این داستان تقدیم به شما
مامان من یه زن ۴۹ سالس، اما هیکل رو فرمی داره، پاهای قوی، بازوهای قوی، یه مقدار شکم، و همچنین سینه های نسبتا بزرگ، تو باشگاهشون یه زن تو پر و جوون هست بنام مریم، که حدودا ۴۰ سالشه، قدش تقریبا ۱,۷۰، اینجور که خود مامان تعریف میکنه، میگه این مریم خانم قویترین زن باشگاس، میگه خیلی قلدره، هیشکی هم زورش بهش نمیرسه، کلا با همه کار داره! تیکه میپرونه، شوخی میکنه، خب یکی جنبشو داره یکی نداره، آدما متفاوتن بالاخره، این مریم خانم ما بازوهای خیلی خیلی قدرتمندی داره، سینه هاش خیلی بزرگه، پاهای خوش فرم و نسبتا چاقی هم داره، یه روز تو باشگاه میاد از کنار مامانم رد میشه، با خنده بهش میگه پیرزن تو باید بیشتر بدووی، اینجوری که تو داری ورزش میکنی یه گرم هم ازت کم نمیشه آخه! مامانم هم که کلا یه زن سر سنگینه و زیاد اهل شوخی نیست توی جمع، بهش گفت شما سرت تو کار خودت باشه، چیکار به بقیه داری، تا مامان اینو گفت، مریم برگشت گفت چی گفتی!؟ درست شنیدم!!؟ مامان هم گفت بله، درست شنیدی!!
اون لحظه مامان با یه تاپ شلوارک بود، مریم خانم هم با شورت و تاپ بود، چون همیشه با شورت و سوتین ورزش میکنه، اون لحظه تاپ تنش بود، هنوز در نیوورده بود! خلاصه، اومد پیش مامان، دست گذاشت گردن مامانو گرفت چسبوندش به دیوار، آروم بهش گفت پررو بازی درنیار اینجا، وگرنه خودت میدونی و این پاها و بازوها. اشاره کرد به بازوها و پاهای قدرتمندش! مامان هم که نمیخواست کم بیاره، بهش گفت مثلا چه غلطی میخوای بکنی!؟!؟ فکر میکنی از هیکلت میترسم! مریم خانم هم با کمال خونسردی آروم مشتشو گذاشت تو شکم مامان، بهش گفت: ببین جوجه! واسه من پررو بازی دربیاری با همین دستام، چنان میکوبم تو شکمت که راه خونتو گم کنی! مامان که حسابی ترسیده بود، ولی نمیخواست کم بیاره، مریم خانم رو هل داد و گفت برو گمشو کثافت عوضی، میزنم لت و پارت میکنم ها!!!! مریم بشدت خندید وقتی این حرفو از مامانم شنید! در حال خنده شدید بود که یهو مامانم رفت سمتش با مشت کوبید تو شکمش، دو سه تا دیگه پشت بندش زد تو شکم مریم خانم، همه تعجب کردن که یه زن تو باشگاه مریم خانم رو تونسته کتک بزنه! خلاصه همه انگشت به دهن تو این وضعیت مونده بودن، مریم خانم دستشو گذاشته بود تو شکمش و خم شده بود، که یهو عصبانی شد و با یه عکسالعمل سریع، دست مامانمو گرفت پیچوند و بردش کنار، به همه گفت هرکی کوچکترین حرکتی کرد، گردن این زنو میشکونم! همه ترسیده بودن، فقط داشتن نگاه میکردن، با یه حرکت عجیب غریب مامانو پیچوند برش گردوند سمت خودش، یهو با زانو زد تو شکم مامان، مامان هم دستشو گذاشت تو شکمش و صداش بالا نمیومد، چون خیلی ضربه محکمی خورده بود، تو این وضعیت مامانو رها کرد، تاپش رو در اورد از تنش، سینه خای وحشتناکش زد بیرون، خیلی عصبانی بود از دست مامان، با اینکه ضربه فوقالعاده محکمی زده بود تو شکمش، ولی هنوز عصبانیتش فروکش نکرده بود.
اومد سمت مامان، کلشو گرفت بلندش کرد، دست گذاشت رو شونه هاش، با زانو سه بار زد تو شکم مامان، با هر ضربه ای که مامان میخورد، سینه های مامان کلی بالا پایین میشد، این وسط به مامان گفت: طوری میزنمت که جرات نکنی حتی واسه بچه هات تعریف کنی که من چطور شد از مریم خانم کتک خوردم! خلاصه مامانو بلند کرد مثل یه بچه کوچولو کوبیدش کف سالن، اومد که با لگد بزنه تو شکمش، بقیه خانما اومدن جلوشو گرفتن، گفتن ولش کن دیگه کشتیش! گناه داره! خلاصه اون جریان هم کلا دیگه پخش نشد تو محله، دیگه کسی هم پیگیری نکرد! از اون روز دیگه مامان با مریم خانم روز باشگاهشونو تغییر دادن که پیش هم نباشن! اما مامان حسابی تحقیر شد جلو خانمای محله!
فردای اون روز خودم پا شدم رفتم در خونشون که با مریم خانم حرف بزنم، رفتم زنگ خونشونو زدم خودش درو باز کرد، گفتمش اومدم باهاتون حرف بزنم، گف بیا توو، خلاصه نشستیم تو حیاط شرو کردیم حرف زدن، بهش گفتم: مریم خانوم آخه درسته مامانمو به این حال دراوردین!!؟؟ مریم خانم گفت: ببین عزیزم، من آدم شوخی هستم، با همه هم راحتم،درسته هیکل درشت و ورزیده ای دارم، ولی بیخود و بیجهت با کسی درگیر نمیشم، دیروز یه حرف به شوخی به مامانت زدم، خیلی بد جوابمو داد، منم نخواستم درگیر بشم باهاش، خودش اول حمله کرد به من، اینا رو که گفت، تیشرتشو زد بالا گفت ببین، دو نقطه از شکمم کبود شده بخاطر ضربه های مامانته، (یه شکم ورزیده و سفتی هم داشت) منم مقابله به مثل کردم فقط، ببین شما هم مث پسر خودمی، وقتی میبینی یه کسی از نظر هیکلی و قوای جسمانی از شما قویتره، خب درگیر نمیشی باهاش، ببین بازوهای منو، آستینشو زد بالا! چه بازوهایی داشت، الاهو اکبر!
گفت مامانت بازوهای منو دید و بهم حمله کرد، اینم نتیجه کار خودش بود، دم در باشگاه هم که خواستیم بیایم خونه، بهم گفت تلافیشو سرت در میارم عفریته! ولی من هیچی بهش نگفتم، ولی الان به شما میگم، دلم نمیخواست جلوی شما این حرفا رو بزنم، ولی بهش بگو اگه بازم بخوای حرکتی بکنی، دفه دیگه بدترشو سرت در میارم، اونقدر میزنم تو شکمت که خون بالا بیاری، میدونی که میتونم و توانشو دارم، عزیزم شما هم برو مراقبش باش، آرومش کن، فکر تلافیو از سرش خارج کن، وگر نه اون میدونه و این بازوها و پاهای قدرتمندم!
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید