این داستان تقدیم به شما
سلام. با خوندن داستان های این سایت ترغیب شدم که داستان اولین رابطه جنسیمو براتون تعریف کنم…
***
سال دوم دبیرستان بودم. چون قد و هیکلم بلندتر و ورزیده تر از بیشتر هم سن و سالام بود همیشه به عنوان مبصر کلاس انتخاب می شدم. کلاسمون بزرگ بود و من روی یه نیمکت تنهایی می نشستم.
دو سه ماهی از شروع کلاسام گذشته بود که یه دانش آموز جدید اومد. نمی دونم چرا اما از همون لحظه اول معارفه بدجوری به دلم نشست. وحید یه پسر سبزه بود با چشمای روشن. موهاشم به زیتونی می زد. بینی تیز و ابروهای مرتبی داشت. صورتشم مثل دخترا صاف و صیقلی بود. معارفه که تموم شد ناظم گفت برو پیش کیارش بشین. اون مبصر کلاسه و به منم گفت هوای این پسر رو داشته باش تا کم کم با محیط آشنا بشه. منم وسایلم رو جمع کردم و رفتم یه سمت نیمکت و تا اون بیاد بشینه. وقتی رسید با من دست داد و سلام کرد. منم دست دادم و سری به علامت سلام تکون دادم. راستش یه ذره هم ناراحت بودم که جام تنگ شده بود.
روزها می گذشتن و من از هر فرصتی برای تماشای وحید نمی گذشتم. من به اون زل می زدم و اونم به من زل می زد. بعضی وقتا از دقیقه هم می گذشت و بیشتر وقتا به یه لبخند ختم می شد. به جایی رسیده بودم که شب به عشق دیدن وحید می خوابیدم تا هرچه زودتر صبح بشه تا ببینمش.
وحید یه بدن ترکه ای داشت اما این بدن رو باسن فوق العاده گرد و برجستش تکمیل می کرد. شاید خودش هم می دونست که همیشه لباسش رو روی شلوارش می انداخت. ناخودآگاه همیشه چشم من به کون وحید بود. تا اون سن همچین چیزی رو تجربه نکرده بودم.
وحید ریاضی ضعیفی داشت اما برعکس من قوی بودم. یه روز تو زنگ تفریح از پشت بلندگو صدام کردن. رفتم دفتر که ناظم گفت این خانوم مادر وحید … هستن. دنبال یه معلم خصوصی بودن برای درس ریاضی آقا وحید. ما معلمی برای این کار نداریم اما من شما رو پیشنهاد کردم چون از معلم ریاضیتون وصفت رو شنیدم. من تعجب کردم اما گفتم با خانوادم مشورت کنم و بعد جواب می دم. رومو کردم سمت وحید که دیدم لبخند می زنه. از خدام هم بود تو محیطی خارج از مدرسه با اون باشم. فرداش به وحید گفتم که خانوادم حرفی ندارن و از هر وقتی که خواستی من میام. مادر وحید هم به خونمون زنگ زد و هماهنگ کرد و گفت یا من یا خواهر وحید میایم دنبال کیارش و برش می گردونیم که سختش نشه. قرار شد فرداش بعد از ظهر بیان دنبالم.
اشتیاقی داشتم که نگو و نپرس. ساعت 4اومدن دنبالم. دیدم یه پاترول قرمز دودر وایساده و وحید رو دیدم که از توش برام دست تکون می ده.اون سال ها پاترول برای خودش ماشینی بود. درو که باز کردم یه دختر خیلی خوشگل پشت فرمون بود. از چهرش فهمیدم خواهره وحیده. حدود بیست سالش بود. پیش خودم گفتم اینا خانوادگی خوشگلن. دستش رو دراز کرد و سلام داد. منم دستش رو گرفتم و سلام دادم. وحیدم سلام داد. نمی دونستم به کدومشون نگاه کنم. یه کمی هم خجالتی بودم. خونشون زعفرانیه بود. یه خونه ی ویلایی یک طبقه که کلی اتاق داشت. وحید منو به اتاقش راهنمایی کرد. منم منتظر نشستم تا بیاد. وقتی برگشت یه شلوارک سبز تنش بود. گفتم هوا سرده تو با این سردت نیست؟ گفت نه. خونشون شومینه داشت، یه شومینه ی واقعی که یه تنه درخت بزرگ توش کم کم می سوخت. همه چیز اون خونه و آدماش برام دلنشین بودن.
وحید که به سمت کیفش می رفت دوباره نگاه من به کونش خیره موند. تو اون شلوارک تازه خودشو نشون می داد. اومد کنارم نشست و خم شد روی دفترش. چون کونش بزرگ بود و کمرش باریک تر پشت کمر شلوارش با بدنش فاصله داشت و من با یه نگاه اتفاقی چاک کونش رو دیدم. خیلی ازش خوشم میومد و از اون لحظه بیشتر هم شد. اون روز هم درس می دادم هم دید می زدم. اما به خودم جرات لمسش رو ندادم.
2هفته بعدش از طرف مدرسه به اردوی آبعلی دعوت شدیم. موقع خوندن اسامی خداخدا می کردم که وحید هم باشه که نبود. خیلی ناراحت شدم. وحید هم ناراحت شد. دیگه منو و وحید صمیمی شده بودیم. گفتم وحید اسم تو نیست منم به خاطر تو نمی رم. وحید گفت راست می گی؟ گفتم آره. زنگ که خورد وحید گفت وایسا کارت دارم. وایسادیم تا همه رفتن. وحید گفت حالا میشه چشماتو ببندی؟ گفتم برای چی؟ گفت ببند دیگه. بستم و یه دفعه وحید لبش رو گذاشت رو لبام. زیباترین حس تمام دنیا بود برام. چشمامو باز کردم و دیدم چشمای وحید بستس. از لطیف ترین چیزی که حتی فکرش رو هم می کردم لطیف تر بود. بعد از چند ثانیه لباشو از رو لبام برداشت و دوید بیرون کلاس…
پنج شنبه ظهر که رفتم خونه مادرم گفت مامان وحید زنگ زده گفته تو بخاطر وحید نرفتی اردو چون اسم اون نبوده. گفتم آره. گفت دعوتت کرده باهاشون بعد از ظهر بری ویلاشون تو لواسون. منم با بابات صحبت کردم گفت اگه خودت دوست داشته باشی بری اشکالی نداره. کلی خوشحال شدم. گفتم برم؟ گفت برو عزیزم. شنبه هم که تعطیلات بهمن بود. می تونستم دو روز کامل پیش وحید باشم. از روزی که منو بوسیده بود به یه دلیل نا معلومی با هم صحبت نکرده بودیم. مامانم گوشی رو برداشت و به مامان وحید زنگ زد و اوکی داد. اونم گفت ساعت 5 میایم دنبالش. دل تو دلم نبود. رفتم حموم و موهامو حسابی درست کردم و ژل زدم و بهترین لباس زمستونیم رو پوشیدم. یه پوتین خیلی قشنگ هم داشتم که بابام از خارج برام آورده بود. از ساعت 3 حاضر بودم حتی پوتینم رو هم پوشیده بودم!!
…
شام رو که خوردیم من و وحید رفتیم تو یکی از اتاقا که 2تا تخت داشت. قرار بود شب بخوابیم اونجا. هنوز به فکر بوسه ی مامان وحید از صورتم بودم که وقت سوار شدن از من کرد به خاطر معرفتی که برای پسرش گذاشتم. گفتم وحید چرا 2روزه با من حرف نمی زنی؟ گفت خجالت می کشم. گفتم چرا؟ گفت بخاطر اونکاری که… می دونستم منظورش چیه به همین خاطر ایندفعه من لبامو گداشتم رو لباش و ازش لب گرفتم. اومد حرفی بزنه که دوباره بوسیدمش.چند دقیقه ای طول کشید. نه اون دلش میومد که لباشو برداره و نه من دلم میومد. من پسری خجالتی بودم اما اون روز به طرز عجیبی گستاخ و پر رو شده بودم. گفتم وحید من دوستت دارم. از همون لحظه اول که دیدمت. همه ی اینارو هم بزار به حساب دوست داشتن. وحید هم لبخندی زد و گفت منم دوستت دارم چون همیشه مواظب منی. به شوخی گفتم از بس خوشگلی باید یکی مواظبت باشه. گفت تا کی مواظبمی؟ گفتم تا هروقتی که بخوای. دستش رو گرفتم تو دستم و شروع به نوازشش کردم. پوستش به لطافت و نرمی پوست دخترا بود. گفت یه چیزی بهت بگم؟ گفتم بگو عزیزم. گفت من دوست داشتم دختر باشم و یکی مثل تو حمایتم کنه. یکمی جا خوردم اما گفتم الانم چیزی فرق نکرده. تو من رو داری منم تورو دارم. گفت کیارش دوستت دارم و منم گفتم منم تورو دوست دارم عزیزم برای همیشه. یه لبخند زد و بلند شد. شلوار ورزشی رو در آورد و بلیزش رو هم. و سریع رفت زیر پتو. گفت کیارش در اتاق رو قفل کن و کلیدشو بزار روش و بیا اینجا پیشم. سردمه میخوام بغلم کنی تا گرم بشم. منم بلند شدم درو بستم و چراغو خاموش کردمو و لباسمو دراوردم و رفتم پیشش. از پشت بغلش کردم. باورم نمی شد با یه انصراف از اردو به این بدن زیبا رسیدم. وحید جثه ی کوچکتری نسبت به من داشت برای همین کاملا تو بغل من جا شده بود. گفت کیارش من در اختیار توام. هر جوری که تو بخوای. گفتم هر جوری؟ گفت هر جوری…
اولین کاری که کردم لاله گوشش رو میک زدم. سعی کردم مثل اون فیلمای خاک تو سری رفتار کنم. یه دستم رو گداشتم زیر سرش و با اون یکی کمکم به کونش نزدیک شدم. آروم دم گوشش گفتم می دونی چقدر عاشق اینم؟ با شنیدن این جمله کونشو قنشگ به طرف من فشار داد. منم دستم رو روی قوسش می کشیدم. خیلی نرم بود. گفتم لامصب این چیه ساختی؟ آدم از خود بیخود می کنه. می دونی چند وقته تو کف اینم. گفت آره می دونم اما باید یه چیزایی بهم ثابت میشد. گفتم حالا بهت ثابت شده؟ گفت آره عزیزم… لپ های کون قشنگ و خوش تراشش رو توی دستام گرفته بودم و فشار می دادم. گفت: دیگه گرمم پتو رو بردار. برداشتم. تو همین حین وحید هم شرتش رو دراورد. دیدن این صحنه ها باورم نمی شد. نور چراغ حیاط افتاده بود تو اتاق و فضا رو رمانتیک کرده بود. وحید گفت تو هم شرتت رو در بیار ببینم تو چی داری با خودت. شرتم رو دراوردم. وحید با دیدن کیرم گفت واو… حق داشت خیلی سفت و بزرگ و سر بالا بود. دستش رو گذاشت رو کیرم و کمی فشار داد. گفت کیارش این چقدر خوشگله. منم دیگه تو حال خودم نبودم. آروم سرشو گذاشت تو دهنش و شروع به مکیدن کرد. حس خیلی خوبی بود. دستش رو هم خیس کرده بود و پایین تر از کلاهک کیرمو بالا پایین می کرد. کم کم حس می کردم یه چیزی از تو کل وجودم داره به سمت کیرم میاد. بعد از 3-4 دقیقه گفتم وحید داره میاد. وحید گفت منم می خوام بیاد عزیزم. ناخوداگاه آه می کشیدم و یه دفعه با شدت تمام تو سر و صورت وحید خالی شدم. وحید هم هی جون جون می کرد…
بی حال رو تخت افتادم. وحید هم از فرصت استفاده کرد و صورتش رو شست و اومد. گفت دوست داشتی عزیزم؟ گفتم خیلی حتی نمی تونی تصورشو کنی… گفت دوست دارم این دفعه به جای دهنم با کونم بهت اینجوری حال بدم. با اینکه هنوز چند دقیقه ای از ارضا شدنم نمی گذشت اما بازم کیرم شق شد. گفتم این کونو باید خورد به جای اینکه کردش. گفت خب تو هم با کیرت بخورش. با این حرفش برش گردوندم و از شکم خوابوندمش رو تخت. انگشت وسطم رو با آب دهنم حسابی خیس کردم و آروم آروم با سوراخ کون خوشگلش ور رفتم. اولش فکر نمی کردم این اصلا باز شدنی باشه. چون انگشتم هم به زور می رفت توش. این سکسی ترین و قشنگ ترین کونی بود که تو عمرم دیدم. یه دونه مو هم نداشت. تمیز و براق…
یواش یواش صدای وحید هم درومده بود اما خودش هم مواظب بود صدا بیرون نره. توی کونش فوق العاده نرم و داغ بود. منم تند تند آب دهنم رو می ریختم روش تا راحت تر بره. بعد از چند دقیقه که اینکارو کردم یدفعه صدای وحید بلند شد و فهمیدم داره ارضا میشه. منم حرکتم رو تندتر کردم تا اینکه ارضا شد و افتاد کف اتاق. اومدم انگشتم رو دربیارم که گفت درش نیار بزار اون تو بمونه عشقم. این 2روز که اینجاییم باید اینقدر گشادش کنی تا کیرت بره توش… همونجور که انگشتم تو کونش بود بلند شد و خوابید رو تخت. منم از فرصت استفاده کردم و لپای قشنگ ترین کون دنیا رو آروم گاز می گرفتم. کیرم هنوز سفت بود. برگشت به طرفم و گفت می کشمت اگه اینو به کس دیگه ای هم بدی. گفتم نترس عزیزم پسری خوشگلتر از تو وجود نداره. تو آخرشی… برگشت پشتش رو بمن کرد و گفت تا وقتی بیداری بزار اون تو باشه. گفتم باشه عزیزم. سوراخش کمی گشادتر شده بود اما دیگه خسته بود. گداشتم راحت بخوابه تا فردا…
بلند شدم و خودمو تو آینه نگاه کردم. دلم به حال وحید سوخت که باید این کیرو یه جوری تو اون یه ذره جا، جاش بده.رفتم خوابیدم پیشش و پتو رو کشیدم رومون و لای کونش رو باز کردم و سر کیرمو گذاشتم اون لا تا اونم بخوابه…
این خاطره اولین سکس من بود که بعد از 17 سال هنوز ادامه داره…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید