این داستان تقدیم به شما
سلام
چند وقتی بود تو نخ خانم آرش بودم
بزنم به تخته خوش بدن و خوش چهره
بدن تو پری داشت
خدارو شکر با من صمیمی بود و حس میکردم همیشه نسبت به من حس خوبی داره، چون گاهی اوقات باهام از چیزایی حرف میزد و درد و دل میکرد که مطمعنا به کس دیگه ای نمیگفت…چون مدام تکرار میکرد کسی نفهمه و تنها به تو گفتم.
تا اینکه یکی از دوستان تماس گرفت و دعوتم کرد خونشون برای دورهمی. قبول کردم و مشغول کار شدم که برام پی ام اومد از سارا (مستعار) ، بعد از سلام و احوال پرسی گفت فردا شب میای و منم جواب دادم اره هستم چطور ؟
سارا: آرش نیست رفته تهران، میتونی دنبال منم بیای؟
امین: اره ولی شاید دیر بیامااااا فحشم ندی
سارا: نه زود بیا که یکمم میخوام باهات در مورد یه چیزی حرف بزنم تو راه.
امین: خدا بد نده!
سارا : باید حضوری بگم نمیتونم الان جایی هستم.
منم اوکی دادم و بای
مدام ذهنم مشغول این جمله میشد و فکرای مختلفی میزد به سرم.
خلاصه که اعصاب و روانم جر خورد.
طبق معمول فردا زودتر اومدم خونه و اماده شدم و دستی به سر و روم کشیدم و ادکلن زده و شیک و پیک رفتم از خونه بیرون و زنگش زدم که دارم میام.
سارا : اشغال خو زنگ میزدی که اماده شم من که هنوز کاری نکردم تازه خونرو تمیز کردم میخوام برم دوش بگیرم و اماده شم.
امین : یا خداااااا اینا که دو ساعت طول میکشه همش تو گفتی زود بیا منم اومدم دیگه، خبرت بدو زود برو منم وای خواهم ساد دم پارک نزدیک خونتون تا تمام شدی زنگ بزن بیام دنبالت.
سارا : نه تورو خدا اینطوری دست پاچه ای بدم میاد . بیا قشنگ اینجا بشین که استرس نداشته باشم.
امین : نه نمیام تو کاراتو بکن من بیرون راحت ترم.
سارا : گمشو بیا دیگه دختر ۱۴ ساله
بازم اوکی دادم و راه و ادامه دادم تا رسیدم دم واحد و در باز شد.
موهای به هم ریخته… تاپ بنفش انی رنگ… دامن گشاد گل گلی… یه بالشتم تو دستش.
سلااااام کرد و منم بدون جواب سلام یه نگاه سر تا پایی و یه خنده و به تمسخر گفتم همینجوری بیا خیلی بهت اومده.
گفت بیشعور … و با خنده پشت به من رفت و مدام میگفت که چرا بهش خبر ندادم زودتر.
منم در و بستم و رفتم رو مبل یه لم دادم و گفتم بدو زودباش
با چهره عصبانی و خندون اومد و گفت به خدا قر بزنی همین ریختی میام دنبالت شرفت بره جلو همه.
منم گفتم تو خوشتیپم کنی با من بیای بیرون شرفم میره .
خندید و رفت…صدای در حمام و بعد از چند ثانیه صدای دوش.
سرم تو گوشبم بود که اومد بیرون . رفت توی اتاق و اماده شد و با یه لباش شیک و یه ارایش ملایم و تیپ خانمی و ناز اومد بیرون و شروع کرد به جمع کردن وسیله هاش و ریختن تو کیفش و گفت بریم ؟
گفتم نه صبر کن حالا نوبت منه برم دوش بگیرم.
با تعجب نگام کرد گفت دیونه راست میگی ؟ خو چرا نگفتی زودتر.
نا خواسته از دهنم پرید گفتم: منم میبردی حمام….!؟
سارا گفت خیلی بیتربیتی
منظورم اینه که میرفتی خودت تا داشتم ارایش میکردم.
منم بهش فهموندم که به خاطر جبران انتظارم این و گفت و ازش خواستم که بگه جریان و که چه خبره.
نظرم و پرسید که اگر موافقم بحرفیم بعد بریم ، منم گفتم اره اتفاقا بهتره اینطوری.
در دلش باز شد و جریان مزاحم تلفنیش و برام تعریف کرد و گفت که یکی از اشناهاشون بهش زنگ میزنه و پی ام میده و هیچ جوره ولش نمیکنه و میترسه آرش بفهمه جنگ به پا کنه…نظرم و خواست که چیکار کنه و منم طبق معمول با توپ پر گفتم شمارش و بده من و با گوشی خودم به طرف زنگ زدم و با یه لحن خیلی تند بهش فهموندم که نباید دیگه مزاحم بشه و در این صورت شبونه به ناموسش تجاوز خواهد شد.
طرفم خدارو شکر خیلی عاقلانه رید به خودش و گفت ببخشید و نیازی نیست زنش خبردار بشه و خودش تکرار نمیکنه.
سارا هم انکار دنیارو بهش دادن. وقتی با طرف حرف میزدم یه دست منو دو دستی گرفته بود و منتظر بود عکس العمل طرف و ببینه و دستاش عرق کرده بود و اشک تو چشماش بود که تا تمام شد و قطع کردم گریه که مرسی و لطف کردی و انگار از زندان ازاد شدم و از این حرفا… منم سریعا عملیات اغوش درمانی و انرژی درمانی از طریق بوس و ناز و نوازش و پاک کردن اشکاش.
جواب داد و تقریبا ده دقیقه ای بی حرف و نقل اروم سرش رو سینم بود و دستش رو شونم و منم یواش یواش کج شده بودم از وزنش رو مبل که بهش گفتم عزیزم اگر خوب لوس بازیاتون و در اوردین لطفا پاشین دارین کم کم میخوابین روم.
بازم فضای خنده و شادی و عقد و عروسی تو کونامون و کلماتی مثل چقدر تو بی ذوقی و اه اه خاک تو سرت ، و حیف من.
دوباره یه جمله از من که حال و هوارو عوض کرد…
بهش گفتم پاشو… پاشو ببرمت حمام که چشات مثل خوناشاما شده با این ریملات و اشکات
دستی کشید تو صورتش و اشکاش و پاک کرد و گفت باشه بریم…
یه دفعه چشاش گرد شد و فهمید چی و قبول کرده و سرع جواب داد احمق من فکر کردم میگی بریم برسیم به مهمونی.
من با تو خلا توالتم نمیام چه برسه به حمام…تا دو دقیقه پیش با من بیرون میرفتی شرفت میرفت حالا یهو حمام برو شده پاشو نکبت بریم تا دیر نشده.
منم یه حس عجیب داشتم.
میدونید چی میگم… یه حرارت زیاد ، تپش نا منظم قلب ،کیرم از شدت شق شدن درد گرفته بود.
دهنم خشک شده بود.
دیگه جملاتم دست خودم نبود رفتارم تابلو و اونم پیدا بود تحریک شده.
بهش گفتم قربونت برم شوخی کردم من از خدامه تو دنبالم باشی همیشه خودت خر شدی زود شوهر کردی.
نگاهی بهم کرد و گفت مستی ؟
جوابی نداشتم بدم. فقط از دهنم پرید و گفتم ناراحت شدی ؟
سارا گفت نه ولی تا حالا از این چیزا نگفتی چی شده یهو انگار عوض شدی !؟
بی اختیار گفتم پاشو تا گند نزدم راه بیوفتیم بریم دیگه واقعا داره دیر میشه.
رفتم به سمت ماشین و اونم تمدید ارایش کرد و اومد.
در و باز کرد نشیت و شروع کرد نگاه کردن من و هی نیش خند زد و میگفت خیلی واقعا کارت و بلدی…جدا خوب مخ میزنی…فهمیدم فلانی چطور خرت شد اون شب(اشاره به مخ زنی قبلی توی باغ)
منم هیچی نمیگفتم و فقط نیش خند همراه خجالت.
ازم خواست نگاهش کنم.
تا به چشماش نگاه کردم بهم گفت جون مامانم ناراحت نشدم اصلا از حرفات فقط تعجب کردم و حول کرده بودم درکم کن ناراحت نشو از حرفایی که زدم. به خدا اگر شوهر نداشتم از خدام بود با تو بودم احمق بازی در نیار من و تو که با هم این حرفارو نداریم.
منم گل از گلم شکفت و گفتم کثافت انگار تو هم بد مخ نمیزنیا.
دل و زدم به دریا تیر اخرم شلیک کردم…ازش سوال پرسیدم:
ازش پرسیدم حالا جدا دلت دوست پسر نمیخواد.
حرف دلش و زد و اصل مطلب و گفت که ارش خیلی چک میکنتش و میترسه از این که بویی ببره…
بهش گفتم مدام با هم نیستیم و وقتی مطمعنه که ارش نیست و نمیفهمه بهم بگه که برم پیشش…
بازم اظهار ترس کرد و منم سریعا رفع استرس…
زدم کنار…موقعیت خوب بود. جامون کنار اتوبان بود و از روبرو کسی دید نداشت. دستم و انداختم پشت سرش و کشیدمش سمت خودم و لبم و گزاشتم رو لباش. چشماش و بست و هیچ حرکتی نمیزد و فقط نفساش تند شده بود و اونم دهنش خشک و قلبش نا میزون شده بود.
بعد از اینکه یکم خوردم لباش و همراهی رو شروع کرد و سریع خودش و عقب کشید و گفت راه بیوفت خیلی میترسم یهو یکی میبینه…
منم دیگه بی جنبه بازی در نیاوردم و راه افتادم.
مدام نگاش میکردم و اونم نگام میکرد و لبخند رضایت به لبش بود.
نظرش و پرسیدم در مورد لب گرفتن و جوابم مثبت بود
سارا : چقدر لبات داغ بود و نرم. همیشه تا باهات روبوسی میکردم میدیدم لبات داغه ولی نمیدونستم در این حده…فهمیدم گل کاشتم و مجددا قند تو کونم شده بود شیرینی.
رسیدیم و مهمانی و مشروب و رقص و خنده و شادی.
خیلی خوش گذشت و جلوی همه ازم خواست برسونمش چون فردا کار داره و باید زود بخوابه…فهمیدم قضیه چیه و خودم و سوار یه اسب سفید با کت و شلوار مشکی و اون و با لباس سفید سوار یه خر مشکی دیدم و متوجه شدم امشب شب مرادست امشب ، حجله هم تمیز و اماده کردگیری شده مرا فرا میخواند.
خداحافظی کردیم و راه افتادیم… از ب بسم الله تا نزدیک همون پارک که قبلا نام بردم ازش لب تو لب و دست تو شرت و میمی مالی و حرکات حادثه ساز رانندگی بسکه سرم تو پک و پستون ۹۰ خانوم بود.
رسیدیم اون رفت تو و من بعد ده دقیقه با اس ام اس بیا همه چی اوکیه و رمز یا قادر و یا مقدور وارد عرصه شدم پای به جهان سکس گشودم.
در و بستم کسی نبود رفتم تو اتاقش دیدم انگار یکی یه ادم خورده باشه پوستش و انداخته باشه کف اتاق لباساش هست ولی خودش نیست که یه مرتبه صدای دوش و شنیدم.
رفتم سمت حمام و در زدم در و باز کرد و پشت در خودش و قایم کرده بود و گفت میام تو برو من میام.
رفتم سریعا یه دستی به خودم کشیدم و اماده خوابیدم رو تختالبته با شرت و زیر پوش.
امد بیرون و حوله به تن گفت نمیخوای دوش بگیری منم ناچار با کیر شق دیدم چاره ای نیست و رفتم حمام و دوش و غیره و تو عرض ۵ دقیقه زدم بیرون با یه عالمه اب به بدنم که تا وارد اتاق شدم جیق و خنده و جمله احمق صدام کن تا حوله بت بدم خو نمیرفتی تو که طاقت نداری و چرا الگی گربه شور کردی خودت و و اینااااااا.
با حوله یکم کشید به بدنم و ابم و گرفت و اونم از من بد تر من دست میزدم به بدن اون که لباس پوشونده بودش و از سوتین و شرت خبری نبود و منم که مثل حضرت ادم کون لخت مادر زاد و اونم مشغول دست مالی شدو کیر شق تو دستش و لباش رو لبام.
یه جوری پرتش کردم رو تخت که اگر تشک نداشت از وسط چوله میشد بدنش.
افتادم روش و یا علی و گفتیم و عشق اغاز شد.
واقعا بدن محشری داشت اول تاپش و در اوردم که تا سینه هاش و کامل لخت دیدم روانی ۱۰۰% شدم و نمیفهمیدم چیکار کنم.
حول کرده بودم و چون دلم نمیومد تکی بخورمشون دوتاشو با دستام نزدیک هم میکردم و همزمان میخوردمشون یکم از این و یکم از اون (اونجا بود که فهمیدم خدا باید تو طراحیش تجدید نظر میکرد و یه میمی میزاشت وسط کار).
اه و اوهش به اسمون بود و کونم و پاره کرد بسکه چنگم زد و این لبام و مک زد و گاز گرفت. نمیشدم بهش بگم جاکش اروم تر کردیمون….میترسیدم بپره گزاشتم هر غلطی میخواد بکنه.
رفتم پایین و اروم با دو دستم لبه ساپورتش و کشیدم پایین. همراهیم کرد و کمرش و داد بالا.
یه کس خوشکل و گوشتی و ناز و خیس خیس از لای پاش زده بود بیرون و یهو نمیدنم چرا بی اراده زبونم رفت تو سراخش و شروع کردم به لیسیدنش.
نمیشد بگیریش انگار داشت باهام کشتی میگرفت.خودش و بالا پایین میکرد کلم و میکرد لا پاش گوشام و چنگ میکرد کونم و پاره میکرد ننمو میگایید.
هی میگفت زبونت و بگن توش…تا میگردم تو میگفت بیشتر بکن تا تهش…
زدم زیر خنده و بهش گفتم عشقم با غورباقه سکس نمیکنیا زبون انسان دوسانته.
که از شدت خنده دوتا مون از خوردن کس دور شدیم رفتیم فیس تو فیس شدیم و اون رو کمر بود و من به پهلوی راست.
پای چپش و داد بالا و با دستش کیرم و گزاشت دم کسش چه داغ بود و لیز.
کردم توش.
گردنم و گرفت کشیدم سمت خودش و لبم و گاز گرفت و هی مدام میگفت جوووون
منم مهمان نوازی میکردم و میگفتم نوش جونت نفسم
دیدم فایده نداره رفتم روش و شروغ کردم جلو عقب کردن و ضربات محکم.
بعد شاید یک دقیقه از حرکت ایستادم که ابم نیاد ولی بی شرف کسش و تنگ میکرد و میگفت بزار بیاد بزن وای نسا و مدام با حلقه ماهیچه توی کسش کیرم و فشار میداد که هرچقدر سعی کردم نیاد نشد و خالی شد تو کسش.
عابروم رفت. گفتم نترسیا تا حالا کس به این ماهی نکرده هنگ کرد الان درستش میکنم.
دوباره لب و لب بازی به پشتش کردم و از عقب کردم تو کسش و ضربه میزدم تو کسش و تا ته میکردم تو و تا اخر میکشیدم بیرون…دستام چنگ میزد به دوتا کون قلمبش و سیلی بود که به کونش میخورد.
گردنش و محگم با دستام گرفتم و کسش و میگایدم.
داگ استایل شدیم و موهاش تو دستم بود و کیرم تو کسش در رفت و امد و خلاصه انواع پوزیشن.
ابم اومده بود و دیگه موقع کردن بود.
یه پا رو زین و جفت پا بالا و دست ولی و انواع حرکتارو روش زدم. سارا هم چقر و بد بدن و گوشت منم از نرمیش استفاده میکردم و رفت و برگشتم و راحت تر میکردم.
اونچنان جیقی کشید و پاهاش و چسبوند به هم و دوتا رون من و چنگ کرد و دهنش و بست و از توی سینش داد میکشید که فهمیدم خانم بدجور ارضا شده و منم با یکم ادامه تلمبه زدن ابمو دوباره پاشیدم ته کسش.
افتادیم رو هم و بوسای کوتاه و پست سر هم و قربون هم رفتم و ابراز علاقه
بقلم خواش برد و نامرد یه تعارف نزد بیا کون بکن تو که دوست داری اینقدر.
منم خوبم نمیبرد و دست میکشیدم لای موهاش و نوازشش میکردم.
به گفته خودش تا حالا این سکس و ارضا شدن و تجربه نکرده بود و خیلی دوست داشت.
هنوزش با هم سکس داریم.
خیلی دوسش دارم واقعا خوبه و منم دوسش دارم.
ببخشید طولانی شد.
خودم خسته ولی نمیخواستم ناقص تعریف بشه.
ممنونم از همتون و ارزوی شادی دارم براتون.
نوشته: امین
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید