این داستان تقدیم به شما

سلام . مهستی هستم. دانشجو بیست و دو ساله و حقوق میخونم.
اولین باره که تصمیم گرفتم خاطرات سکسی خودم رو که پر از هیجان و لذت و خطر بوده رو با شما عزیزان به اشتراک بزارم.
چند سالی هستش که گروهی کوهنوردی میرم و خیلی تجربه شیرین و بعضی مواقع تلخی دارم و امروز یکی از خاطرات شیرین اما پرخطر رو براتون روی کاغذ آوردم و امیدوارم با خواندنش لذت ببرین و احساستون رو برام کامنت کنین.
***

یه روز من و سهیل و رضا از هم دانشگاهیام که خیلی با هم صمیمی بودیم ،قرار گذاشتیم که سه نفری بریم کوه و از اونجائی که میدونستم رضا و سهیل خیلی خبره هستن ،این سفر رو پذیرفتم که با اونها همراه بشم و از قبل قرار بود که سه نفری با هم عشق و حال کنیم و برای من خیلی هیجان داشت.
 
ما روز موعود ،سر ایستگاه سوار ماشین شدیم و راهی شدیم و رسیدیم ایستگاه اصلی که همه مردم دوستدار طبیعت اونجا با گروهشون به بالا صعود میکنن.منطقه بسیار زیبا در دامنه کوه که جریان آب از بالا به دامنه سرازیر بود و در مسیر ،درختان زیبا و استراحتگاههای زیبایی داشت با یه دنیا زیبایی که با ثبت عکس می‌تونستیم برای خودمون اون روز رو خاطره سازی کنیم.
بعد ۱ ساعت پیاده روی به جایی رسیدیم که رضا و سهیل قبلاً رفته بودن که موقعیت خوب و آرومی داشت و تصمیم گرفتن اونجا چادر بزنیم و بساط صبحانه رو ردیف کنیم.ساعت ۱۱ظهر بود و رضا و سهیل بساط آتیش رو فراهم کردن و منم از چشمه آب برداشتم و چای آتیشی رو حاضر کردم و بعد خوردن صبحانه ،رضا گفت دوست داری کمی ریلکس کنی؟
گفتم آره و رفتم توی چادر دراز کشیدم و رضا موزیک دلنشینی گذاشت و گفت میتونم بیام داخل ؟
گفتم بله و اومد داخل و گفت دوست داری پاهاتو ماساژ بدم تا خستگیت بره؟
گفتم واقعا؟
گفت آره خیلی میچسبه و ریلکس میشی.
شروع کرد به ماساژ دادن پاهام تا زانو ولی یهو نفسم سنگین و سنگینتر شد و رضا گفت چیزی شده؟
گفتم نه ولی تا الان تجربه نداشتم که مردی منو ماساژ بده،رضا گفت ،اگه بخوای تمام تنت رو برات ماساژ میدم تا عشق کنی و من گفتم ممنونم ولی نمی‌دونم چرا هیجان زده شدم،رضا گفت آروم باش و چشمات رو ببند تا ریلکس بشی.

 
از انگشت پا که به زانو رسید ،ازم پرسید دوست داری روی لباس باشه یا بدون لباس؟
چون ماساژ روی لباس حال نمیده،گفتم آخه میترسم کسی بیاد و نذاشت حرفم تموم بشه ،گفت اصلا نگران نباش ،سهیل بیرونه و کنترل می‌کنه ،گفتم باشه ولی ته دلم استرس داشتم.تا اینکه شلوارم رو در آورد و تی شرتم رو در آوردم و گفت حالا شد ،عجب تن نرم و سفیدی داری مهستی!!
گفتم ممنونم ،وقتی رانم رو ماساژ میداد احساس کردم دارم شهوتی میشم و کم کم پاهام از هم دورتر میشد و یهو احساس کردم از کوسم آب داغ می‌ریزه که رضا گفت،مهستی جان شورتت خیس شده نکنه احساسی شدی؟
گفتم آره ،گفت اگه دوست داری برات بخورم تا آروم شی و منم که تو اوج احساس بودم گفتم دارم میمیرم و بدجوری هوس کردم ,
رضا با مهربونی تمام گفت ، عزیز دلم مگه من مردم الان کوست رو چنان بخورم که بیهوش بشی و منم از خدا خواسته گفتم نوش جونت ،بخور برام که دلم بدجوری هوس کرده و کیر میخواد …
 
رضا پاهام رو کاملا باز کرد و کوسم رو بوسید و با دو تا انگشت داخل کوسم منو دیوانه کرد و کسم رو به دهن گرفت و چنان برام خورد و آبم رو مکید که انگار داخل وجودم رفته و به نفس نفس افتادم و دیگه طاقت نیاوردم و گفتم کیر می‌خوام و رضا پاهامو گذاشت رو شونه هاش و کیرش رو کرد تو کوسم و دوتا ممه هامو تو دستاش گرفت و تلمبه میزد و من جلوی دهنم رو گرفته بودم که مبادا سهیل صدامونو بشنوه که رضا گفت ،آبم داره میاد عشقم😘منم گفتم باشه عزیزم بریز رو شکمم و رضا غرق عرق و من پر از شهوت و گفت خودتو تمیز کن که سهیل بیاد بهت حال بده و من هم خجالت می‌کشیدم و هم خوشحال بودم که یه کیر جدید تجربه میکنم

تا اینکه سهیل آمد داخل و گفت مهستی جون چی دوست داری برات انجام بدم تا آروم بشی؟ گفتم من عاشق اینم که مرد یک کوس لیس حرفه ای باشه و بعد منو خوب بکنه سهیل گفت رو چشام ،امروز روز ماست و تو هرچقدر که بخوای می‌خورمت و می‌کنمت عزیز دلم و شروع به خوردن کرد و سه تا انگشتش رو داخل کوسم کرد و داخل کوسم تلمبه زد و نوک سینه هامو رو می مکید تا جایی که هر دو حشری شدیم و کیرش رو داخل کوسم کرد و ۲ تا ۳ بار تلمبه زد که شنیدیم رضا میگه بچه ها لباس بپوشین که چند نفر مشکوک دارن میان و سهیل سریع شلوارش رو پوشید زد بیرون و من که داشتم از ترس میمردم،لباس رو پوشیدم و تا رسیدم بیرون چادر ،دیدم ۴نفر با چماق و داس و قمه نزدیک رضا و سهیل و دارن بحث میکنن و یه لحظه به خودم اومدم و رفتم جلو و وسط رضا یکی از اونا که چماق دستش بود وایستادم و گفتم چی شده ؟شما چی میخواین؟

 
که یهو برگشت به من گفت همونی که به بچه ها داخل چادر دادی رو می‌خوایم عصبانی شدم و گفتم یعنی چی ؟ اینجا زمین خداست و همه میتونن بیان برای طبیعت گردی ولی یهو گفت داخل چادر طبیعت‌ گردی ؟؟؟  اینجا منطقه ماست و الان میتونیم هر سه نفر شمارو دفن کنیم اینجا و هیچکسی نمی‌فهمه یا به چهار نفرمون کوس میدی که رضا و سهیل تا اومدن جلوی من که منو دور کنن،من یه لحظه تصمیم گرفتم قبول کنم اون چیزی رو که از من میخوان چون اونها خیلی وحشی بودن و معلوم بود سالهاست که کوس نکردن و راحت می‌تونستن هر کاری انجام بدن و و با کوس دادن من بهشون در نهایت جلوی فاجعه گرفته میشه حداقل چون به هر حال منو میکردن و حداقل نمیکشتنمون.
گفتم قبول ولی رضا و سهیل گفتن این چه حرفیه ؟ما دوتارو ببرین و این خانوم رو بزارین بره ،که یکیش با داس نزدیک شد گفت شما بدون اجازه ما جایی نمیتونین برین چون یه سوت بزنیم همه دوستان میریزن اینجا. خلاصه وسایل رو جمع کردیم و با اونا یه یک ساعت و چهل دقیقه ای راه رفتیم تا رسیدیم به کلبه چوبی نسبتا بزرگی که همه چیز داشت و مشخص بود که قبلش اونجا بودن و کمی استراحت کردیم و سهیل و رضا ساکت شروع کردن به آتیش درست کردن و قلیون زدن و اونها هم کم کم سر صحبت رو با ما باز کردن و نسبت به همدیگه ،آروم تر شدیم تا اینکه هوا کم کم تاریک شد و بساط کباب و قلیون ولی رضا و سهیل خیلی کم صحبت و ناراحت بودن تا اینکه یکی که مشخص بود همه دوستاش ازش حساب میبرن،به من گفت بریم کمی قدم بزنیم که تا بلند شدم ،دیدم رضا و سهیل چشماشون دنبال منه و من فقط براشون لبخند زدم

 
تا اینکه این شخص که اسمش حبیب بود یه پتو از کلبه برداشت و دست منو گرفت و به فاصله حدودا ۳۰ متری آتیش که بچه ها دورش جمع بودن برد و پتو رو پهن کرد و منو بغل کرد و کلی ازم لب گرفت که منم احساس خوبی بهم دست داد و دستش رو دور کمر زد و گفت تو چادر کدومش خوب تورو گائید؟ من سکوت کردم و خجالت کشیدم و به آسمون نگاه کردم و دوباره گفت ،کیرشون بزرگ بود یا نه؟ گفتم برای من مهم نیست که اندازه کیر چقدر باشه ،گفت یعنی بهت حال دادن؟ گفتم آره ولی هرچی حال کردم از سرم پرید چون شما مارو تهدید کردین و روزمون بهم ریخت… گفت اشکالی نداره عزیز دلم ،من برات جبران میکنم تا برات خاطره بشه و لباسم رو در آورد و سوتینم رو در آورد و دور گردنش گذاشت و با ممه هام بازی کرد و گفت چه ممه های توپولی داری بیشرف،نوک ممه هامو لیسید و مکید و گاز گرفت و من یهو داد زدم ،گفت جوووون امشب مال منی تو ممه توپولی و از لبام منو لیسید و رسید به کوس و زانو زد و پاهام رو کمی باز کرد و انگشتش رو کرد دهنم و منم که داغ کرده بودم ،خوب براش خوردم و انگشتش رو کرد داخل کوسم و تلمبه زد که من سلیطه شدم و لبامو بوسید و بعد کوسم رو به دهن گرفت و حسابی خورد که پاهام بی حس شد و بعد گفت دوست دارم دوستام بیان و با هم تورو بکنیم و عشق کنیم ،گفتم تک تک بهتره ،گفت نه دوست دارم کیرشون رو میخوری ،ببینم و کیرم رو تو کوست بکنم و با کیر اون دوتا بازی کنی .واقعا نمی‌دونستم چیکار کنم ولی نمی‌خواستم بهانه دستشون بدم و یه لحظه گفتم دوتایی منو بکنیین تا اذیت نشم و بتونم به دوتای دیگه هم حال بدم ،گفت باشه و دوستش ،حمید رو صدا زد و گفت بیا و حمید اومد و حبیب بهش گفت بیا با هم سکس کنیم نظرت چیه؟
 
حمید گفت عالی میشه و سریع منو دراز کردن و حمید ممه های منو میخورد و منم با کیر و خایه هاش بازی میکردم و حبیب هم کوسم رو چنان میمکید و می‌لیسید که نفسم بالا نمی اومد وقتی اون  کوسم رو زبون میزد و منم وحشی شدم و کیر حمید رو کردم دهنم و اونقدر براش ساک زدم که آخ آخش بالا رفته بود ،بعد حبیب به حمید گفت جامونو عوض کنیم و منو چهار دست و پا گذاشتن و حبیب کیرش رو کرد دهنم و می‌گفت تو جنده منی تو سلیطه منی ،بخور این کیرو و منم براش چنان ساک میزدم که دیوانه میشد و رو صورتم ضربه میزد و حمید که حسابی کوس و کونم رو می‌لیسید و می‌گفت ،حیف میشد اگه امروز شمارو نمی‌دیدم و کیرش رو کرد داخل کوسم و تلمبه میزد با قدرت و من داد میزدم و حبیب می‌گفت داد نزن ،کیر بخور جنده من ،منم که وحشی شده بودم از بس کوسم رو خورده بودن و حمید تند تند تلمبه میزد و حبیب ضربه به کونم میزد که یهو حمید گفت داره میاد میاد آبم دهنت رو باز کن که من رو زانو نشستم و دونفری روبروی من ایستادن و تو چشمای من نگاه میکردن و من زبونم رو دور دهن میچرخوندم تا اینکه اول حمید و بعد حبیب آب کیرشون رو تو دهنم و صورتم خالی کردن و من با خایه هاشون بازی میکردم و یه لحظه حبیب گفت ،مهستی جون خودت رو حاظر کن که غلام و میلاد هم بیان عشقم. گفتم باشه عزیزم.ناچار بودم باید اون شب رو با کوس دادن به چهار نفرشون به پایان میرسوندم

تا اینکه آقا میلاد و آقا غلام با آبمیوه و آب اومدن و گفتن اگه چیزی لازمه براتون از کلبه بیاریم،که من تشکر کردم و منتظر یه هیجان دیگه ازین دونفر بودم تا اینکه دونفری کنارم دراز کشیدن و شروع به ماساژ من کردن و گفتن امروز بدجوری با هم آشنا شدیم ولی ما بچه های خطرناک و بدی نیستیم ولی وقتی متوجه شدیم که شما سه نفر راحت دارین با هم حال میکنین به حبیب گفتیم که کاش ما هم می‌تونستیم با این خانم سکس کنیم و الان هم پیش ما هستین ولی اصلا قصد اذیت نداریم خدایی و فقط می‌خوایم به ما هم تو این طبیعت حال بدین که من کلی خستگی از تنم رفت و غلام و میلاد هم از پشت و جلو حسابی منو بوسیدن و لیسیدن تا اینکه غلام دراز کشید و گفت بشین رو دهنم و کوسم رو میخورد و به کونم ضربه میزد و منم کیر میلاد رو می‌خوردم و خیلی جنده شده بودم و غرق عرق و صدای شاراپ شاراپ خارج و داخل شدن کیر غلام ،همه جا پخش میشد تا اینکه میلاد با کف دستش سرمو فشار داد که کیرش تا آخر بره داخل که یهو احساس کردم میخواد ارضا بشه و نبض خایه هاش آروم آروم شده که کیرش رو از دهن خارج کردم و با زبونم دور کله کیرش زبون کشیدم کشیدم تا ارضا شد و غلام منو روی کیرش نشوند و دوتا دستاش رو زیر کونم گذاشت و بالا پائین میکرد که من احساس میکردم کیرش داخل قلبم رفته و آنقدر احساس شیرینی داشتم که لباشو گرفتم و آنقدر لب همو خوردیم که اول من ارضا شدم و بعد غلام و هر دو غرق عرق روی پتو ول شدیم و ۵ دقیقه ای فقط آسمون رو نگاه میکردیم و بعد به صورت هم برمی گشتیم تا اینکه بلند شد و کلی منو بوسید و گفت آماده شو که یه چیزی بخوریم.
 
روز سخت و پر استرسی رو پشت سر گذاشتیم ولی شکر که به خوبی و خوشی تمام شد و بعد همه لحظات سخت برای رضا و سهیل عزیز و من،حبیب و حمید غلام و میلاد سر کباب زدن و قلیون زدن و به رضا و سهیل کلی کمک کردن و تا نیمه شب کنار آتیش نشستیم و دور آتیش همگی حدود ۳ساعتی خوابیدیم و آفتاب که بالا کشید ،بچه ها یکی یکی پا شدن و گفتن حاضر بشین که همگی با هم میریم شهر یه جای توپ با هم صبحانه بزنیم و اونجا خداحافظی میکنیم .ولی ما بخاطر اینکه خانواده هامون نگران حال ما بودن باید زود برمی گشتیم ولی قبول نکردند و به رضا و سهیل گفتن ما شرمنده شما هستیم و باید مارو ببخشین که باعث اذیت شما شدیم و کلی اما و اگر و خلاصه گفتم باشه و رضا و سهیل گفتن هرچی تو بگی عزیزم و بعد جدا شدن از ۴نفرشون رفتیم ایستگاه و سوار اتوبوس شدیم و در راه همش ساکت بودن و من قاطی کردم و گفتم کاری که باید میکردیم صبوری و تحمل بود که شکر به خیری گذشت و تجربه خوبی برای هر سه تای ما شد.☺️☺️☺️ولی دوستان خوبی برای هم شدیم که تا الان ادامه داره.
خوشحال شدم که تونستم یکی از خاطرات تلخ و شیرین زندگیمو با شما به اشتراک بزارم.
تا بعد…

 
نوشته: مهستى
 
#سکس_زوری

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *