این داستان تقدیم به شما
سلام من جمال هستم این داستانی که در ادامه خواهید خوند اولین تجربه نزدیک من با کونه…
چند وقتی بود که با جق آشنا شده بودم ولی هر هر بار که میزدم آبم نمی اومد ولی ی حس درد عجیبی همراه با لذت برام تموم میشد.تو محل و مدرسه با بچه ها سر اینجور مسایل حرف میزدیم و نهایتش به چندتا فحش ناموسی ختم میشد…تو مدرسه با محمدرضا همکلاسی بودم که از قضا بچه محل مون هم بود و ی فیس فشنگی هم داشت،من و اون اکثر اوقات یا هم دیگه میرفتیم مدرسه می اومدیم،ی روز تو زنگ تفریحی مدرسه که سمت بوفه تو صف وایستاده بودیم یهو محمدرضا گفت من میرم دسشویی تا خوراکی بگیری بر میگردم ،چند دقیقه ای گذشت نوبت من رسید و خرید کردم ولی هنوز خبری از محمد رضا نبود تصمیم گرفتم برم سمت سرویس بهداشتی لااقل پیداش کنم تا زنگ تموم نشده خوراکی هامونو بخوریم، رفتم تو دستشویی ،اینم بگم دبستان ما اون موقع 8 تا بیشتر توالت نداشت که یکیش هم همیشه برا وسایل نظافت بود ؛چندتا در رو زدم که یا پر بودن یا درشون باز بود، وقتی دیدم محمدرضا داخل سرویس نیست خاستم برم بیرون دیدم که یهو محمدرضا از یکی دستشویی ها اومد بیرون گفت تو اینجاییی گفتم نمی شنویی ی ساعته دارم صدات میکنم… گفت نشنیدم و بهونه آورد
همینجوری که داشتیم حرف میزدیم یهو حسین گامبو که شاگرد رفوزه سال پنجم بود از همون دستشویی که محمدرضا بود اومد بیرون ؛صدای زنگ تمام شدن زنگ #تفریح هم خورده بود و چشای من گرد شده بود و رو به محمدرضا گفتم تو همون دسشتوییی مگه نبودی گفتش نه و حسین گامبو با ی تنه بهم گفت برید گمشید کنار و رفت و محمدرضا بعدش. تا اخر ساعت کلاس تو این فکر بودم چطور ممکنه دو نفر هم زمان برن تو ی دستشویی و اینکه نکنه من اشتباه کردم و… موقع برگشت از مدرسه این صحبتو انداختم و محمدرضا که ی خورده استرس پیدا کرده بود و نمی خواست به روی خودش بیاره گفت دیوونه شدی مگه ممکنه همچین چیزی و اگه دوباره همچین حرفی رو تکرار کنی دیگه نه من نه تو گفتم باشه و موضوعو رو عوض کردیم …
از این ماجرا چند روزی نگذشته بود که قرار بود با محمدرضا و بچه های محل بریم زمین خاکی برا #فوتبال اومدن دنبالم گفتم شما راه بیوفتید من میام میرسم بهتون؛من سریع وسایل و لباس هامو برداشتم که زیاد از بچه ها عقب نیوفتم و رفتم دنبالشون،تو مسیر رفتن به زمین خاکی ی راه میان بری بود که از ی باغ نیمه باز میگذشت و بچه ها از اونجا که میرفتن تا اومدم داد بزنم که بچه ها وایساید منم برسم با هم بریم دیدم یهو یکی از بچه ها دستشو برد پشت محمدرضا و یکی دیگه از بجه ها سریع خودشو از پشت چسبوند به محمدرضا و عقب جلو میکرد بعدها فهمیدم به این #حرکت میگن #تلنبه ماجرا داشت جالب میشد تصمیم گرفتم چیزی نگم و فقط از دور حواسم بهشون باشه ،رفتن ی ور باغ دیدم یکی از بچه ها شلوارشو در آورد و دودولش رو گرفت دستش بعدها فهمیدم که بهش میگن کیر،بعد محمدرضا شلوارشو در آورد و کامل خوابید رو زمین و همون پسر که با کیرش بازی میکرد خوابید رو محمدرضا و هی اینور اونور یا به اصطلاح تلمبه میزد،باورم نمیشد که محمدرضا رفیق من همچین آدمی باشه،حدودا ی ربعی محمدرضا رو زمین خوابیده بود و بچه محل ها هی میرفتن روش و بلند میشدن ،از اون روز به بعد محمدرضا برا منم عوض شد
دیگه به حرفاش هم اعتماد نداشتم گذشت گذشت تا رسیدیم به تعطیلات #نوروز از ساختمون ما که محمدرضا اینا هم جزشون بود فقط خانواده ماها و دوتا خانواده دیگه نرفته بودن مسافرت و تو خونه مونده بودن .ی روز سر ناهار من بابت حرف زشتی که سر سفره زدم دعوام شد و از خونه زدم بیرون و چون جایی نداشتم دفتم پشت بوم. تو ی گوشه نشسته بودم و فکر میکردم؛که یهو دیدم یکی اومد داخل پشت بوم دیدم محمدرضاس، یهو نمیدونم چه فکری بود هوس بود ویا چی که کیرم بلند شد و فکر خوابیدن رو محمدرضا داشت دیوونه م میکرد ،محمدرضا رفت ی گوشه که به ساختمانهای اطراف نگاه کنه و منم بلند شدم آروم آروم رفتم سمتش دستمو دراز کردم و گذاشتم رو کونش یهو برگشت و گفت داری چه #غلطی میکنی گفتم هیچی و فقط خاستم ی دست زده باشم هول شده بود درست نمی تونست صحبت کنه داشت از کنارم رد میشد که زد به سرم گرفتمش انداختمش رو زمین اول شلوارشو کشیدم پاییین داشت تقلا میکرد که از دستم خلاص شه نمیدونم چه حسی داشتم که زورم رسید محمدرضا رو رو زمین نگه دارم از رو شورتش دست میزدم به کونش مالش میدادم زدم به سیم آخر شورتش هم کشیدم پایین کون سفید محشری داشت رنگ سوراخ کونش به صورتی بیشتر میخورد و من داشتم دیوونه میشدم هنوز داشت تقلا میکرد که از دستم بره و من میگفتم صبر کن تا کارم تموم شه کیرمو در آوردم و گذاشتم دم #سوراخش که داغ بود و نمیدونستم الان باید چیکار کنم تو همین حس ها بودم که یهو اون حس درد موقع جق اومد سراغم فکر نمیکردم قراره اولین بار آبم تو کون رفیق خودم بیاد یهو حس کردم سرم گیج رفت دیدم آبم اومد و رو کون محمدرضا خالی کردم نمیدونستم دارم چیکار میکنم همین که ی خرده شل شدم محمدرضا سریع بلند شد و چندتا فحش بهم داد و لباسشو پوشید سریع از پشت بوم رفت. منم که بدنم شل شده بود چند دقیقه بعد خودمو جمع جور کردم و از اینکه ی تچربه جدید به دست آوردم و آبمم بعد چند بار جق اومد بود تو پوست خودم نمی گنجیدم،بعد ها اتفاقات جالبی و سکسی بین من محمدرضا و خواهرش اتفاق افتاد اگر #فیدبک ها خوب باشه براتون میگم…
امیدوارم خوشتون اومده باشه
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید