این داستان تقدیم به شما

سلام
اسمم رضا متاهلم ۳۰ سالمه زنم یلدا ۲۶سالشه. از طریق دوست خواهرم با یلدا آشنا شدم حدود ۲سال نیم ازدواج کردیم امدیم سر زندگی خودمون
من مدیرشرکت لبنیاتیم خانمم یلدا منشی شرکت.
 
من مشکلی که دارم التم کوچک و خوب نمیتونم یلدا رو سیرش کنم مشکل ژنتیکی دارم یلدا با من میسوزه میسازه تا این که
دوست صمیمی یلدا ازدواج کرد بعد ۷ماه حامله شد دوست یلدا با خانواده یلدا رفت امد داشت تا این که یلدا یه روز میره به دوستش سر بزنه دوستش بهش میگه شما نمی خواهین بچه بیارین
این حرف خانواده یلدا به یلدا زده بود.
 
تا این که یک شب امدم خونه
یلداموقع خواب بهم گفت که دوسال ازدواج کردیم دیگه موقعش بچه دار بشیم
من اول مخالفت کردم اون شب گذشت
تا این که از حرکات یلدا میفهمیدم که ناراحت ولی به روح خودش نمی اورد
خلاصه شب از سر کار برگشتم موقع خواب بغلش کردم به شوخی گفتم دختر می خوای یا پسر
یلدا باور نمی کرد من این حرف زدم خیلی خوشحال شد
ولی نمیدونستم که التم کوتاهه  واب منی خیل کم هستش

 
من تا یک ما هفته چهار بار یلدا هم خوابی می کردم
تا حامله اش کنم
دوماه از این ماجرا گذشت یلدا حامله نشد
تصمیم گرفتیم بریم دکتر زنان
نوبت گرفتیم جلسه اول رفتیم از ما آزمایش گرفت بعد چند روز جواب ازمایش امد رفتیم پیش دکتر
ودکتر گفت که مشکل از من هستش و هیچ راه نداره
فقط میتونی از راه دیگه. که امروزه نطفه مرد دیگه به رحم زن تزریق می کن
 
خلاصه درراه برگشت با یلدا صحبت کردم گفتم که راه نداریم ناچاریم همین کار انجام بدیم
یلدا اصلان قبول نکرد من طبیعی بچه می خوام
مدتی از این موضوع گذشت یلدا افکارش عوض شد
طوری انگار داشت افسردگی می گرفت
هرکس ازش میپرسید چرا بچه نمیارید می گفت فعلا وقتش نیست
 
 
تا این که مدتی فکرم درگیر بود بابت بچه
به این فکر افتادم تا یکی پیدا کنم یلدا حامله اش کنه
اول با خودم کلنجار میرفتم بعد چطور به یلدا بگم که میدونم شدیدن عصبانی میشه
یلدا دختر خوشکلی هستش سایزسینه هاشم ۷۵
همیشه بلوز سفید تنگ میپوشه تمامی بلوزهاش یقه اش اخوندی همیشه دکمه یقه که میبنده یه جزابیت خاصی داره بدنش
تا این که یک روز رفتم یلدا از سرکارش بیارم یه خورده کارش طول کشید رفتم بالا

 
بعد چند دقیقه یه پسر هیکلی بدنساز از در اتاق امد بیرون فهمیدم که حسابدار شرکت اسمش محسن بود مجردبود
بایلدا خیلی رفتارش خوب بود یلدا که همیشه ارایش می کرد لباس تنگ میپوشید همیشه شیک بود هر کسی من بایلدا میدید تو دلش میگفت عجب زنی داره
فهمیدم که این پسر حساب دار تو نخ یلدا هستش
درمسیر راه از یلدا پرسیدم که این پسره کی بود
گفت که تازه ۳ماه امده پسر خوبی اسمش محسن
خلاصه گفتم فرصت خوبه فقط مشکل یلدا بود

 
خلاصه یک شب دل زدم به دریا شب موقع خواب کم کم سر حرف باز کردم گفتم یلدا با محسن چقدر رابطه خوبه گفت مثلان چی چرا میپرسی گفتم محسن گزینه خوبی. بتونه حامله کنه با حرف من یلدا با تعجب دستم هول داد کلی دروری بلرم کرد تا چند وقت با من قهر شد
تا این که یه شب از سر کار امدم خونه یلدا با یه شاخه گل امد استقبالم
فکر کنم خودشم بدش نمی امد از محسن حامله شه
تا این که تصمیم گرفتیم محسن دعوت کنیم خونه
خلاصه محسن امد منزل ما یلدا حسابی به خودش رسیده بود من کلی با محسن خوش بش کردم
 
برای اولین بار شب خوبی بودمحسن از خودش گفت از گذشت من ازگذشتم گفتم مدتی گذشت یلداجلو محسن بهم گفت که لیلا زایمان کرده بچه اش دخترمن منتظر بودم محسن چه عکس عمل انجام میده تا این که گفت مبارک انشاالله قسمت شما من چنددقیقه مکس کردم گفتم ما که درگیر دکتریم محسن با تعجب پرسید خدا بد نده چرا گفتم ما بچه دار نمیشیم فعلا ببینیم چه میشه هدف این بود محسن بفهمه من نمیتونم یلدا حامله کنم این که تی یک ماه کم کم با محسن بیشتر رفت امد کردیم
یلدا خودش بیشتر به محسن نزدیک کرد تا این که من منزل بودم به یلدا تلفن کردم محسن بگو تور بیارمنزل بهش نگو رضا خونه هستش یلدا از محسن می خواد این برسونه منزل موقع رسیدن یلدا محسن تعارف می کنه داخل منزل محسنم قبول می کنه یلدا سری میرلباس عوض می کنه یه شربت برای محسن میاره میشینه کنارمحسن
بعد محسن از یلدا میپرسه که اقا رضا دکتر رفت چی شد

 
یلدا بهش گفت دکتر گفته اقارضا نمیتونه بعد ازش میپرسه اقا رضا کجاست یلدا میگه سر کارامروز سرش شلوغ دیر میاد خونه
بعد گوشی یلدا زنگ می خوره یلدا میره گوشی جواب بده
محسن از مبل پا میشه از پشت سینه های یلدا میگیره
یلدا که منتظر همچین موقعیتی بود زیادواکنش نشون نمیده محسن حسابی ازش لب میگره
 
میرن سمت اتاق خواب لباس یلدا در میاره یلدا حسابی کیرش می خوره یلدامدتها بود لذت کیر نکشیده بود حساب داشت با محسن کیف می کرد من خیلی دوست داشتم ببینم صحنه هم این که ابش میریزه داخل کس یلدا بعد ده دقیقه من رفتم داخل اتاق محسن با دیدن من شکه شد یلدا داشت کیرش می خورد
بدون هیچ واکنشی گفتم کارت انجام بده محسن با تعجب من نگاه می کرد بهش گفت میتونی زنم حامله کنی حرفی نزد گفتم من بیرون منتظرتم اولش خیلی ترسیده بود بعد کم کم یلدا بهش توضیح میده.
چنددقیقه گذشت محسن داشت حسابی یلدامی کرد یلدا حسابی صداش بلند شده بود منم از لای در نگاهشون می کردم بعد ۴۵دقیقه محسن ابش ریخت داخل کس یلدا
دونفری امدن بیرون نگاهم به یلدا بود از چشمهایش مشخص بود رازی
منم به محسن گفتم ازت یه بچه می خوام محسن با کمال میل قبول کرد دیگه هفته چهاربار می امد یلدا می کرد حسابی ابش میریخت داخل کس یلدا
بعد دوماه نیم یک روز یلدا حالش بد میشه سر کار میبرنش دکتر که متوجه میشه حامله هستش حتا به محسنم نمیگه شب از سر کارامدم منزل یلدا با خوشحالی امد بغل کرد گفت بابا شدی من خیلی خوشحال شدم محسن دعوت کردیم منزل کلی ازش پذیرای کردیم ازش تشکر کردیم محسن خیلی خوشحال شد و یلدا عاشق محسن شد!

محسن هفته دوبار می امدبا یلدا سکس می کرد و من لذت میبردم
چها ماه از حاملگی یلدا شد فهمیدم دوقلو حامله هستش کلی به خودم میبالیدم که همه فکر می کن من حامله اش کردم محسن با همون شکم حامله یلدا حسابی رو یلدا می کرد
شکم یلدا خیلی بزرگ شده بود لباس حاملگی تنگ میپوشید شکم چسبیده بود به لباسش خیلی سکسی نشون میداد.
منم عمدا باهاش میرفتم بیرون. خیلی دوست دارم عکس سکسی یلدا رو بدم ببینید. بدم؟ بدم؟
 
نوشته: احمد محمودی نژاد

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *