این داستان تقدیم به شما
سلام
مهندس صنایع غذاییم از دانشگاه تهران مال اون دور دورها…
اسمم شهریار 59 سالمه
نهم دبیرستان بودم داداش از خود بزرگترم که تو ایران #ناسیونال با مدرک #سیکل پنج سال بود کار می کرد ضمنا درسشم میخوند تا فوق دیپلم هم مدرک گرفت از انجا که جزو کارگران بدرد بخور بود خانه ای در #پیکانشهر هم داده بودند که یک واحد دو خوابه بود اون موقع ها خیلی تمیز و با صفا بود من تعطیلی ها میرفتم پیشش کلی خوش می گذشت
داداش با دختری دوست شده بود که البته از فامیلهای مادرم بود که با داداشش همکار بود
اسم دختره #فاطمه بود با پوست سفید چشمای رنگی و موی بلوند خوش رنگ مثل اروپایی ها فاطی صدایش می کردن من تو کودکی هام دیده بودم همبازی بودیم ولی خونه مون که اون موقع مستاجر همسایشون بودیم عوض شد البته پدر تو یوسف آباد خونه خرید رفت و آمد تقریبا قطع شد
خیلی زود ازدواج صورت گرفت و سالنی در خیابان آیزن هاور (آزادی) انتخاب شد و عقد و عروسی تو یک زمان انجام شد حنا بندان تو خونه ما که بزرگ بود و سه طبقه عروس را به خانه پدری اوردند شب اول تو خونه ما بودند من با دیدن فاطی علاقه شدیدی بهش پیدا کردم خلوتی شد منو فاطی تو اتاق تنها شدیم کلی از کودکی ها مانو گفتیم ازش پرسیدم شب سختی داشتی!؟ گفت نه من از بچگی پرده نداشتم !دکترم گواهی داده بود انتظار اینگونه رک گوییش را نداشتم !!و فاطی گفت یادته من زن تو می شدم چه کارهایی با من می کردی ؟! من خجالت کشیدم گفتم دوران کودکی بود دیگه عقلمون نمی کشید که … هر دو خندیدیم گفت چه دنیای زیبایی بود هنوز جای گازی که ازت گرفتم مونده ؟! گفتم آره ببین ! پیرهنمو دادم بالا سینه چپمو نشون دادم که نقش دندونهای کوچولوش مونده بود زخمم کرد ولی دردم نیومد منم سینه هاشو هی می خوردم شیر می اومد دهنم البته آب بی رنگ !!
که دردش می اومد ولی خوشش می اومد
منم همه جرأتمو جمع کردم گفتم ببینم جای گاز های من چی هنوز جاش مونده ؟
فاطی گفت تو گاز نمی گرفتی سینه هایم را مک می زدی و تا دیونم نمی کردی ول کنمم نبودی یادت رفته؟! هاااایادت رفته ؟! گفتم نه ولی گازم می گرفتم گفت من یادم نمیاد گفتم پیراهنتو بده بالا تا ببینم جاش مونده یا نه؟! اشاره کرد درو ببند قفلش کن . قفلش کردمو اومدم گفتم نشون بده کمی از پیرنشو داد بالا گفت اخه سوتینمو حمام در اومدنی نبستم
گفتم. بهتر سینتو گاز می گرفتم باید ببینم که گفت خودت بده بالا
دادم بالا گفتم خوب معلوم نیست بخواب ببینم چشاتم ببند
چشاشو بست و خودش تا خواست بخوابه پیراهنشو تا کتفاش داد بالا ممه ها شق کرده سفید گرد خوشگل تا دست کشیدم اخخ کرد گفت قلقلکم اومد ببین زود تمامش کن من به بهانه نگاه کردن و پیدا کردن جای دندانی که الکی می گفتم حسابی مالوندمش و بی اختیار لبامو گذاشتم رو ممه اش تا جون داشتم مکیدم بعد لباشو و گردن و بیخ گوشاشو که نفسش قطع می شد که نمیدونم باور کنید خودش منو کشید روش یا خودم رفتم روش همینقدر میدونم که دامنش کاملا جمع شده بود رو شکمش منم لای پاهاش و پاهاشم قفل به کمرم هی تقلا می زد شلوارمو بدون باز کردن کمر بند بده پایین که نمیرفت خودم کمربندمو تا باز کردم شلوارم کامل تا زانوهام پایین بود و کیرم مثل #شمشیر کج اماده پاره کردنش
که دستمو بردم رو کسش که شورتش خیس بود گفت شهریار درش بیار زنتو بکوووون منم شورتشو دادم پایین با پاهام درش اوردم دوس داشتم کسشو ببینم تا اون روز من یک بار کس کرده بودم اونم با عجله که سرپایی به دختر داییم که طلاق گرفته بود اولش فکر کردم گذاشتم کونش گفت کسمه ابتو نریز توش میدونستم سوراخ کص نزدیک کونه
نگاهی به کسش کردم خدا میدونه داشتم هلاک می شدم کیرمو تا گذاشتم در سوراخش تا ته رفت تو کیرم دراز بود ولی به کلفتی امروزه نبود چنان اخ با لذتی کشید که انگار دنیا را دادن بمن خیلی زود ابم اومد تا بخودمون بیایم همشو ریختم ته کسش گفت شهریار من موندم باید ادامه بدی زود باش میدونستم زنها هم ارضا میشن به سختی تحمل کردم و باز گاییدمش که فهمیدم داره ابش میاد و محکمتر زدمش خودمم برای دومین بار داشت ابم می اومد که فاطی لرزید و گازم گرفت طوری که دندوناش میخواست بهم برسه منم تا گازم گرفت سرعتم بیشتر شد شاید چند لحظه بعد فاطی آبمو با فشار ریختم تو کسش …
چه لذتی داشتیم نمیشه با قلم توصیفش کرد همدیگرو بغل کرده و حسابی بوسیدیم و گفت کیرِِ تو چرا شل نمیشه!؟ هنوز سفته (کیرم تو کسش بود و در نمی اوردم ) گفتم جاش امنه خانمم داره خونه اش را نگاه می کنه. خخخخ
گفت راستی الان با اون یک چشم بادامیش چی میبینه اونجا تاریکه
گفتم چشمش تو تاریکی هم می بینه. داره اون بستر نرم و پر از لذت و آغوش عاشقانه داخل خونشو نگاه می کنه که همه جاشو بغل کرده و خونش راضی نیست بیاد بیرون خخخخ
فاطی گفت چه توصیف زیبایی شوهرم من بازم میخام…
بیام روت ؟
چرخوندم اومد روم تا اومد پیرنشو در اوردم سینه های رگ کرده و ناسوت شده از مک زدنهای وحشیانه را تو مشتام گرفتم و فاطی شروع کرد بالا پایین کردن خودش که منم کمک و همراهی می کردم جایی رسید که دیگه فاطی دهنش باز مونده بود فقط کسشو می مالید به بیخ کیرم و چه لذتی هم برام داشت
فاطی رو من خیلی زود ارضا شد حالا من مونده بودم
گفتم میتونی فشار بدی رو کیرم تا منم بشم گفت نه جوون ندارم بیا روم که از رو کیرم اومد پایین چرخید داگ استایل نشست گفت پارش کن دوست داشتی بذار کونم منم عاشق همه جاش بودم کونش چشمک می زد گفت اگه کونم می زاری از اب خودت و خودم از کصم بمال که حال ندارم ارام بکن که کونم باکره است پاره نشه.
خیسش کردم ارام ارام هی شل کرد و فرو کردم تا اینکه همشو دادم تو کونش چه سفت و سختم بود انگار کیرمو حلق آویز می کرد تو کمتر از ده دوازده ضربه باز ابم برای سومین بار اومد ریختم تو کونش که دیگه واقعا حال نداشت ولی من سیر نمی شدم
تو این گیر و دار چند بار دستگیره در چرخید ولی اعتنا نکردیم کسی هم درو نزد شاید فکر می کردن فاطی با شوهرش خلوت کرده اتاقی که بودیم اتاق پدر مادرم بود به فاطی گفتم انگار خسته ای بخواب من میرم از اتاقم بعدن میرم حال سراغ تو را می گیرم اگه گفتن تو اتاقن میام درو می زنم خواب آلود بیا درو باز کن وانمود که دراز کشیدی خسته بودی خوابت برد
از تراس به دو اتاق دیگه راه داشت از در تراس رفتم اتاق خودم که وسایل کلی جمع کرده بودند توش فقط تختم پشت وسایل که دیده نمیشد خالی بود دراز کشیدم مثلا خوابم هی در اتاقم برای بردن و اوردن وسایل باز و بسته می شد تظاهر به بیدار شدن کردم خواهرم گفت #شهریار اینجایی ما اینهمه سرو صدا می کنیم گفتم شهلا خسته بودم خواب نمیدونستم
اومدم قاطی جمع شدم بعد مدتی سراغ فاطی گرفتم #شهلا گفت با داداش تو اتاق مامان حال می کنن خخخخخ
گفتم مگه شبو از اونا گرفتن دل منوتو را آب می کنن؟ خخخخ
گفت به ما هم نوبت می رسه گفتم خوشبحال اونیکه این ممه هارو میخوره (سینه هاشو گرفتم دستم) گفت پروووو گفتم شهریارم پروووو نیستم که کونشو کرد ترفم شکلک در اورد یه سیلی هم از کونش زدم گفتم وای که چه بروز این بیارن خخخ
گفت دیگه خیلی داری پرویی میکنی می بنن بده خجالت بکش کی عقل میای
در اتاق مامانو زدم گفتم تعطیل عروس دادماد زود بیان بیرون مامان و بابا رفتن حکم تخلیه براتون گفتن همه مثل بمب صدای خوشون هالو گرفت که فاطی با چشمان خمار خواب درو باز کرد گفت ببخشید خوابم برده بود گفتم شهبالو بگو بیاد بیرون وگرنه بد می بینه خخخخ
گفت شهبال نیست
گفتم کجا قایم کردی ؟ زود بگو گفت داداش رفت بیرون من ندیدم خسته بودم اومدم درو بستم درازی بکشم خوابم برده بود
گفتم راست بگووو زنداداش کلک کجا قایمش کردی
گفت جون تو راستشو گفتم که عمه شیرین گفت درسته من حیاط بودم دو ساعتی میشه شهبال رفت بیرون …
تو گوشش یواشکی که خودش بشنوه گفتم کیف کردی از گاییدنم گفت پرووووو… خخخخخ
همه بی جهت خندیدن فکر کردن جوک سکسی بهش گفتم
شهلا گفت #فاطی بیا تا شهریار به #بهانه های واهی دستمالیت نکرده که مامان چشم غره رفت عمه گفت شهریار آزاده منو پیش محمود کاری نمونده نکنه سینه هامو از جاش میکنه شهریار نگو بلا بگو بلای خوشگل و کبریت بی خطر خخخخخخ
من سینه های عمه ام را که سن و سالی هم ازش گذشته جلو شوهرش میخورم حرفهای سکسی میگم میگفتم کونتو بخورم کستو بخورم از این حرفا .خخخخ
مامان گفت شهریار نگو بگو بلای خونه که نباشه دق می کنیم اخه فاطی که تازه اومده اون نمیدونه داستان شهریار چیه …
شب شدو بعد از شام داداش فاطی را سوار ژیانش کرد برد خونه خودش ما هم دنبالش تا 4 بامداد بزن و بکوب همه موندیم اونجا که جا برای سوزن انداختن نبود من بین مامان و عمه خوابیدم تا هر کدام پشتشونو بمن می کردن انگشت تو کونشون میکردم میخندیدن و روبروی من تاقباز خوابیده
تا خوابمون برد نزدیکای ظهر بیدار شدم مامان و عمه با داداش صبحانه را اماده کرده بودند پاشدم یه پارچ اب ولرم ورداشتم یکی یکی شلوار دخترا را خیس کردم بعصی دمرو خوابیده بودند بعضی طاقباز به پسرا کار نداشتم حتی عروسهای داییم. و عمویم را هم حسابی کسشونو خیس کردم هیچکدام بیدار نشدن تا رفتم پذیرایی که سفره باز کرده بودند و عمو و دو تا دایی و بابام دامادای دایی و عمو اونجا خوابیده بودند بیدار شده تو صف دستشویی بودند و حمام گفتم پس این دخترا #کجان ؟ مامان گفت برو بیدارشون کن
که رفتم دماغمو الکی گرفتم داد زدم واییییی همشون شاشیدن شلوارشووون بیاین ببینید پاشین شاشووووها خخخخخ
همه شون با خشتک خیس پا شدن دنبالم میدونستن کار منه غوغایی شد خخخخخ
ساعتها با همان شلوارهای خشتک خیس بودند لباس دیگری نیاورده بودند
سمانه بیچاره شده بود نگو پریوده کسش فکر کردم باد کرده دو سه برابر دیگران اب ریخته بودم بدبخت خونابه خالی شده بود شلوار داداشو پوشید خخخخ
طولی نکشید اوایل شلوغی های انقلاب بود شهبال را از طرف کارخونه برای دوره ای به انگلستان فرستادند که دو ماه حداقل اش بود مدتی فاطی اومد پیش ما مامان خیلی مواظب شبا هم اتاق شهلا با هم میخوابیدن نمیشد کاری کرد
که فاطی بهانه گل و گیاه خونه اش را کرد منو مامان و فاطی رفتیم پیکان شهر شهلا پیش بابا موند دبیرستان می رفت نشد با ما بیاد
منو مامان تو یک اتاق فاطی یک اتاق خوابید تا مامان خوابش برد رفتم فاطی با شورت و سوتین اماده بود که برم پیشش سریع دست بکار شدیم تا کارمون تمام شد اومدم مامان کاملا خواب بود ساعتی نشد باز دلم خواست رفتم دیدم فاطی هم بیداره لخت بود عشقبازیمون شروع شد اینبار طولانی تر گاییدمش اعلب دوس داشت زیرم باشه هم از کون کردم هم از کس می گفت ابتو بریز کسم میخام از تو بچه دار بشم منم خر خر گوش میدادم همه شو می ریختم تو کسش
رفتم مامان جابجا شده بود ولی خواب بود
نزدیکای صبح بود خواب دیدم فاطی را دارم می کنم نگو مامانو بجاش گرفتم که زود بیدار شدم مامان خواب بود رفتم فاطی لباس تنش بود تاپ و شلوار راحتی
دمرو خوابیده بود شلوارشو دادم پایین بیدار شد باسن و کس و کونشو شروع کردم خوردن که بالشو کشید زیرش کونش بالا که بود بالاتر اومد گفت بکن هر دوتاش مال خودته بذار تو کسم
هنوز خیسی ابی که رخته بودم تو کسش بود اولین تجربه گاییدن از پشت و خوردن لبش تو حین گاییدنو کردم مثل پازل به هم رفته بودیم صدای فاطی اتاقو پر کرده بود نگو بیشترین لذت را در این پوزیشن پیدا کرده میگفت همیشه اینجوری بکن نذاشت بذارم کونش گفت فقط کسمو بکن که سیر نمیشم خیلی طول کشید بیش از نیم ساعت که با فاصله کمی از هم هردو ارضا شدیم مامانو فراموش کرده بودیم
نگو مامان تو دومین باری که رفتم پیش فاطی می فهمه میاد می بینه در اتاق فاطی قفله و صدای ماچ و بوس میاد میفهمه من گاییدمش
دیگه می بینه کار از کار گذشته دفعه بعدی که تا من میام میاد پشت در می شنوه که عروسش چه کسی به برادر شوهرش میده
چند شب همش خودشو خواب می زد شبی دو یا سه بار می رفتم فاطی را می #گاییدم تا مچمونو گرفت فاطی گریه کرد گفت عیب نداره نباید می شد حالا که کار از کار گذشته فقط مواظب باشید بچه دار نشین
از اون روز تا الان که سالیان درازی گذشته هنوز با فاطی سکسمون بر قراره پدرم 63 فوت کرد مادرم 75 داداش خونه پیکان شهره فروخت اومد خونه پدری یک طبقه اونا هستن یک طبقه مستاجر و یک طبقه منمو زنم که بچه هم نداریم زنم نازا در اومد خوشبختانه
چون سه بچه داداشم هر سه مال منو فاطی است چند ماهی است اسباب کشی کردیم جوردن تو یک خونه ویلایی دوطبقه قدیمی مستاجریم رهن کردیم خونه پدری را کوبیدیم داریم هشت طبقه می سازیم شاید به توافق برسیم با خونه ای که هستیم معامله بکنیم عادت به حیاط و دنجی آن و باغ و #باغچه داریم فاطی در نبودن سارا زنم میاد پیش خودم مثل زن و شوهر واقعی
داداش میدونه زنشو می کنم خودش از کمر افتاده متاسفانه تریاک زیادی می کشه سالها جدا از هم می خوابن
بچه ها میدونن پدر واقعیشون منم سارا هم میدونه ولی نمی ذارم روش به #قضیه باز بشه پیش سارا سکس نداریم ولی استخر و حمام سه تایی یا حتی با داداش چهارتایی میریم
سارا هم خوشگله ولی فاطی خیلی خوشگلتره
با وجود اختلاف سن سارا با من و فاطی از هر دوی ما مسن تر میزنه بدنش کاملا سرحاله ولی چین و چروک صورتش کارو خراب کرده یکبارم بوتاکس کرد ولی بعد مدتی برگشت…
فداتون بشم. شهریار
این داستان تقدیم به اونایی که زنداداششونو دوست دارن
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید