این داستان تقدیم به شما
اسمم رهاست و ٢٣ سالمه…
***
تقريبا ١٨ سالم بود كه به اصرار خانوادم واسه تحصيل اومدم المان… اوايل خيلي سخت بود تنهايي و غربت واقعا بهم فشار مياورد تا كم كم دوست پيدا كردم و افتادم تو دور،هر شب پارتي و ديسكو و كلاب اون موقع ها هفته اي يه دوست پسر عوض مي كردم و اينجوري خودمو سر گرم مي كردم تا به خودم اومدم ديدم درس كه نخوندم هيچ كلي به باد رفتم، خانواده ام به محض اينكه فهميدن بهد از خدا تومن خرج پول بي زبون هيچي درس نخوندم شرط گذاشتن يا بر مي گردم ايران يا پول بي پول… بچه بودم و كله شق تصميم گرفتم بمونم ديگه اين شهر واسم غربت نبود دوسش داشتم… خيلي زود پولام تموم شد و فهميدم بايد كار پيدا كنم اما كو كار… اونم واسه يه خارجي
قيافم خوب بود واسه همين خيلي پر رو دنبال كار مدلينگ ميگشتم كه با يه اگهي كار تو يه كلاب شبانه مواجهه شدم كه دنبال دختراي زيبا بودن وقتي مبلغ پرداختي و ديدم هوش از سرم پريد…. بزن بريم!!
شروع به كار كردم اما كجا…. اسمش اينجا كلاب ولي فارسيش مي شه جنده خونه!!! پر بود از دخترهاي زيبا كه با مرداي جور وا جور لاس ميزدن.اولين نفري كه شناختم يه وكيل ٧٠ ساله بود خيلي سريع بهم گفت يك ساعت با من ميايي و ٤٠٠ يورو مي گيري…اون شب فراركردم و تا يك ماه دنبال يه كار معمولي گشتم تا اينكه جيبم خاليه خالي شد… زنگ زدم به وكيله قرار گذاشتم و منو برد يه هتل… اولين تجربه خود فروشي…. وقتي تموم شد خيلي ام بدم نيومد مؤدب بود كارشم بلد بود با اينكه بهم پول داد اما اصرار داشت منم ارضا كنه…. خلاصه اين شد شروع روسپي گري من…
***
الان يه سه سالي هست شغلمه. ديگه به پولش احتياج ندارم بيشتر معتاد دنياي روسپي گري شدم
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید