این داستان تقدیم به شما

سلام. ماهان هستم 20 ساله از تهران. میخام یه داستان واقعی از تنها سکسی که توش مفعول بودم رو براتون تعریف کنم. قضیه مال 10 سال پیشه…
***
موقعی که من 10 سالم بود. توی بچگی سفید و تپل و خوشکل بودم و اون موقع زیاد از سکس و اینجور چیزا سر در نمیاوردم. توی همسایگی ما یه خانم خوشکل بود که تنها زندگی میکرد. البته ظاهرش خانم بود. یه زن خوشکل و درشت اندام با سینه های بزرگ و چشمای سیاه و ابروهای کشیده و پوست تقریبا سفید و سبزه. توی آپارتمان تنها زندگی میکرد و مستاجر بود. هر وقت منو میدید لبخند میزد و بوس برام مینداخت. واحد ما بالا بود و واحد میترا خانم پایین طبقه همکف. من همش پایین توی پارکینگ بودم. تا اینکه یه روز توی حیاط تنها بودم که میترا از بیرون اومد. منو توی حیاط دید و خوشحال شد. گفت سلام ماهان جان چطوری عزیزم خوبی؟ گفتم مرسی خاله ممنون. صداش مردونه بود. بهم گفت تنهایی؟ گفتم آره. گفت مامان و بابا کجان؟ گفتم رفتن بیرون برای خرید. گفت آخی تو تنها موندی؟ منم تنهام بیا پیشم تا مامان و بابات بیان. اینجوری پیش هم هستیم . گفتم ممنون مزاحم نمیشم گفت نه بابا مزاحم چیه بیا یه بستنی هم با هم میخوریم و صحبت میکنیم باهم. گفتم باشه. بالاخره با میترا رفتم تو. داخل اتاق که رفتیم میترا مانتو و شلوارش رو درآورد با یه تاپ و شلوارک نشست روی مبل. منم که فقط 10 سالم بود یه شلوارک پام بود و یه استین کوتاه تو تنم…

 
 
دستمو گرفت و منو نشوند کنار خودش بعد دستشو گذاشت پشتم و از پهلو بغلم کرد و صورتمو بوس کرد. اولش خجالت کشیدم ولی بعد کم کم راحت شدم باهاش. کم کم بغلم کرد و شروع کرد به مالوندنم. بوسم میکرد و منو میمالید و میگفت خیلی دوست دارم ماهان جون. سینه هاش بزرگ بود. منم از همون بچگی از سینه های بزرگ خانمها خیلی خوشم میومد. میترا وقتی دید من زل زدم به سینه هاش برگشت بهم گفت دوسشون داری؟ گفتم چیو؟ گفت سینه هامو. من خجالت کشیدم و هیچی نگفتم. گفت خجالت نکش راحت باش من به کسی چیزی نمیگم تو هم به هیچکس هیچی نگو. بعد تاپشو داد بالا و سینه هاشو لخت کرد. از دیدن سینه های بزرگش واقعا لذت میبردم. میترا وقتی دید خوشم اومده دستامو گرفت گذاشت روی سینه هاش گفت بمالشون و باهاشون بازی کن. منم که خیلی راضی بودم شروع کردم به مالوندن سینه هاش. اونم بدنمو میمالید و بوسم میکرد. یه چند دقیقه که با هم بازی کردیم میترا گفت میخای یه چیزی نشونت بدم گفتم چی گفت چیزی که تو هم داری!! متوجه منظورش نشدم. چون من فقط 10 سالم بود و زیاد چیزی سرم نمیشد. گفتم نمیدونم چیو میگی. حالا نشون بده ببینم چیه.

 
اینو که گفتم میترا یه لبخندی زد بعد دستمو گرفت گذاشت لای پاهاش گفت اینجاست. دستم خورد به یه چیز باد کرده و گنده!! فکرشو نمیکردم که میترا کیر داشته باشه چون شنیده بودم که زنها کیر ندارن. گفتم این چیه؟ میترا گفت میخای ببینی؟ من ساکت موندم گفت باشه بیا بعد دست برد شلوارکشو اورد پایین یه کیر  18 الی 20 سانتی رو درآورد. شوکه شدم چون اولین بار بود کیر به اون بزرگی میدیدم. روم نمیشد چیزی بگم چون هم خجالت میکشیدم و هم برام جالب بود . گفت میخای لمسش کنی؟ هیچی نگفتم میترا هم کیرشو داد دستم گفت بگیرشو بازی کن. منم که اولین بارم بود برام جالب شد برای همینم شروع کردم به مالوندن کیر گندش. هر چی بیشتر میمالیدم بیشتر خوشم میومد. تا اینکه میترا گفت یه چیزی شبیه شیر سفید رنگ توی کیرش داره که میخاد بریزه بیرون گفتم چجوری؟ گفت شلوارتو در بیار بهت میگم. شلوارکمو کشید پایین و منو روی زانوهام خم کرد بعد خودش رفت پشتم کیرشو گذاشت روی سوراخ کونم و شروع کرد به بالا پایین کردن. بهش گفتم چجوریه؟ میخای چیکار کنی؟ گفت الان تموم میشه. بعد دستشو برد روی لبش تف برداشت زد روی سر گنده کیرش. بعد با یک دست باسنمو نگهداشت با یک دست هم کیرشو گرفت گذاشت روی سوراخ کونم فشارش داد سرکیرش رفت تو. همچین دردم گرفت که جیغ زدم و خودمو کشیدم جلو که درش بیارم. ولی نتونستم چون زورش زیاد بود با گریه و التماس بهش گفتم توروخدا درش بیار دارم میمیرم گفت یه لحظه عزیزم صبر کن الان تموم میشه بعد دودستی هردو باسنمو گرفت همچین فشار داد که کیرش تا ته رفت توکونم. جوری فرو کرده بود که دوتا خایه های گندش چسبیده بود روی سوراخ کونم. هرچی جیغ زدم و گریه میکردم گوش نمیکرد….
 
محکم دوتا باسنمو گرفته بود و کیر کلفتشو توی کونم جلو عقب میکرد. بعد از دوسه دقیقه سه چهارتا محکم زد و یه آخ بلند گفت و سریع کیرشو کشید بیرون و آبشو مثل آبشار خالی کرد روی باسنم. منم که کونم از درد میسوخت و از چشام اشک میومد با تعجب نگاه میکردم به همون آب سفیدرنگی که شبیه شیر بود و از کیر میترا فواره میزد روی کون و باسنم. بعد از یکی دو دقیقه که آروم شد گفت ماهان جون این همون آب سفیدیه که برات گفتم. بعد با دستمال پاکش کرد و شلوارکمو کشید بالا و منو بغل کرد و بوسم کرد و ناز و نوازشم کرد و بهم گفت به هیچکس هیچی نگو. اگه کسی بفهمه آبروت میره. گفتم باشه. بعد رفت از توی یخچال دوتا بستنی آورد نشستیم باهم خوردیم. بعد از اون قضیه بازم میترا اشاره میکرد از توی حیاط که برم پیشش. ولی دیگه نرفتم. چون خیلی از کیرش میترسیدم. شاید باورتون نشه ولی بعد از 20 سال که از اون کون دادنم به میترا میگذره هنوزم وقتی یادم میاد کونم درد میگیره. با اینکه خاطره بدی ازش دارم ولی نمیدونم چرا دوست دارم بازم با یک شیمیل دوست باشم!!!

 
این داستان واقعی بود و من هنوز هم دنبال یک شیمیل برای دوستی و رابطه هستم. اگر شیمیل ها یا خانمهای لز فاعل داستان منو میخونن شماره یا آدرس یا ایمیل بذارن که باهاشون تماس بگیرم. خواهشا فقط شیمیل و خانم لز فاعل. از اینکه داستان منو خوندید ممنونم.
 
 
ماهان 30 از تهران.

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *