم روشو بي حركت موندم كيرمم خوابيد تو كونش …

 
بعد چند لحظه بلند شدماز روشو يكم قربون صدقه هم رفتيم و لب بازي كرديم و سينه هاشو خوردم و لباس پوشيديم رفتيم دسشويي عمومي نزديكمون خودشو شست و منم خودمو شستم اومديم تو چادر جوجه رو زديم و تا غروب دوبار ديگه هم كردمش جاتون خالي خيلي حال داد اون روز
از اون به بعد هر وقت ميومدم كرج فقط به عشق اون كون جنيفريش بود كه اينهمه راهو ميومدم
 
خوش باشيد

 
نوشته: نويد بن گلابیه

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *