این داستان تقدیم به شما
سلام پویا هستم
از وقتی که 15 ساله بودم جق میزدم و به کیر علاقه خاصی داشتم ، چون یکم مشکل بدنی داشتم به کسی نمی گفتم و کسی بهم شک نداشت .
یادمه دانشگاه توی یکی از شهرهای استان اصفهان قبول شدم ، یک هم اتاقی داشتم به اسم امیر ، امیر واقعا خوش تیپ بود و همیشه توی خیالم بود ،
یک روز توی اتاق تنها بودیم که امیر گفت
امیر : پویا تا حالا با چند نفر بودی ؟
من : ای بابا امیر جان کی جواب منو میده
امیر : از خداشون باشه ، مگه تو چی کم داری
من : ببین امیر خودت میبینی من می لنگم و کسی دوست نداره با من باشه
امیر : پویا جون تو با اون قلب پاکت لیاقت بهترین رو داری و بهش می رسی.
من : مرسی امیر ولی من ……
امیر آمد و کنارم نشت و دست گذاشت روی شوتم ، منم سرمو خم کردم و روی سینش سرمو گذاشتم ، امیر سرمو بلند کرد و دید توی چشمم اشکه ، اشکمو پاک کردو گفت پویا چرا اینقدر دلت نازگه فدات بشم ، من هر کمکی از دستم برات بر بیاد برات انجام می دم.
من : امیر میترسم
امیر : از چی پویا جون من کنارتم.
من : از واقعیتی که دست خودم نیست.
امیر : میدونم منظورت چیه ، اینکه می لنگی. مهم دل پاکته گلم.
من : امیر یک چیزی بهت بگم بکسی نمیگی
امیر : نه عزیزم ، دوست مهربون من
من : امیر من به مرد علاقه دارم و به دختر حس ندارم.
امیر ساکت شد و هیچی نگفت ، رفت روی تخت خودش و من سرمو پایین انداختم
امیر یهو گفت ، با کسی بودی
من : نه به خدا
امیر : ببین پویا من درکت میکنم ولی من به دختر علاقه دارم و دوست دختر دارم ، دوس ندارم بهش خیانت کنم .
من : امیر من از تو چیزی نخواستم فقط گفتم درد دلمو بهت بگم
امیر : پویا بخدا تو خیلی پاکی و صادقی ، ولی سعی کن فراموشش کنی اون حس رو
من : مرسی گلم و، ولی خیلی سخته
امیر : میدونم ، سعی خودت رو بکن
اون روز تمام شد و امیر با من خیلی صمیمی تر شده بود ، بدونه حتی حرفی از سکس ، تابستون شد . رفتم شهر خودمون ، یک روز امیر زنگ زد
امیر : سلام داداش گلم
من : سلام امیر جان ، خوبی ؟ّچه خبر ؟
امیر : سلامتی ، هفته ی بعد با پسر عموم میریم لاهیجان ، باید تو هم بیایی.
من : من مزاحم نمیشم ، خوش باشید.
امیر : با تو خوشتریم داداش گلم
من : باشه ببینم چی میشه .
امیر هیچی نمیشه ، چهارشنبه تهرانی. با هم می ریم
من : باشه ، مزاحم میشم ، فعلا با اجازه ، خداحافظ
امیر : مراحمی داداشی ، منتظرتم ، خداحافظ
سه شنبه راه افتادم با اتوبوس و چهار شنبه تهران بودم ، رسیدم ترمینال ، زنگ.زدم به امیر ، امیر با یک ماشین شاسی بلند با پسر عموش محسن آمد دنبالم، رفتیم خونه امیر با خانواده ی امیر و خانواده ی عموش آشنا شدم ، عموش کلید ویلاشو به ما داد و بابای امیر هم گفت ماشین رو ببرید اما مواظب باشید، صبح زود حرکت کردیم ، امیر توی جاده خیلی وای می ایستاد ، غروب رسیدیم ویلا ، بعد رفتیم خرید واسه ی شام ، شام رو خوردیم که امیر گفت من یکم کار دارم می رم و میام …
با محسن تنها شدیم ، با هم تلویزیون نگاه می کردیم ، کنار هم نشسته بودیم که محسن دست گذاشت روی رونم و ماساژ میداد ،
من : چکار میکنی محسن
محسن : امیر همه چیزو به من گفته ، نمی خوام اذیت بشی ، بهم اعتماد کن.
من : آخه من ، من ….
محسن : منم مثل خودتم.
از محسن بگم هم سنم بود اون موقعه ، یعنی 20 ساله ، توی تهران دانشجوی کامپیوتر بود ، یک بدن ورزشکار ولی زیاد قد بلند نبود یکم از من بلند تر ، من 175 و اون شاید 180 ، هر دوی ما تقریبا متوسط روی به لاغر اما نه زیاد.
یهو بی حس شدم ، محسن گفت هر چه خوشت نه آمد بگو .
من : نمیدونم چی بگم
یهو لبشو گذاشت روی لبم و من آتیش گرفتم ، کمک کرد لباس های همو در بیاریم و فقط شورت موند ، گفتم محسن امیر میاد گفت امیر وقتی میاد که من بهش زنگ بزنم ، منو برد زیر دوش ، دوش گرفتیم و خم شدم شورتشو در آوردم ، کیرشو گذاشتم دهنم ، اولین بارم بود ، یک جوری شده بودم ، محسن سرمو یکم فشار داد ، من واقعا خوشم آمده بود بعد محسن گفت خودتو خوشت کن بریم اتاق روی تخت ، بدنم صاف و سفید و بی مو بود مثل همین حالا .
رفتم روی تخت و 69 شدیم و دیدم محسن شروع کرد به ساک زدنم ، منم با دل و جون براش میخوردم ، اومد سینه هامو خورد ، گفتم محسن به پشت بخواب ،، خوابید و روی کیرش نشستم و روی کونم حسش میکردم ، این بار اون منو به پشت خوابوند و پاهاشو گذاشت روی شونش ، به کیرش کاندوم و کرم زد ، گفت آماده ای گفتم آره ، کیرشو گذاشت روی سوراخ کونم ، هرچه فشار داد نشد ، حالتمو عوض کردم و سگی شدم ، یکم انگشت زد و سر کیرش که باریک بود گذاشت روی سوراخ کونم ، بزور سرش رفت تو ، گفتم محسن تو رو خدا درش بیار ، گفت چشم ، گفتم بیخیال ، دوباره 69ّّ شدیم و برای هم ساک زدیم تا آبمون روی سینه ی هم خالی شد …
دوباره رفتیم دوش گرفتیم و لباس پوشیدیم ، محسن زنگ زد به امیر گفت برای فردا صبحانه بخر و بیا. امیر آمد و خوابیدیم .
فرداش امیر گفت پویا راضی بودی گفتم آره امیر ولی عذاب وجدان دارم و احساس گناه می کنم ، گفت امیدوارم به چیزی که میخوای برسی . بعدش به محسن گفتم مرسی اما دیگه فعلا نمی خوام ، اونم گفت من بنظرت احترام میزازم ، بعد از یک هفته آمدیم تهران و به شهر خودم برگشتم ، بعدآ من و امیر دو تا دوست صمیمی بودیم تا دانشگاه تمام شد ، اما بعد از اون شب که یازده ساله ازش میگذره من با نه دختر بودم و نه پسر ، حس میکنم تنها باشم برام بهتره ، ببخشید که سرتون رو درد آوردم
نوشته: پویا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید