یک روز ظهر بود و دوست داشتم با او برويم سينما، ولی موقعی که در خانه شان را زدم، بعد از چند دقيقەای حسین در را باز کرد و دیدم کە صورتش خیلی سرخ است و وقتی مرا ديد به من نگاه کرد و بعدا گفت بیا تو ساسان جان، من هم موقعی داشتم وارد خانە میشدم بهش گفتم کە ميخواهم با او بروم سینما، اما حسین گفت باشه اما یك کم صبر کنيم. خانەشان یك حياط خوب داشت و چند تا درخت میوە اينجا و اونجا بودند. طولی نکشيد کە دیدم خواهر خوشکلش شیرین امد پیش ما و داشت بە طوری غریبی به برادرش نگاه میکرد و حسین هم یك خندە بر لبش بود و من احساس کردم کە چیزی در میان هستش. شیرین ناگهان گفت: حسین امشب پدر و مادر برنمیگردند بە خانە، اگر دوست داريد بگذار ساسان بیات پیشت تا وقت خوبی با هم بسر ببرن. حسین گفت؛ دوست دارم بیات شب باهم باشیم أما بە شرط کە هرچە دلمان بخواهد انجام بدهیم. حسین به من یك نگاه انداخت و بعدا بلا فاصلە گفت؛ ساسان، دوست داری شب بیائي خانەای ما؟ من هم بدون هیچ تردیدی گفتم حتما. حسین خنديد و گفت خوب است، قبل ان شب بیاید باید یك امتحان کنیم ببینیم بە درد میخوری یا نه! واقعا خیلی متعجب شدم زیرا حرفهایش مرموز و غریب بە نظر میرسید، أما حسین هیچ فرصتی بە من نداد و مستقیما گفت: ساسان، من میدانم تو خیلی خوشت از شیرین میاد و اگر جدی باشید یك کاری انجام میدهیم کە من و تو و شیرین را خیلی شاد و خوشحال میکند، آيا امادە هستی برای چنین کاری یان نه؟ من مثل یك لال شدم و نمیدانم چرا نمیتوانستم یك حرف بزنم، اما ان چیزی کە بیشتر مرا مبهوت کرد شیرین بود کە بە طرف کیرم نیگاه میکرد و مثل اينکە بگوید یلا پسر راضی بشو. من بعد از چند دقيقە گفتم؛ من هیچ نمیفهمم. حسین دهانش از گوشم نزدیك کرد و گفت: میخواهی شیرین رو بگائی؟ اگر میخواهی بگو همین حالا این کاررا انجام میدهیم أما تنها یك شرط وجود دارد. من کە همە تنم داشت مثل یك برگ خشك میلرزید بە حسین گفتم: شرط چی؟ گفت: من هم ترا میگایم، یعنی وقتی کیری تو داخل کون او میرود من هم کیرم می کنم داخل کون شما.
من مثل اينکە باور نمیکردم چ میکذرد اما شیرین ناگهان گفت ترا خدا ساسان بس کن و راضی بشو بگذار اين کار را انجام بدهیم. حسین بە شیرین گفت خوب بیا و لخت شو تا پستانت را بخورد و کمی نگاه بە کست بکند تا جرأت پیدا کند و شیرین بلافاصلە ان کار را اجرا کرد و همە لباسها دراورد و امد پیش من و حسین بە من دستور داد؛ یالا دیگر ساسان شروع کنيد و وقتی دیدم حسین هم لباسهایش دراورد و کیر گلفتش مانند یك سیخ مستقیم بود و خواهریش شروع کرد بە درآوردن لباسهایم و کیرم را گذاشت تو دهانش حسین هم کیری کذاشت داخل کفی دستم و گفت خیالت راحت باشد شب هم هم باهم اين کاررا انجام میدهیم. البتە رفتە رفتە داشتم خجالت از دست میدادم و تا بە ان وقت رسید کە کیرم تو کون شیرین کذاشتم و حسین هم کون مرا برای اولین بار إفتتاح کرد ان ظهر کە سريعا من و حسین و شیرین ارضاشديم، زبدگی من کاملا سرازیر کرد. وقتی داشتم لباسهایم میپوشیدم حسین بە من گفت: یادت نرود شب حتما باید بیائید تا همین کاررا بە جوری دیگر انجام بدهیم.
🌐بزرگترین کانال داستان سکسی
✔️ داستان سکسی
دیدگاهتان را بنویسید