این داستان تقدیم به شما

من و شوهرم که اونوقت ها دوست پسرم بود، توی ماشینش منتظر موردی بودیم که چند ساعتی زمان می‌برد.
بیست دقیقه ای خوابم برده بود که با احساس گرما بیدارشدم. به صورت غرق خواب کیوان نگاه کردم، لبخند روی لبام نقش بست. نگاهم به لبای گوشتیش سرخورد ناخودآگاه آب دهنم رو قورت دادم، یه نگاه به اطراف انداختم خیابون خلوت بود. آروم خودم رو کشیدم وبوسیدمش.
چشاشو باز کرد، با لبخند من‌ رو تو بغلش گرفت.
_ بهتری؟
آره انگار خستگیم دررفت.
سرم رو روی پاش گذاشتم.
درحالی که موهامو نوازش می‌کرد گفت:
_ دیدنت همه شلوغی های ذهنم رو آروم کرد، تورونداشتم چیکار میکردم؟!
دستم‌ رو زیر سرم بردم طوری که کیرش رو پیدا کنم و بازی بدم.

_ ورپریده همین سه ساعت پیش رُسَمو کشیدی یه کار نکن همین‌جا ترتیبت رو بدم.
در حالی که با نگاهش سعی داشت چک کنه کسی رد نمیشه یک طرف مانتوم رو کنار زد، دستش رو زیر تاپم برد.
لبخند شیطانی زدم، با چشمای خمارم به صورتش خیره شدم.
_ قوربون چشمای درشت مجلسیت بشم
سر انگشتاشو به زیر سوتینم رسوند و داشت تلاش می کرد سینه ام رو لمس کنه که با صدای تقه زدن به شیشه ماشین از جا پریدیم…
 
ورپریده

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *