این داستان تقدیم به شما

سلام
من نسرین هستم 32 سالمه قد 175 و خوش اندام و سایر سینه هام 85.
هومن همسر منه و 36 سالشه قد 180 و خوش تیپ.
متأسفانه یا خوشبختانه من خیلی گرم هستم و خیلی سکس دوست دارم و متاسفانه هومن برعکس من خیلی سرده هفته ای یک بار به زور میاد طرفم و من خیلی از این موضوع ناراحتم و گاهی هم چندتا فیلم سکس دانلود کردم هر وقت هومن نیست من نگاه میکنم و خودارضایی میکنم.
تقریباً ما چهار ساله ازدواج کردیم و برای اینکه بخوام مسعود گرم کنم یا بیشتر سمتم بیاد همه جا رفتم پیش همه دکتری پیش همه مشاوره فایده نداشت.
یک شب هومن آمد گفت فردا بچه خواهرم مسعود قراره از اهواز بیاد پیشمون اسمش دانشگاه تهران در آمده تا چند روز کارهای دانشگاه انجام بده و خوابگاه بره پیش ما میمونه گفتم باشه خیلی خوش آمد.
مسعود 23 سالش بود قبلاً یک بار دیده بودمش یک پسر موی بلوند و خوش فیس بود.
 
فردا مسعود آمد من و هومن رفتیم فرودگاه استقبال مسعود همدیگه رو دیدیم از قبل زیبا تر و خوشگل تر و خوشگل هیکل تر بود تا همدیگه رو دیدیم دست و روبوسی کردیم و من خیلی از مسعود خوشم اومد و آمدیم خونه چون دور وقت بود با همون سر راه چند تا پیتزا خریدیم رفتیم خونه شام خوردیم و همش تعریف و سراغ خانواده و غیره میکردیم من یک اتاق برای مسعود آماده کردم که بیاد در اختیارش بزارم تا کارهای دانشگاه و خوابگاه دانشجویی مسعود آماده بشه تا چند روز پیش ما بمونه اون شب گذشت و صبح شد هومن قبل از رفتن بهم گفت مسعود تهران رو بلد نیست امروز باهاش برو کمکش تا کارهاشو انجام بده.
منم گفتم باشه صبح بعد از اینکه هومن رفت رفتم درب اتاق مسعود در زدم بیدارش کنم ولی درب باز نکرد و صدا نکرد و صداش کردم فایده نداشت درب باز کردم دیدم لخت خوابیده فقط با یک شرت منم تا بدنش دیدم یک جوری شدم وای خدا چه بدنی مثل اینکه خوابش سنگین بود.
رفتم از نزدیک تکونش دادم بیدار شد گفتم مسعود آماده شو بریم کارای دانشگاه انجام بدیم حالت خواب و بیدار گفت باشه زندایی و منم آتیش افتاده بود تو جونم البته قبل از اینکه بیدارش کنم کیرش بلند شده بود از زیر شرت پیدا بود خیلی هوس کردم و نمیدونستم چیکار کنم.
خلاصه بیدار شد منم براش صبحانه گذاشتم با یک لباس راحتی و شلوارک که خط سینم پیدا بود ازش پذیرایی میکردم نشستم کنارش پیش میز صبحانه باهاش حرف میزدم و شوخی میکردم گفتم آماده شو بریم دانشگاه کاراتو انجام بده و بیام.
مسعود گفت نه زندایی مزاحمت نمیشم خودم میرم.
 
 
بهش گفتم تهران بزرگه مثل اهواز نیست بلد نیستی دایت هم گفته ببرمت کاراتو انجام بده.
خلاصه بلند شدیم لباس بپوشیم منم لباس پوشیدم مخصوصاً لباس های لختی که جلوش باز بود میرفتم پیش مسعود میگفتم خوبه قشنگ یا یکی دیگه بپوشم.
البته داشتم کرم میریختم.
مسعود گفت زندایی من میخوام برم دانشگاه تو چرا آنقدر به تیپت میرسی ؟
بهش گفتم میخوام باهات بیام همه بگن این خانوم خوشگله کیه باهاته.
خندید و آماده شدیم رفتیم سمت دانشگاه اوووو چقدر دختر و پسر بهش گفتم مسعود فکر کنم اینجا بتونی برای خودت یکی برای خودت ردیف کنی.
خندید گفت زندایی یکی اهواز داشتم بسم بود.
گفتم چطور ؟
گفت والا یکی داشتم همش به فکر خودش بود به زور میومد پیشم.
گفتم یعنی خرجش میکردی و حاضر نبود بیاد پیشت.
گفت آره منم دیگه کاری باهاش نداشتم.
گفتم خب این اشتباه.
گفت میدونم.
گفتم تا حالا یک بار هم نیومده ؟
گفت چرا دو سه باری آمد ولی به زور میومد.

 
من در دانشگاه ایستادم مسعود رفت کاراش انجام داد منم تو کافه نزدیک دانشگاه نشستم تا بیاد همش تو فکر این بودم چطوری باهاش رابطه رو برقرار کنم یا اگر رابطه برقرار کنم آدم مطمئنی هست ؟
یک ساعت بعد زنگ زد گفت من در دانشگاه هستم منم از کافه رفتم دنبالش سوار شدیم رفتیم سمت خونه گفتم کار داری گفت امروز نه دیگه برای دو روز دیگه فقط یک واریز بانکی دارم درب عابر بانک ایستادم گفتم مسعود جان فکر پول نباش هست.
گفت نه زندایی دارم رفت جا به جا کرد آمد نشست تو ماشین.
گفتم مسعود نظرت چیه نهار بریم بیرون ؟
گفت خوبه ولی دایی ؟
گفتم دایت سر کاره شب میاد.
گفت بریم دوتایی نهار رفتیم دربند مسعود دید گفت خیلی اینجا با صفاست زندایی.
بهش گفتم نگو زندایی بگو نسرین.
گفت خو نمیشه دایی چی میگه ؟
گفتم به من بگو جلو دایی بگو زندایی.
گفت چشم.
رفتیم نشستیم نهار خوردیم کلی هم شوخی کردیم چشمم به تله کابین افتاد گفتم اینجا خوبه بهش نزدیک تر میشم.
گفتم مسعود بریم تله کابین ؟
گفت بریم.
 
رفتیم بالا سوار تلکابین شدیم وقتی حرکت کرد وقتی رسیدیم تو ارتفاع من چسبیدم به مسعود که یعنی میترسم مسعود هی میگفت نترس زندایی من هستم نمیفتی سفتی عضلات مسعود دیوونم کرد و گرمای تنش حس میکردم.
حس میکردم مسعود خوشش میاد یک جوری آخه بازشو به سینه هام فشار میداد منم حال میکردم سکوت بین دوتامون حاکم شده بود.
یکدفعه مسعود گفت خوشبحال دایی.
گفتم چرا ؟
گفت همینجوری.
بهش گفتم میخوام بدونم چرا ؟
گفت واقعا زنی گیرش آمده بدن رو فرمی داره.
بهش گفتم تو که بدن منو ندیدی از کجا میگی ؟
گفت چرا وقتی لباس عوض میکردی و میومدی نشون بدی دیدم.
گفتم ای شیطون حواست بود پس ؟
گفت آره.
 
 
گفتم چه فایده دایت بی بخاره.
گفت واقعا ؟
گفتم آره مسعود جان چی بگم والا.
روی تلکابین که می‌رفتیم حرف می‌زدیم.
گفت چطور بی بخاره ؟
گفتم والا هفته ای یک بار یا دوهفته یک بار به زور میاد طرفم.
گفت من هستم جور دایمو میکشم.
دوتامون زدیم زیر خنده.
فهمیدم مسعود دلش میخواد ولی داره خودشو نشون میده وقتی از تلکابین پیاده شدیم به مسعود گفتم بریم خونه .
گفت بریم دل تو دلم نبود یعنی بریم خونه سکس میکنیم ؟
نشستیم تو ماشین بهش گفتم بریم خونه گفت بریم داشتم حرکت میکردم دستم رو دنده ماشین بود مسعود دستم گرفت انگار قلبم ریخت یک جوری شدم نگاش کردم دیدم داره روبه رو نگاه میکنه یک لحظه نگاه کیرش کردم دیدم از زیر شلوار باد کرده وای چه کیری داره این بچه خوشگل.
تو مسیر دوتامون هیچی نمی گفتیم مسعود جسارتش بیشتر شد دستش گذاشت روی رونم بهش گفتم مسعود تو ماشین ترتیبو منو ندی.
خندید گفت نه نسرین جون.

 
گفت دایی کی میاد خونه ؟
گفتم دم غروب میاد.
منظورشو متوجه شدم.
گفتم بزار ببینم کی میاد.
همون لحظه زنگ زدم به هومن.
سلام عزیزم ما رفتیم کارای دانشگاه مسعود انجام دادیم و نهار رفتیم دربند و حالا میرم سمت خونه کی میایی ؟
گفت شب میام.
یک لحظه برای اطمینان خاطر بهش گفتم خوب شب من و مسعود بیام سر کار دنبالت بریم بیرون ؟
گفت خوبه.
گوشی رو قطع کردم گفتم شب میریم دنبال داییت.
مسعود گفت پیش دستی کردی؟
گفتم آره عزیزم.
 
رسیدیم خونه دل تو دلم نبود مطمئن بودم که برنامه میخواد شروع بشه هم من مشتاق بودم و مسعود ظاهراً آماده بود و متوجه شده بود که من میخوام ماشین پارک کردم رفتیم داخل مسعود پشت سرم آمد در رو بست منم داشتم مانتو در می آوردم از پشت سر بغلم کرد دستش گذاشت رو سینه هام منم هیچی نگفتم یک جوری شدم انگار آتیش افتاد تو بدنم با دهنش از پشت گوشمو میخورد با دستاش با سینه هام فشار میداد از پشت کیرش حس میکردم که فشار میداد داخلم معلوم بود خیلی خودشم هات و گرمه مانتو درآورد و تاپمو با یک حرکت درآورد نشوندم رو مبل سوتین زد بالا و شروع کرد به خوردن سینه هام من تو این دنیا نبودم چند دقیقه ای ادامه داشت دستم گرفت گفت بریم رو تخت رفتیم تو اتاق خواب خودشم لخت شد با شورت آمد شلوار و شورت منو درآورد پاهام باز کرد شروع کرد به خوردن کسم وای چقدر قشنگ برام میخورد.
( الان داره یادم میفته دارم داستان می‌نویسم آب از کسم راه افتاد)
دو دقیقه نشد من ارضا شدم آبم آمد بهم گفت برام می‌خوریش ؟
 
گفتم آره دراز کشید رو تخت شرتش درآورد وای خدا چه کیری چقدر بزرگ و کلفت بود خیلی از مال هومن بزرگتر و کلفتر بود.
بهش گفتم مسعود اندازه کیرت چقدره گفت تقریبا 22 سانته.
بهش گفتم برای همینه که دوست دخترت به زور بهت میداد خندید گفت جلو جا باز میکنه نسرین جون منم براش ساک میزدم البته کیرش کامل تو دهنم نمی رفت سر کیرش یکم پایین تر .
گفت بخواب پاهاتو باز کن خوابیدم بهش گفتم مسعود عزیزم کم کم بزارش داخل کیرت خیلی بزرگه.
گفت چشم نسرین جون پاهامو باز کرد کیرشو مالید رو کسم گفت حسابی حشری شدی.
گفتم چطور.
گفت کست حسابی آب انداخته.
گفتم آره یک کیر کلفت بکن آمده.

 
آروم کیرشو گذاشت داخل منم درد میومد و حال میکردم پاهامو جمع میکردم از دردی که داشت اونم مراعات میکرد یک دقیقه ای آروم آروم گذاشتش داخلم وااااااااای چه کیری و آروم عقب و جلو میکرد
سرعتش بیشتر کرد گفت چقدر تنگی نسرین جون.
گفتم از برکات دایته که قدرشو نمیدونه گفت خوبه ما حلال زاده نیستیم سر دایمون نرفتیم.
و تلمبه میزد حس عجیبی داشتم هم حال و خیانت و ترس و مسعود میزد بعد گفت نسرین جون مدل داگی شو کیرشو درآورد منم دولا شدم از پشت کرد تو کسم و ولی این دفعه مثل وحشی ها میزد بهش گفتم مسعود جان یواشتر دردم گرفت اون توجه نمیکرد و تلمبه میزد یه دفعه حالم عوض شد آبم آمد برای بار دوم مسعود توجه نمیکرد و مثل ندیده ها میزد.
ده دقیقه همینجوری تلمبه میزد حس میکردم دارن دنیا رو بهم میدن بعد روم نشست رو کونم کیرشو تا آخر فشار میداد تو کسم حالت نشسته چند دقیقه همینجوری تلمبه میزد از این پوزیشن خوشم اومد بعد روم دراز کشید دستش آورد سینه هام گرفت حالت خوابیده روم تلمبه میزد وای خدا چه حالی میداد یکدفعه تا آخر فشار داد احساس کردم داخل کسم آتیش گرفت.
نگو آبشو ریخت تو کسم و همینجوری بی‌حال افتاد روم.
منم از زیر پاش در آمدم بغلش کردم گفتم مرسی خیلی وقت بود اینجوری حال نکردم.
اونم گفت منم به آرزوم رسیدم.
 
گفتم چه آرزویی ؟
گفت همیشه دوست داشتم باهات سکس کنم و حالا کردم.
بهش گفتم همیشه سکس میکنیم فقط باید حواسمون به داییت باشه و تو هم تابلو بازی در نیاری .
گفت چشم خیالت راحت باشه.
من رفتم دوش گرفتم آمدم بیرون مسعود در حموم سینه هامو گرفت گفت بازم میخوام.
گفتم الان دیگه نه چون هم دردم گرفت هم ممکنه یک وقت هومن زنگ بزنه بگه بیان دنبالم.
بوسیدم گفت مرسی.
اون شب رفتیم دنبال هومن شوهرم رفتیم بیرون مسعود خوب عادی رفتار کرد و تابلو بازی در نیاورد.
فردا صبح هومن رفت سر کار من مسعود دوباره سکس میکردیم و لذت می‌بردیم.
با هومن صحبت کردم ما دونفریم منم همش تو خونه تنها هستم چرا مسعود بره خوابگاه یا جایی اجاره کنه بزار پیش ما بمونه اون گفت تو مشکلی نداری من گفتم نه قرار شد عشقم مسعود پیشمون بمونه و منم خوشحال بودم که بکن عزیزم همیشه پیشمه.
 
 
نوشته: نسرین کص شرابی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *