این داستان تقدیم به شما
سلام
اسمم ساراس و این داستان اولین سکس من با عشقمه ، علی !
این داستان برمیگرده به 9 سال پیش زمانیکه من به معنی واقعی کلمه احمق بودم ..
مگه یه بچه ی 15 ساله چی میفهمه ؟ خب بچه بودم ! خیلی چشم و گوش بسته نبودم اما نمیدونستم چطور باید از خودم در مقابل یه پسر دفاع کنم !
***
زیاد تحت تاثیر قرار میگرفتم .. حرف ها و درد و دل های یکی از دوستام که دوست پسر زیاد داشت وسوسه شدم که منم عاشق شدنو تجربه کنم .. درحالیکه دوران بچگیمو میگذروندم با ی پسر دوست شدم ... پسری که بعد ها فهمیدم به اندازه ی موهای سرش زیر خواب داشته ..حتی ی لحظم به این فکر نمیکردم که بخواد باهام کاری کنه یا حتی من یه روز بخوام ببوسمش .. زمان ما تلگرام و دنیای مجازی نبود …هر چیم میدونستیم از مدرسه و حرفای دوستان و اطرافیان بود..
این آقا پسر جلب و صد البته جذاب شمارشو تو کل شهر پخش کرده بود منم که احمق :|بلاخره شیطون رفت تو جلدمو الکی الکی بهش اس دادم خلاصش میشه این که باهم دوست شدیم و به دوماه نرسیده عاشق!
مدتی گذشت اتفاقاتی افتاد که رابطمون بهم خورد .. بعد چند سال
که خیلی دلم براش تنگ شده بود ; باهاش تماس گرفتم .. اواخر عید نوروز بود ؛ اون زمان تقریبا ۱۷ ساله بودم.. دوباره باهم دوست شدیم؛ بهم گفت تو این چند سال با هیچکس نبوده و انتظار عشق از دست رفتشو میکشیده که دروغ محض بود!
بعد از ۶.۷ ماه علی ازم خواست ک همو ببینیم.. البته قبلشم چند بار همو دیده بودیم و منو بوسیده بود اما فقط لپمو ..خلاصه قبول کردم ببینمش ؛عاشقش بودم پرواز میکردم سمتش..از خدام بود ببینمش ؛نمیدونستم میخواد چیکار کنه ولی خیلی ذوق داشتم واسه دیدنش؛بارها تو اس ام اسامون بهم گفته بود میبوسمت و بغلت میکنم و ..
هر شب تا بغلم نمیکرد خوابم نمیبرد … من عاشقش بودم اینا برام مهم نبود چون دوست داشتم باهاش ازدواج کنم ولی هیچوقت فکر نمیکردم بخواد ازم سو استفاده کنه .. منکر این نمیشم که اونم عاشقم بود ! خلاصه قرار گذاشتیمو اومد دنبالم رفتیم بیرون
منو برد تو باغ خانوادگیشون ؛ لای درختا پارک کرد و بهم گفت بریم عقب ؛ بعد اومد کنارم نشست و اروم بغلم کرد سرمو گذاشت روی سینش ؛ منم سرمو انداخته بودم پایین ؛ اولین بار بود ک یه نفر بغلم کرده بود بی نهایت خجالت میکشیدم ؛ سرمو آورد بالا و منو بوسید
منم سرمو کج کردم نزاشتم ادامه بده .. سرمو گذاشتم رو سینش دوباره سرمو بلند کرد و ادامه داد و من چند بار ضد حال زدم بش .. نمیخواستم اذیتش کنم ولی واقعا خجالت میکشیدم
بهش گفتم خجالت میکشم اونم لبخند ژکوند تحویلم داد !! دوباره شروع کرد به بوسیدنم ؛ کم کم منم آروم شدمو بوسیدمش بعد چند دیقه لب گرفتن دستش رفت سمت سینه هام گفتم نه علی ، گفت خانومم یه کوچولو ؛ بی توجه به مخالفتم دستشو برد زیر لباسمو سینه چپمو درآورد و سرشو گذاشت تو دهنش و میک میزد منم ناخودآگاه دستم لای موهاش لغزید سرمو بردم بالا و یه اخ ریز گفتم که خودم به زور شنیدم بعید میدونم که اون شنیده باشه ولی دقیقا همون لحظه که دستم رفت لای موهاش سرشو اورد بالا و گفت جوووون حال میکنیا.. یکم کارشو ادامه داد و دستشو برد وسط پاهام؛ رونامو سفت بهم چسبوندم .. گفت عزیزم می
خوام بمالمش مطمعنم توام خوشت میاد .. منم که داشتم اب میشدم از خجالت گفتم نمیخوام ببینیش بس کن اونم گفت خواهش میکنم سارا نمیبینم فقط میمالمش بعد دکممو باز کرد و دستشو برد تو شرتم و کسمو مالوند و گفت جووون چ نرمه .. بعدش دوباره بغلم کرد و یکم دیگه همو بوسیدیم چند دیقه بعد بهم گفت از ماشین پیاده شو ؛ دیگ واقعا ازش ترسیده بودم گفتم نه ..اعصابش خورد شد دست کشید تو موهاش گفت رو اعصاب من راه نرو سارا ولی من توجه نکردم اونم از ماشین پیاده شد
بعد چند دیقه برگشت در ماشینو باز کرد سرشو اورد تو گفت پیاده شو عزیزم اعصابمو خورد نکن ..دوباره مخالفت کردم
اونم گفت بدرک و درو محکم بهم کوبید منم پیاده شدم ک برم ارومش کنم غافل از اینکه اون به حدی مست بود ک امانم نده !
رفتم طرفش رفته بود لای درختا ؛ ظهر بود ؛ باغبونا نبودن
افتاب و نور خورشید خورده بود تو صورتشو جذاب ترش کرده بود
اطراف باغ پر بود از شاخ و برگای حرص شده ک خوشگل ترش کرده بود از روی شاخه هاپریدم رفتم کنارش بغلش کردم بغلم کرد صورتمو پیشونیمو بوسید یکم نگاهم کرد و تو چشمای هم خیره شدیم..
بعدش بهم گفت برگرد .. اروم خودش برم گردوند ; اصلا نفهمیدم کی شلوار منو خودشو کشید پایین فقط یه لحظه دستشو رو کمر شلوارم حس کردم .. خیلی سریع عمل کرد … جای هیچ مخالفتی برام نزاشت بعدشم سریع بغلم کرد و گفت اروم باش عزیزم دولا شو نمیزارم اذیت شی .. گفتم یعنی چی ؟؟ اعصابم خورد بود نمیخواستم به اینجاها برسیم تا به خودم بیام دیدم ی چیزی توی باسنمه
تف زده بود سر کیرشو فرو کرده بود تو سوراخ کون کوچولوم
گفتمممم : ایییییییییی رفت تو که … اونم خندید قهقهه زد انگار حرفم خیلی عجیب بود براش.. (از بس که با جنده ها گشته بود !) بهم گفت : خیلی باحالی سارا
داشتم اذیت میشدم ولی نمیخواستم بیشتر از این عصبانیش کنم.. درد و ترسو باهم داشتم ; واسه همین چیزی نگفتم .. بعداز چند دقیقه تلمبه زدن و درد کشیدنه من ابش اومد که به سمت چپ چرخید و ابشو رو زمین خالی کرد
بعد شلوار و شورتشو کشید بالا و برگشت طرفم.. منم شلوارمو پوشیدم؛ بغلم کرد ، تو چشمام نگاه کرد گفت دنیامی عاشقتم
انقدر با احساس گفت که یه لحظه حس کردم قلبم ایستاد
سایه ی شاخه های درختا که دورو برمونو گرفته بودن ورو صورت عشقم سایه انداخته بودن ..; نور خورشید ، حالت ایستادنمون و حلقه دستاش دور کمرم و حرفاش،همه و همه باعث شدن رمانتیک ترین لحظه ی زندگیم ساخته بشه.. هیچوقت اون لحظه یادم نمیره .. کاراش و حرفاش عاشق ترم کرد (اون موقع نمیدونستم عشقم با هزاران نفر خوابیده)تو بغلش بودم ؛ محکم خودمو چسبوندم بهش.. سرمو رو سینش فشار دادم .. بعد سرمو بلند کردم و همو بوسیدیم .. چند دیقه تو همون حالت موندیم که علی گفت بریم سوار ماشین شیم ..
تو راه برگشت بهم گفت واسه اینکه میدونسته اولین بارمه و من درد نکشم قرص خورده که زود ارضا شه اما دفعه ی بعد از این خبرا نیست و جرم میده ..
بهش گفتم : یعنی انقدر تجربه داری ؟؟؟ تو ک همیشه میگفتی فقط با منی
گفت : هنوزم میگم فقط با توام ..اما قبل از تو با خیلی ها خوابیدم و خیلی دوست دختر داشتم !
گفتم : پس چرا نگفتی ؟
گفت : میترسیدم از دستت بدم .. اما حالا حقته بدونی .. تا وقتیکه منو برسونه خونه بغض کرده بودم .. اون روز تا شب گریه کردم که چرا عشق من باید انقدر هوس باز باشه .. چند وقت از اون روز میگذشت و رابطه ی ما ادامه داشت .. من بازم عاشقش بودم..
تا اینکه متوجه شدم گاهی اوقات بهم دروغ میگه و منو میپیچونه !میگفت میره تهران واسه کار .. ولی سر از چالوس در میاورد و با دوستاش دسته جمعی میرفت خوش گذرونی .. زیاد نمیومد دیدنم .. همش با خودم میگفتم شاید از وقتی ارضاش کردم دلشو زدم … خودمو گول میزدم ولی حقیقت این بود که علی با اذیت کردن من و التماس کردنم واسه دیدنش لذت میبرد! خوشش میومد به هر بهونه ای اذیتم کنه و لجمو درآره .. هر چقدرم ک عاشقش بودم نتونستم کاراشو تحمل کنم گاهی اوقات زیادی قلبمو میشکست .. پسره ی خودخواه .. بهم نمیگفت دوسم داره .. با اینکه لحظه ی آخر قبل جداییمون بهم گفت دوسم داره هنوزم مثل اوایل ..
اما من به این نتیجه رسیدم با پسری مثل اون نمیتونم کنار بیام.. کلا رابطمو باهاش بهم زدم با اینکه اصلا کار راحتی نبود و بار ها و بار ها میرفتم سمتش اما بلاخره تونستم ازش بگذرم … هنوزم ک هنوزه دوسش دارم از ته قلبم
قلبو نمیشه کاریش کرد ..عشق اولم بود … همیشه هم تو خاطرم میمونه …
نوشته: سارا ساده
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید