این داستان تقدیم به شما
سی سال
سلام خدمت شما اعضای شهوتناک، میخوام داستان سکسی خودم که خیلی عجیب و جالبه رو براتون تعریف کنم
من منیژه هستم چهل و سه سالمه متاهلم و دوتا بچه دارم، دقیقا سی سال پیش که سیزده سالم بود میرفتم از بقالی سر کوچه خوراکی میخریدم، تقریبا هر روز میرفتم و ممدآقا صاحب بقالی خیلی منو دوست داشت و مشتری همیشگیش بودم یک روز ظهر رفتم بستنی بگیرم دیدم پسرش تو مغازست اسمش بهزاد بود از من پنج سال بزرگتر بود، خلاصه خیلی منو نگاه میکرد منم اصلا نمیدونستم معنی نگاه کردنارو، گفت شلوارت چه قشنگه بذار دست بزنم ببینم منم گفتم باشه اومد دستشو میمالید به کونم منم هیچی نمیفهمدیم که منظورش چیه، خلاصه گفت بیا اینور به شلوار من دست بزن ببین چجوریه منم دست زدم ی دفعه شلوارشو کشید پایین ی کیر دراز سیخ پرید بیرون منم فقط همینطور نگاه میکردم نمیدونستم چیه، خلاصه گفت دست بزن بهش منم ی کم دست زدم بعدش دید مشتری میاد گفت برو دیگه، منم اومدم خونه و فردا دوباره ظهر رفتم دیدم خودشه دوباره همین کارو میکرد، تو مغازه بیشتر از اون نمیتونست پیش بره بهم گفت فردا صبح بیا خونه ما منم کنجکاو بودم ببینم چی میشه، خلاصه فردا به بهانه خونه دوستم رفتم خونه بهزاد اینا دو تا کوچه پایینتر از خودمون بودن، رفتم تو کسی نبود همش منو بغل میکرد بوسم میکرد میگفت اگه به کسی نگی هرروز بهت بستنی میدم، منم اصلا نمیدونستم رابطه دختر و پسر چیه، حتی چیزی هم نشنیده بودم، خلاصه طی چند بار که رفتم خونه بهزاد اینا بالاخره کیرشو کرد تو کونم اولش خیلی درد داشت منم گریه کردم ولی کم کم دیگه خوشم میومد، این رابطه دو سه ماه طول کشید و من ده دوازده بار بهش دادم، بعدش رفت سربازی و منم رفتم سراغ درس و اینا که کلا فراموشش کردم، چند سال بعد ازدواج کردم و زندگی خوبی رو شروع کردم، شوهرم همه جوره پشتم بود، وضع مالی خوبی هم داره بخاطر همین تو محله های خوب بالاشهر زندگی میکنم، اگه توضیح بدم زیاد طول میکشه ببخشید، خلاصه بعد از سی سال دوباره بهزاد رو تو محله مادرم دیدم، سوپر مارکت بزرگی داره، قبلا زیاد رفتم اونجا ولی کارگرش اونجا بود و خود بهزاد رو یک ماه پیش دیدم، خلاصه فورأ منو شناخت و سلام و حال و احوال کردیم و از زندگی من پرسید که کجام و چیکار میکنم و خلاصه زیاد حرف زدیم، اونم گفت بچه هاش رفتن خارج خانمشم فوت کرده، تنها زندگی میکنه، شماره منو گرفت و گفت بهش سر بزنم بعضی وقتا مغازست.
شب بهم پیام داد که یادته جوونیا، گفتم آره یادمه با بستنی منو خر میکردی کلی خندیدیم و باهم حرف زدیم، گفت فردا تولدمه اگه میتونی بیا خونه من تا باهم باشیم، منم چند وقت بود هوس سکس کرده بودم شدید شوهرمم نبود رفته بود استرالیا، گفتم باشه میام ولی دوباره خرم نکنی خندید و گفت باشه تو فقط بیا، خلاصه فردا صبح رفتم حموم حسابی صاف و صوف کردم کوس و کونمو رفتم خونه بهزاد، همه چی حاضر کرده بود کمی شراب خوردیم بعدش آهنگ گذاشت رقصیدیم باهم گفت منیژه من همیشه به یاد تو بودم خداروشکر که پیدات کردم، لب تو لب شدیم و منو برد رو تخت خوابش خوابوند خودشم خوابید رو شروع کرد به خوردن لب و گردن و سینه بعدش شلوار و شرتمو کشید پایین کوسمو زبون زد، گفت آخ جون بالاخره به آرزوم رسیدم که این کوس خوشگل و سفیدتو بکنم، گفتم بهزاد کیرت همونقدره یا بزرگتر شده، شلوارشو کشید پایین دیدم وای چه کیری، دراز و کلفت، خیلی بزرگتر از مال شوهرم، حسابی براش خوردم گفت بسه دیگه بذار اول کوستو بکنم تا سیر بشم بعدش هر چقدر خواستی بخور، پاهامو داد بالا کیرشو گذاشت دم کوسم یواش فشار داد رفت توش، خیلی دردم گرفت گفتم بهزاد آرومتر فقط اونم گفت چشم عزیزم بعدش یواش یواش شروع کرد به تلنبه زدن چند دقیقه بعد منو برگردوند لب تخت کونمو دادم عقب از پشت کرد تو کوسم چنان میکرد که داد میزدم کمرش خیلی سفت بود مگه ارضا میشد بالاخره بعد از بیست دقیقه به شدت کردن کشید بیرون آبشو ریخت رو کونم، عرق کرده بودیم شدید دوباره افتاد روم شروع کرد به خوردن گفتم بهزاد بسه دیگه نمیتونم گفت منیژه جونم امروز مال منی تا شب میخوام بکنمت گفتم وای نه بهزاد توروخدا نمیتونم گفت یکبار دیگه ولی کونت میکنم گفتم باشه حالا پاشو خفه شدم زیرت بلند شدیم ی نفسی تازه کردیم دوباره بغلم کرد گفتم مگه چند وقته نکردی که انقدر تشنه ای گفت دیروز زن همسایه رو کردم ولی اون حال نمیده تو ی چیز دیگه ای، تو دلم گفتم دیگه نمیام خلاصه تا غروب یکبار دیگه شدیدتر از قبل منو کرد هم کوسمو هم کونمو، شب از بدن درد خوابم نمیبرد، با اینکه گفتم دیگه نمیرم ولی سه بار دیگه رفتم خونش حسابی کرده منو، بازم میگم نمیرم ولی…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید