این داستان تقدیم به شما

سلام.
من متاهل هستم و اسم زنم آیدا هست.آیدا یه دوست داره به اسم سمیرا.ما توی یه اپارتمان 3 طبقه زندگی میکنیم.ما طبقه 3 میشینیم. واحد زیر ما فاطمه خانم و شوهرش و دخترش زندگی میکنن که آیدا با فاطمه خانم و دخترش اصلا رابطه خوبی نداره و ازشون خوشش نمیاد چون خیلی فضول هستن.اون روز سمیرا اومده بود خونه ما.سمیرا خیلی اندام خوش فرم و کون گنده ای داره و کاراته هم کار میکنه.آیدا که اعصابش خرد بود به سمیرا گفت چه کار کنیم حال فاطمه رو بگیریم.سمیرا گفت بیارش خونتون یا بریم پیششون من خودم یه نقشه خوب دارم.به بهونه کاراته حالشون رو میگیریم.این رو هم بگم که فاطمه خانم و دخترش هر دو جودو کار بودن.آیدا گفت نمیشه اینها جودو کارن.دهنمون رو سرویس میکنن.سمیرا گفت فاطمه رو تنهایی بکشون اینجا.هر کاری هم اون لحظه گفتم انجام میدی آیدا!!!!آیدا گفت میخایی چه کار کنی؟سمیرا گفت میخوام با کف پاهامون صورتش رو له کنیم و با بوی کف پاهامون خفشون کنیم ولی اول باید فاطمه رو تنهایی گیر بیاریم.من تعجب کرده بودم که چرا سمیرا میخواست این جوری حالشون رو بگیره!!!آیدا هم با تعجب گفت:وا…..که چی بشه؟چه فایده؟سمیرا گفت:خر…..خوب عکس هم میگیریم ازش.بعد اگر حرفی زد میگیم عکس ها رو نشون زن های همسایه های دیگه میدیم.که همه بفهمم چقدر ذلیل شدی زیر کف پاهامون.
 
آیدا گفت راست میگی….این جوری دیگه دهنش بسته میمونه.من گفتم خوب من چه کار کنم.سمیرا گفت تو برو توی اتاق از بالای پنجره شیشه ای اتاق نگاه کن اگر تونستی عکس و فیلم هم بگیر. ما خودمون ازش عکس میگیریم ولی اگر خاستی تو هم بگیر.آیدا گفت سمیرا حالا پاهات بو میدن که فاطمه با بوی کف پاهات خفه بشه؟سمیرا گفت:اتفاقا 2 روزه پاهام رو نشستم.بعد کف پاش رو اورد بالا و گذاشت روی بینی آیدا!!!!!آیدا گفت:اوف…..فف…..چه بوی عرقی میدن کف پاهات.فاطمه خفه میشه بیچاره.آیدا گفت من دیروز حموم بودم بزار یه یک ساعت پاهام توی کفش های قدیمی باشه که بو بگیره.تو هم پاهات رو بکن توی کفش که بوش بیشتر بشه.خلاصه آیدا و سمیرا 1 ساعت پاهاشون رو توی کفش نگه داشتن بعد آیدا رفت در خونه فاطمه و اوردش اونجا.همین که فاطمه نشست رو مبل سمیرا پاهاش رو دراز کرد روی میزی که جلوش بود.فاطمه به آیدا گفت:معرفی نمیکنی دوستت رو.

 
آیدا سمیرا رو معرفی کرد.فاطمه گفت کاری با من داشتین که گفتین بیام اینجا؟سمیرا گفت شما جودو کار میکنین واسه همین من میخوام از شما کمی جودو یاد بگیرم.من هم بهتون کاراته یاد میدم.فاطمه گفت باشه فردا بیا کلاس بهت یاد میدم.سمیرا گفت همین الان میخوام یاد بگیرم چون جلوی یکی از دوستام گفتم جودو بلدم نمیخوام کم بیارم.خلاصه فاطمه حرکات دی آشی هارای و آشی گروما رو به سمیرا یاد داد.سمیرا هم گفت من ضربه کف پا به صورت رو بهتون یاد میدم.فاطمه گفت من نمیخوام یاد بگیرم نیازی نیست.سمیرا دسته فاطمه رو گرفت و کف پاش رو گذاشت روی دهن فاطمه و گفت:اینجوری.فاطمه که فقط چشماش معلوم بودن دهنش رو از کف پای سمیرا جدا کرد و گفت:باشه یاد گرفتم.بسه.در این لحظه سمیرا یه ضربه محکم با کف پا به دهن فاطمه زد و فاطمه افتاد روی زمین.سمیرا به آیدا گفت با روسری دست و پاش رو ببندیم زود باش.آیدا و سمیرا دست و پاهای فاطمه رو به زور بستن.بعد 2 تایی کف پاهاشون رو گذاشتن روی صورت فاطمه و شروع کردن عکس و فیلم گرفتن.فاطمه هم با التماس میگفت:ولم کنین خفم کردن!این چه کاریه دیگه!پاهاتون بو میده!!!!آیدا کف پاش رو مالید روی دهن و بینی فاطمه و گفت:دیگه فضولی میکنی؟بو بکش……اومممم……بو کن……و با بوی کف پاهام خفه شو.آیدا به سمیرا گفت تو پاهات رو بردار بزار من کامل خفش کنم بعد تو.سمیرا رفت و کفش هاش رو اورد و پوشید تا پاهاش بوی بیشتری بگیره.آیدا کف پاهاش رو روی صورت فاطمه فشار میداد و فاطمه داد میزد صورتم له شد!!!!چه بوی……اوفففف…..خفه شدم.سمیرا پاهاش رو از کفش در آورد.من از اون بالا میدیدم که پاهاش خیسه عرقه و برق میزنه.سریع کف پاهای خیسه عرقش رو گذاشت روی صورت فاطمه.فاطمه یه لحظه هیچ صدایی ازش در نیومد.چند ثانیه بعد گفت:اوفففف…….چه بوی عرق کف پایی…..!!!!!!بسه…….صورتم خیس شد سمیرا!!!!!تو رو خدا بسه!!!گوه خوردم.آیدا خانم دیگه کاری باهاتون ندارم.
 
سمیرا هم صورت فاطمه رو با کف پاهاش ماساژ میداد و میمالید و عرق کف پاهاش رو روی دهن و بینی فاطمه میمالید.وقتی پاهاش رو از روی صورت فاطمه برداشت صورت فاطمه سرخ و خیس شده بود.من توی اتاق کیرم سیخ شده بود و آبم داشت میومد.آیدا که داشت فیلم میگرفت به سمیرا گفت بسشه دیگه.گناه داره.فاطمه به نگاهی مظلومانه از زیر کف پاهای عرقی سمیرا کرد و گفت:تو رو خدا بسه!!!!سمیرا به فاطمه گفت:باشه تمومش میکنم ولی برای اینکه درسه عبرتی بشه برات اول کف پاهامون رو باید لیس بزنی تا این فیلم و عکس ها رو به همسایه ها نشون ندیم و آبروت رو نبریم.فاطمه گفت مثلا به کی نشون میدین؟آیدا گفت:زن همسایه طبقه پایین یا دخترت!یا همسایه روبرویی که خیلی با جینگین.فاطمه اول شروع کرد به التماس ولی آخرش مجبور به این کار شد.آیدا و سمیرا به سینه خوابید روی زمین و فاطمه رفت جلوی کف پاهاشون و شروع کرد به لیسیدن.اول همش کف پاهای آیدا رو میخورد و اصلا طرف کف پاهای سمیرا نمیرفت.سمیرا گفت:چرا از عرق کف پاهای من نمیخوری؟
فاطمه گفت:تو رو خدا!!!تو پاهات خیلی بو میدن و عرقش تنده!این حرف و که زد سمیرا گوشیش رو برد روی حالت فیلم برداری و داد دست آیدا و صورت دو زانو نشست و صورت فاطمه رو برد بین کف پاهاش و کونش و نشست روی سره فاطمه جوری که صورت فاطمه روی کف پاهای سمیرا بود و پشت سره فاطمه زیره کون سمیرا.سمیرا گفت کف پاهام رو قشنگ میلیسی و میخوری تا بزاریم بری.فاطمه هم به ناچار کف پاهای سمیرا رو میخورد و عرق کف پاهاش رو قورت میداد.وقتی فاطمه بلند شد دیدم صورتش خیسه عرق کف پاهای سمیرا و زنمه .این داستان حدود 1 ساعتی طول کشید و فاطمه وقتی میخواست بره گفت:خدا لعنتتون کنه.آیدا خانم مطمعن باش جبران میکنم.آیدا و سمیرا هم گفتن تو برو فعلا صورتت رو بشور که بوی کف پ میده و دو تایی زدن زیره خنده.خلاصه فاطمه رفت و من اومدم بیرون و با هم نشستیم عکس ها و فیلم ها رو تماشا کردیمو میخندیدیم.نیم ساعتی گذشت که زنگ خونه به صدا در اومد.از چشمی در نگاه کردم دیدم فاطمه و دخترش و دو تا زن جوون دیگه همراهشن.من رفتم توی اتاق از بالای در نگاه میکردم.آیدا در رو باز کرد.دیدم دختر فاطمه کف پاش رو از کفش در اورده بود و با جورابای کثیفش زد توی دهن آیدا و رفت بالای سره آیدا و جورابش رو در آورد و کرد توی دهن آیدا و نشست روی شکم آیدا و کف پاهاش رو گذاشت روی صورت زن من!!!!!بقیه هم که اومدن توی خونه و سمیرا رو گرفتن زیره مشت و لگد.دو تا زن جوون با فاطمه خانم بودن!دو تاشون اندام های خوش فرم و خوشکل بودن.سمیرا رو گرفتن و خوابوندن روی زمین.فاطمه گفت این ها خواهر شوهرام هستن.حالا درسی به دوتاون میدیم تا دیگه از این گوها نخورین.دختر فاطمه که 20 سالی داشت دمه دره خونه آیدا رو گرفته بود و با کف پاهاش داشت خفش میکرد و آیدا داد میزد:بوی عرق میده!!!!اوف….ففف….بلند شو دختره پررو کثافت جنده گوه!!!!
 
این حرف رو که زد دختر فاطمه که اسمش بیتا بود با جفت پا فشار داد روی صورت زنه بیچاره من و صورتش رو له کرد.بعد جوراباش رو دوباره کرد توی دهنه آیدا و با کف پاهاش میکوبوند توی صورتش!!!!این طرف نمیدونین داشتن با سمیرا چه کار میکردن!!!!!فاطمه داشت با گوشی فیلم میگرفت و دوتا خواهر شوهراش با کف پاهاشون صورت سمیرا رو خفه میکرد و زبونه سمیرا رو میمالوندن کف پاهاشون!!!سمیرا هم عرق پاهاشون رو میخورد.من توی اتاق آبم اومد و ریخت توی شلوارم!!!!فاطمه از به سمیرا گفت:نگاه کن توی دوربین و از مزه کف پاهاشون بگو!سمیرا گفت:گوه نخور کثافت!!!!مزه عرق میده دیگه!!!!ولم کنین.گوه خوردم.فاطمه گفت:فعلا باید کف پا بخوری.سمیرا هم میلیسید و میخورد و خواهرشوهرهای فاطمه هم میگفتن:پاهامون بو میدن؟آخه 3 روزه دانشگاه کلاس بودیم و پاهامون بدون جوراب توی کفش بودن حموم نرفتیم.سمیرا گفت:خیلی بو میدن!!!!مزه و بوی برنج ایرانی میدن!!!!!!این حرف و زد و همشون زدن زیر خنده.اون طرف هم آیدا داشت زیره پاهای چرکیو عرقی بیتا دختره فاطمه جون میداد.بیتا جوراباش رو از دهنه آیدا در آورد و برد سمت سمیرا و کرد توی دهنه سمیرا.بعد خواهر شوهرهای فاطمه بلند شدن و شلوارشون رو در آوردن!!!!!وای چه کون هایی داشتن.کیرم باز سیخه سیخ بود!!!آیدا گفت میخوایین چه کار کنین؟فاطمه گفت:حالی ازتون بگیریم که مرغ های آسمون به حالتون گریه کنن!!!دیدم آیدا و سمیرا رو خوابوندن کنار هم و دو تا خواهرش شوهرهای کون گنده فاطمه نشستن روی صورت آیدا و سمیرا!!!!!آیدا که توی کون بزرگشون گیر کرده بود اصلا صورتش معلوم نبود و صداش توی کون بزرگش خفه میشد.سمیرا هم به زور داشت از کونش میخورد و صورتش خیسه عرقه کون بود.فاطمه هم داشت فیلم میگرفت و میخندید.فاطمه گفت:میدنین به این میگن فتیش!!!!فتیش کون و کف پا!!!!خواهرشوهرهای گلم سمیرا رو بیشتر خفه کنید چون کف پاهاش رو خیلی به خورده من داد!!!!آیدا رو بدین به بیتا با همون عرق کف پاهاش خفه بشه!!!خواهرشوهرهای فاطمه بلند شدن و کف پاهاشون رو روی صورت آیدا نگه داشتن و خفش کرد بعد گفتن بیتا حالا تو بیا.بیتا دوباره نشست روی شکم آیدا.یکی از پاهاش رو گذاشت روی صورت آیدا و اون پاش رو کرد توی کفش که عرق کنه.سمیرا هم داشت از کون بزرگ و عرقی خواهرشوهرهای فاطمه میخورد و با التماس میگفت:اه……مزه شور میده……اوففففف……بوی عرق و کون میده…..خواهش میکنم بسه.بسه.بسه.فاطمه گفت:پس میخوای بوی گل بده؟؟؟؟بوی کون رو استشمام کون!!!

 
کون گنده خواهرشوهرهام.خاهرشوهرای فاطمه یه نگاهی به فاطمه کردن و خندیدن!!!بیتا هم اون پاش رو از کفش در آورد و میمالوند رو صورت آیدا و به آیدا میگفت:بو بکش…..اوممممم…..چه بویی میده؟آیدا هم که خوشحال بود از کون اون دوتا خلاص شده به همین راضی بود و بو میکشید و گاهی میلیسید و عرق کف پاهای بیتا رو میخورد.حدود 1 ساعت صورت زن من و دوستش رو با عرق کون و کف پاهاشون خیس کردن و دهنشون پر از عرق کون و پاهاشون کردن و بلندشدن رفتن و وقت رفتن آیدا و سمیرا صورتشون سرخ بود.فاطمه گفت:دیگه نبینم از این غلط ها بکنین!!!بعد رفتن.من توی اتاق موندم بیرون نیومدم آخه کیرم سیخه سیخ بود.آیدا به سمیرا گفت:خاک برسرت با این نقشت کثافت جنده!سمیرا هم که اعصابش خورد بود اول اومد در اتاق رو روی من قفل کرد.من پریدم بالای شیشه اتاق دیدم سمیرا داره با کف پاهاش میکوبونه توی صورت آیدا و میگه:کی جنده ست؟؟؟بعد آیدا رو خوابوند و کف پاهاش رو اول کرد توی کفش و با کفش گذاشت روی صورت آیدا و گفت:به خاطره تو آشغال از کون دو تا جنده خوردم!!!!بعد از 5 دقیقه پاهاش رو از کفش درآورد و مالید روی صورت زن بیچاره من!!!!آیدا هم داد میزد و التماس میکرد:خفه شدم……..اوففففف……چه بوی گندی میده…….عرق کف پاهای اون ها بهتر بود……اوففففف……خیلی بو میده سمیرا……..بسه……….گوه خوردم.سمیرا گفت:به قول فاطمه فعلا باید عرق کون و پا بخوری!!!!آیدا گفت:تو رو خدا کون دیگه نه!!!!!در همین حین سمیرا شلوارش رو در آورد و نشست روی صورت آیدا!!!!!آیدا داد میزد:کون بو گندوت رو از روی صورتم بردار سمیرا جنده!!!!!اوففف……….بوی گوه میده……….اوفففففف……..عرق کونت بوی گوه میده!!!!!
 
بعد از نیم ساعت که سمیرا کون و پا داد به خورد زنه من ساکش رو برداشت و گفت دیگه من دوستی به اسم آیدا ندارم.آیدا نگاش کرد و گفت خیلی پررویی جنده!من رو جلو شوهرم گاییدی حالا طلبکاری؟؟؟دوباره سمیرا اومد جلو آیدا و پاهاش گذاشت روی صورت آیدا!!!!!آیدا گفت باشه گوه خوردم از کونتم که خوردم.بسه!!!!سمیرا تمومش کرد و با کف پاش محکم زد توی دهن آیدا و آیدا رو پرت کرد اون طرف و بدون خداحفظی رفت.آیدا اومد در رو روی من باز کرد.دیدم صورتش سرخه سرخه و داره گریه میکنه.منم گفتم تا تو باشی از این کارا نکنی!آیدا گفت:نامرد نیومدی نجاتم بدی؟گفتم جلو زن مردم میومدم که فتنه میشد!!!!
خلاصه این داستان تموم شد و 1 ماه گذشت.آیدا خیلی از دست سمیرا و فاطمه و دخترش و خواهرشوهراش عصبی بود و هر وقت فاطمه رو میدید یه حال و احوال پرسی خشک و خالی هم نمیکرد.تا این که یه روز من خونه بودم زنگ خونه به صدا در اومد.آیدا از چشمی در نگاه کرد و گفت فاطمه هست.تو برو توی اتاق درت رو هم ببند.گفتم چرا؟گفت من با سمیرا آشتی کردم و گفتم بیاد و قراره دو تا از دوستاش رو هم بیاره.گفتم دیوونه دوباره میخوایی دهنت رو سرویس کنن؟!؟ آیدا گفت:تو حرف نزن.من نمیتونم طاقت بیارم!1 ماهه این قضیه روی اعصابمه!باید حال این ها روبگیرم.گفتم باشه.آیدا درو باز کرد.فاطمه و اومد تو خونه و گفت:دیگه نقشه ای که نداری آیدا خانم!اون دفعه که یادته چه بلایی سرت آوردم؟!؟
همون موقع زنگ خونه زده شد و سمیرا و 2 تا دوست کون گنده و خوش اندام همراش آورده بود!فاطمه و بلند شد که بره ولی سمیرا گفت:کجا؟بشین!نگران نباش ما با تو کاری نداریم!!!اتفاقا میخوام یه حالی به آیدا بدم تا بفهمه یه من ماست چقدر کره داره!آیدا گفت:سمیرا بی معرفت!!!من که با تو صحبت کرده بودم و قرارمون یه چیزه دیگه بود.!!!!!سمیرا گفت:فکر کردی من اینقدر خرم که دوباره بیام و حال فاطمه رو بگیرم و بعد دوباره دهنمون رو سرویس کنه؟؟؟فاطمه گفت:پس جریان اینه!!!!بزار منم زنگ بزنم خواهرشوهرام بیان!!!!

 
رنگ از روی صورت آیدا رفته بود و نشست یه گوشه و گفت:تو رو خدا!!!التماس میکنم!!!!نکن سمیرا!!!!ولی سمیرا دست آیدا رو گرفت و خوابوندش روی زمین و گفت:امروز کاری باهات میکنیم تا درس عبرتی برات بشه.فاطمه هم زنگ زد تا خواهرشوهراش بیان ولی دانشگاه بودن و نمیتونستن بیان.فاطمه گفت:الان زنگ میزنم به خواهرهام!کی از خواهر نزدیکتر!زنگ زد و قرار شد خواهراش بیان.آیدا کف هال دراز کشیده بود و منتظر که صورتش پر بشه از عرق کون و کف پا!
اول سمیرا شروع کرد و از کیفش یه دوربین فیلم برداری بیرون آورد و داد دسته فاطمه و گفت:تو فیلم بگیر.بعد نشست روی شکم آیدا.جوراب اسپرت پاش بود.جوراباش رو در اورد و میمالید روی بینی و دهن آیدا!!!!آیدا هم که داشت خفه میشد با التماس میگفت:اوففففف……سمیرا…..اومممممم…….چه بویی…..اوفففففف……تو رو خداااااا…….اوفففف……
سمیرا گفت:بو بکش که هنوز باید کلی عرق کف پا و کون بخوری!
بعد سمیرا جوراباش رو کرد توی دهن آیدا و کف پاهاش رو گذاشت رو صورت آیدا و کف پاهاش رو میمالوند به دهن و بینی آیدا!!!!
آیدا هم میگفت:اوفففف…….اومممممم……..خیلی پاهات بو میدن!!!!چرا مگه من چه کار کردم؟اوفففف…….بو عرق میده…..خیلی بو میدن پاهات!!!!کاشکی پاهات رو حداقل میشستی.سمیرا گفت گوه خوردی!!!!اتفاقا از اون روزی بهم زنگ زدی پاهام رو نشستم تا عرق کف پاهام صورتت رو جلا بدن!
تازه دوستام هم همین طور.سمیرا دوستاش رو معرفی کرد و نوبت فروزان شد.آیدا فروزان رو میشناخت و یه چند باری توی خونه ما اومده بود و اون هم کاراته باز بود.فروزان رفت ونشست روی شکم آیدا.اونم جوراب اسپرت داشت و سفید و چرکی و عرقی بودن.جوراباش رو در آورد و کف پاهای عرق کردش رو برد نزدییک صورت آیدا و گفت:خوب آیدا جون!بگو چی میبینی؟آیدا گفت:کف پاهات رو خوب!گفت:با جزییات بگو!آیدا گفت:لای انگشتای پات چرک بسته و کف پاهات هم یه کمی سیاهه و بو عرق خیلی تندی میده.فروزان از تو دیگه توقع ندارم.تو دیگه چرا؟این حرف رو که زد سمیرا و اون یکی دوستش که اسمش فتانه بود زدن زیره خنده!آیدا یه نگاهی به فتانه کرد و گفت بیا دست خواهرت رو بگیر و برو فتانه!تو رو خدا!من فهمیدم فتانه خواهر فروزانه و آیدا اون رو هم میشناسه!!!!آیدا که این حرف رو زد فروزان کف پاهاش رو کامل چسبوند به صورت آیدا و گفت:اوممممم……از عرق کف پاهام نفس بکش!!!!
 
من کف پاهای فروزان رو از دور دیدم که واقعا سیاه و چرکی بودن.واقعا نمیدونم آیدا چی میکشید زیر کف پاهای چرکی فروزان.بعد فروزان زبون آیدا رو با دستش در اورد و گذاشت لای انگشتای پاش!!!!وای!!!بیچاره آیدا!!!!زنم رو داشتن میگاییدن!
چرک لای انگشت پای فروزان افتاد رو زبون آیدا.فروزان چرک پاش رو برداشت و جلوی دوربین نشون داد و کرد توی دهن آیدا و گفت:قورت بده.آیدا هم تف کرد بیرون.فروزان گفت:تفش میکنی؟الان بهت میگم!بعد فتانه رو آورد و جوراباش رو درآورد!باورتون نمیشه چه پاهای کثیفی داشت!فتانه گفت:کف خونه ما سرامیکه و من پا برهنه راه میرم.3روز هم هست پاهام رو نشستم آخه همین دیروز از مسافرت اومدیم با شوهرم.بعد فروزان فتانه رو آورد بالای سره آیدا و کف پاش رو گذاشت روی صورت آیدا و فتانه پاش رو میمالوند روی صورت آیدا و به آیدا میگفت:آیدا جون ببخش تو رو خدا این قدر کف پاهام کثیفه!فروزان گفت:عیبی نداره آیدا جون برات تمیزشون میکنه!بعد همه زدن زیره خنده.بعد سمیرا و فروزان آیدا رو که داشت التماس میکرد تمومش کنن از روی زمین بلند کردن و فتانه رو آوردن و فتانه چرک کف پاهاش و لای انگشتای پاهاش رو با دست جمع کرد و ریختن توی دهن آیدا!!!!فروزان گفت اگه قورت ندی دوباره میدیم بخوری!آیدا هم به ناچار قورت داد.من که کیرم رو گرفته بودم به دستم و داشتم دیوونه میشدم.فکر کنید اون لحظه زنه من چه حالی شده؟
همون لحظه بود که زنگ دره خونه زده شد و خواهرای فاطمه اومدن.وقتی اومدن توی خونه و این صحنه رو دیدن که زنه من کف پاهای فتانه روی صورتشه گفتن:وای فاطمه دارین چه کار میکنین؟فاطمه گفت:داریم یه درس عبرتی به این همسایه عوضیمون میدیم!شما هم جوراباتون رو در بیارین.
خواهرای فاطمه جوون بودن و سنشون بین 25 تا 30 بود.
 
آیدا دوباره شروع کرد به التماس.خواهرای فاطمه گفتن:گناه داره!ما پاهامون رو نشستیم.بو میدن!سمیرا گفت:چه بهتر!سریع با عرق کف پاهاتون خفش کنید.ما استراحتی میکنیم و پاهامون رو بدون جوراب میکنیم توی کفش های شما تا بوی پاهای شما رو هم بگیره!خواهرای فاطمه زدن زیره خنده و گفتن:بیچاره مگه این بدبخت چه کار کرده!سمیرا گفت:خواهرتون رو با کف پاهاش خفه کرده.حالا به نظر شما حقش نیست؟
خواهر فاطمه گفت:وای فاطمه چرا زودتر نگفتی؟شما برید پاهاتون رو بکنید توی کفش های ما و استراحت کنید تا به حسابش برسیم.خلاصه دو تایی اومدن آیدا رو نشوندن رو مبل و خودشون هم نشستن کنار آیدا و کف پاهاشون رو اوردن بالا جلوی صورت آیدا و گفتن:بو بکش.عرق کف پاهامون رو قشنگ اول بو کن بعد بلیس و بخور.
آیدا در حالی که 4 تا کف پا جوی صورتش بودن بویی کشید و گفت:اوفففف……..واییییی……چه بوی بدی میده……خیلی نامردین……اوففففففف……..
آیدا میگفت اوففففف بعد بو میکشید.حدود 5 دقیقه بو کشید تا این که خواهرهای فاطمه دو نفری با هم کف پاهاشون رو چسبوندن روی صورت آیدا.آیدا هم زیر پاهاشون دست و پا میزد و میگفت:اوممممم…….اوففففف……بسه…..اوممممممم..خفه شدم.
خواهرای فاطمه گفتن شروع کن عرق کف پاهاموم رو به خوردن!!آیدا شروع کرد به لیسیدن کف پاهاشون.خدایی هم کف پاهاشون زیاد کثیف نبود فقط یه کمی زرد رنگ بود و معلوم بود بوی عرق میداد.آیدا گفت:من حاضرم کف پاهای شما دو تا رو تا شب بخورم ولی به اون ها بگید برن!خیلی پاهاشون بو میده!

 
در همین لحظه سمیرا و فروزان و فتانه پاهاشون رو از کفش در اوردن و 3 تایی با کف پا افتادن روی صورت آیدا!!!!آیدا هم دست و پا میزد و میگفت:اوممممم……….اوفففففف……..کثافت ها……..بسه…….اوفففففف…….
فروزان بینی آیدا رو بین انگشت شصت پاش نگه داشته بود و سمیرا پاشنه پاش رو کرده بود توی دهنه آیدا و فتانه هم کف دو تا پاش روی چشم های آیدا میمالید!!!!و آیدا دیگه نمیتونست حرف بزنه و فقط ناله میکرد و میگفت:اوممممم……اوممممم
من که این صحنه رو دیدم آبم اومد.در همین لحظه خواهرای فاطمه هم اضافه شدن و کف پاهاشون رو گذاشتن روی گردن آیدا!!!!!زنم دیگه جونی نداشت!!!!دیگه حال تکون خوردن و ناله کردن هم نداشت و صداش در نمیومد و تسلیم همشون شده بود و هر کار میگفتن میکرد.چهار نفری شلوارشون رو دراوردن و رفتن به حالت سجده جوری که کونشون توی هوا بود!به آیدا گفتن بیا کونمون رو بخور تا تمومش کنیم و بریم.آیدا هم دید که راهی جز خوردن کون 4 تا جنده رو نداره شروع کرد به لیسیدن و خوردن از کونشون.به نوبت میخورد و ناله میکرد.سمیرا در حین این که آیدا کونش رو میخورد گفت:آیدا نگاه کن توی دوربین و بگو گو خوردم!بگو از کونت خوردم سمیرا!بگو عرق کف پات رو خوردم دیگه از این کارا نمیکنم!
آیدا هم در حین این که کون سمیرا رو میخورد تکرار کرد.زبون آیدا میرفت روی سوراخ کون سمیرا وپر از عرق کونش میشد!!!!فروزان سره آیدا رو برد توی کونش و نشست روی صورت آیدا!دو تا خواهرای فاطمه هم بعد از این که آیدا کونشون رو با زبون تمیز کرد به نوبت نشستن روی صورت آیدا.
حدود 2 ساعت این داستان طول کشید وسمیرا به آیدا گفت فیلمش رو میریزم روی سی دی یرات میارم تا همیشه یادت باشه. بعد همشون گمشدن از خونه رفتن بیرون.من از اتاق اومدم بیرون و آیدا رو گرفتم توی بغلم و بوسیدمش و گفتم دیگه از این کارا نکن.باورتون نمیشه صورتش چه بوی کون و عرق کف پایی میداد.عرق کف پای 4 تا جنده!سمیرا خیلی به آیدا نامردی کرد با این کارش.چند روز بعد سی دی فیلمش رو اورد دمه در خونه و داد به آیدا گفت:این بلا رو سرت اوردم چون باعث شدی کون و پاهای دو تا جنده رو بخورم.بعد رفتن.
 
 
این ماجرا هم گذشت و آیدا هنوز میخواست جبران کنه حال همشون رو بگیره.یه روز سمیرا رو دعوت کرد خونمون.من دوباره رفتم توی اتاق و از بالا داشتم دید میزدم.قرار شد آیدا سمیرا رو تنها بیاره خونه و اگر تنها اومد و دید کسی نیست به دوستش مهدیه اس ام اس بده که با دوستش مهناز که متاهل هم بود بیان اونجا.سمیرا تنها اومد و آیدا اس ام اس داد که مهدیه دوستش بیان.من مهدیه رو دیده بودم.20 سال داشت ولی خیلی کون بزرگ و خوش فرمی داشت و قد بلندی داشت و بسکتبال کار میکرد.نیم ساعتی گذشت و زنگ خونه به صدا در اومد و مهدیه دوستش اومدن توی خونه.سمیرا جریان رو فهمید و بلند شد که فرار کنه ولی 3 نفری گرفتنش و خوابندنش روی زمین.سمیرا گفت:آیدا نکن.اس ام اس زدم فروزان و فتانه الان دارن میان.دوباره دهنت رو میگایم ها!!!!آیدا گفت بیان من درشون رو باز نمیکنم.
خلاصه سمیرا رو خوابوندن روی زمین و آیدا با اقتدار کف پاهاش رو میمالوند روی صورت سمیرا و میخندید و سمیرا رو مسخره میکرد میگفت:اوممممم……اوفففففف……بو بکش…….
4 روزه پاهام رو نشستم و مرتب توی کفش نگهشون داشتم.بو کن بفهمی چه حالی داره!
واقعا هم راست میگفت.پاهاش رو 4 روز نشسته بود و خیلی کف پاهاش سیاه شده بودن.شب ها با کفش میخوابید.من میخندیدم میگفتم چرا این کار رو میکنی میگفت بعدا میفهمی.
 
سمیرا هم کف پاهای آیدا داشت خفش میکرد و میگفت:اوفففففف……..اوفففففففف………چرا اینقدر پاهات عرق دارن!!!!!اوففففففف……..اومممممممم……..خفه شدم.
آیدا داشت با خفه کردن سمیرا عقدهاش رو خالی میکرد و کف پاهاش رو میمالوند روی بینی و دهن و زبون سمیرا و شکلک در میاورد و مهدیه و دوستش هم داشتن با گوشی عکس و فیلم میگرفت و میخندیدن.آیدا واسه سمیرا زبون در اورد و گفت:بو کن.بو بکش.استشمام کن عرق کف پاهام رو.بعد زد زیره خنده.بعد شروع کرد واسه سمیرا شعر خوندنومیگفت:بو کن بو کن بو کن
عرق کف پای من را
بو بکش بو بکش بوبکش شوریه کف پای من را
لیس بزن لیس بزن لیس بزن شیرینی کف پای من را
سمیرا هم ناله میکرد و بو میکشید و میگفت:اوم……….جنده……………..تو جنده ای ……آیدا..اوفففففففف……..بو میده………….چه بوی عرقی میده…………….
آیدا از سمیرا پرسید:شوره یا شیرین؟
سمیرا گفت:شیرین و شور با همه جنده…..اوففففففف……اوممممممم
آیدا سرش رو بالا گرفت و با اعتمادبنفس و مغرورانه گفت:از طمع عرق کف پاهام برام توضیح بده.سمیرا هم در حالی که بو میکرد و میلیسید و میخورد گفت:هر چی عرق کف پاهات رو میخورم تموم نمیشه و شور و شیرینه و طمع برنج هندی میده که بوی تافن گرفته…..اومممممم…..اوفففففف…….بو میده……افففف
آیدا هم با غرور گفت:شب ها با کفش خوابیدم.سمیرا گفت:واسه همین هر چی عرق کف پاهای بو دارت رو میخورم عرقش تموم نمیشه.اوفففف…

 
بعد آیدا مهدیه و دوستش رو با کف پاهاشون انداخت به صورت سرخ سمیرا!!!!و خودش رفت و کفش هاش رو آورد پاهاش رو کرد توی کفش تا عرق کنن.مهدیه هم پاشنه پاش رو کرده بود توی دهنه سمیرا و داشت خفش میکرد و دوستش عکس میگرفت.در همین زمان زنگ خونه زده شد و آیدا از چشمی نگاه کرد و گفت:هر چه قدر دوست دارین زنگ بزنین من درتون رو باز نمیکنم.فروزان زنگ زد به گوشی سمیرا و گفت در رو باز کنین.ولی آیدا گوشی رو از دست سمیرا گرفت و گفت:بعدا به حساب تو و فتانه هم میرسم!!!فعلا سمیرا مشغوله خوردن عرق پاهای منه!برید گمشید.سمیرا در حالی که داشت کف پاهای دوست مهدیه رو میخورد گفت:اومممم…..نوبت منم میرسه آیدا جنده!!!!
آیدا گفت:پاهام دیگه توی کفش خیلی خیس شدن.بعد رفت کنار صورت سمیرا نشست و کفش هاش رو دراورد و دیدم کف پاهاش خیسه عرقه!!!!کف پاهاش رو برد نزدیک صورت سمیرا و به سمیرا گفت:بو بکش جنده!!!!!یادته همین بلا رو سره من اوردی؟
سمیرا یه نگاهی به کف پاهای عرقی آیدا کرد و گفت:اوففففف……..حقت بود که عرق کف پاهام……(آیدا نگذاشت ادامه حرفش رو بزنه و کف پاهاش رو گذاشت رو دهن و بینی سمیرا و خفش کرد و واسش زبون و شکلک در اورد)اومممممم….ففففف…….خدا چه بویی میده…….خفه شدم……..
مهدیه به آیدا گفت:آیدا صورتش رو با عرق کف پاهات شستی!!!
آیدا گفت:تو نمیدونی این با من چه کار کرده!!!!تازه هنوز مونده تا از کون و کسم هم باید بخوره.بعد آیدا شروع کرد با کف پاهاش سیلی زدن به سمیرا و کف پاش رو میکوبید توی دهنه سمیرا و چند ثانیه نگه میداشت و دوباره تکرار میکرد.
آیدا به مهدیه و دوستش گفت شلوارتون رو در بیارین.ولی مهدیه و دوستش گفتن بسشه دیگه!!!!اینقدر از عرق کف پاهات خورد!!!
 
آیدا گفت:ضمانتت رو کردن وگرنه هنوز از کون و کسمون هم باید میخوردی.بلندشو گمشو از خونه من برو بیرون!
سمیرا که صورتش سرخ شده بود بلند شد که بره و در حین رفتن گفت:آیدا خدا شاهده میگایمت!مطمعن باش!
آیدا بلند شد اول رفت از چشمی در نگاه کرد و گفت:این جنده ها هنوز نرفتن و پشت در کمین کردن!مهدیه دوست دیگه ای نداری بگی بیاد؟مهدیه گفت الان زنگ میزنم یکی از دوستام.خلاصه مهدیه زنگ زد و 3 تا از دوستاش گفتن میام.نیم ساعتی طول کشید تا رسیدن و توی این نیم ساعت سمیرا از کف پاهای زنم دوباره خورد.دوستای مهدیه زنگ زدن به گوشی مهدیه و اومدن توی آپارتمان و آیدا در رو باز کرد و فروزان و فتانه هم با دوستای مهدیه کشوند توی خونه.3 تا دوست مهدیه کس و کون بودن و جنده!عجب اندام هایی داشتم.من کیرم دوباره سیخ شده بود!مهدیه برای دوستاش ماجرا رو توضیح داد.مهدیه و دوستاش فروزان و فتانه و سمیرا رو خوابوندن روی زمین!چون تعدادشون کمتر بود جرات نمیکردن کاری کنن و 3 تایی کف هال دراز کشیدن.آیدا و مهدیه و دوستاش همگی با هم شروع کردن با کف پاهاشون به خفه کردن سمیرا و فروزان و فتانه!!!!من فقط صدایی که میشنیدم این بود:اوممممم………اوفففففف…………چه بوی عرق کف پایی……..اوففففف………بعد از 20 دقیقه آیدا و مهدیه و دوستاش به شکم خوابیدن و سمیرا و فروزان و فتانه شروع کردن به لیسیدن و خوردن از کف پاهاشون!!!!آیدا همین طور که کف پاهاش توسط فروزان خورده میشد با غرور گفت:فروزان از مزه عرق کف پاهام بگو.فروزان یه نگاه مظلومانه به آیدا کرد و گفت:شوره!!!!اوفففف…….حالم داره به هم میخوره!!!!!!
دوست مهدیه هم که فتانه داشت کف پاهاش رو مثل آبنیات میلیسید گفت:چه حسی داری وقتی از عرق کف پای دختری میخوری که نمیشناسیش؟
فتانه گفت:خفه شو جنده!عرق کف پاهات مزه شکلات میده و شیرینه!!!!حس بدی ندارم!!!!
 
آیدا گفت:بدو بیا از کف پاهای من بخور تا بفهمی عرق کف پای توی کفش مونده چه مزه ای میده!فتانه با کراهت اومد جلوی کف پاهای آیدا و شروع کرد به لیسیدن و گفت:اوففففف…….اوممممممم………….چه مزه عرق بدی میدن کف پاهات جنده عوضی!!!!اوففففف……….
فتانه غور میزد و از کف پاهای آیدا میخورد.سمیرا هم داشت کف پاهای مهدیه رو تمیز میکرد و میلیسید.این مجرا حدود 3 ساعت طول کشید و سمیرا و فروزان و فتانه وقتی داشتن میرفتن آیدا رو حسابی تهدید کردن و گفتن که حالش رو میگرین.آیدا به مهدیه و دوستاش گفت که فردا صبح ساعت 8 اینجا باشین که نوبت فاطمه همسایمون و دخترشه!!!!
اون ها هم قول دادن که 8 صبح بیان.شب شد و دیدم آیدا پاهاش رو بدون جوراب کرده توی کفش های اسپرتش و باهاشون خوابید.صبح شد و دوستای آیدا اومدن.فاطمه هم ساعت های 8:30 اومد.من مثل همیشه از بالای اتاق داشتم نگاه میکردم و مواظب بودم کسی متوجه نشه.فاطمه و دخترش اومدن دمه دره خونه و وقتی دوست های آیدا رو دید خواستن فرار کنن که دوست های مهدیه سریع گرفتنشون.بیتا دختر فاطمه شروع کرد به التماس کردن ولی آیدا که خیلی از دستش عغده داشت بیتا رو خوابوند روی زمین و کفش هاش رو که از دیشب در نیورده بود در اورد و گذاشت روی صورت بیتا!!!!بیتا رو میدیدم که داره دست و پا میزنه و میگه:وااایییی…..چه بوی گندی……چه بوی عرق کف پایی……اوففففف……آیدا تو یه عوضی جنده هستی…….اوممممم….اوفففف……
بیتا خیلی داشت تقلا میکرد و زیر کف پاهای زنم خفه میشد!اخه فکر کنید از دیشب پاهای زنم توی کفش بودن و عرقی بودن!!!!همون موقع از کفش دراورده و گذاشته روی صورت یه دختر بیست ساله!!!!!پاهایی که خیلی عرقی بودن و بو میدادن!!!!در این بین فاطمه هم داشت کف پاهای مهدیه و دوستاش رو به نوبت میخورد و میلیسید!اینقدر خورده بود که کف پاهای مهدیه خیس شده بودن!!!فاطمه با کراهت لیس میزد و میگفت:اومممم…….اوففففف……مزه عرق بومادرون میده پاهاتون!!!!مهدیه و دوستاش هم زدن زیره خنده!!!!نیم ساعتی گذشت و آیدا که بیتا رو واقعا گاییده بود و صورت بیتا با عرق کف پاهای آیدا سرخ شده بود بلند کرد و برد توی کون بزرگ مهدیه!!!!فاطمه هم داد زد نامرده جنده دخترم رو ول کن!!!!!خفه شد!!!!!

 
بیتا هم توی کون مهدیه داشت خفه میشد و جون میداد!!!و میگفت:اوممممم………اومممممم……..
بعد آیدا شلوار خودش رو کشید پایین و دهن بیتا رو گذاشت روی کس خودش و گفت:کسم رو بخور!!!!بیتا هم توی کس زنم داشت خفه میشد و به ناچار با کراهت از کسه آیدا میخورد و غور میزد و میگفت:جنده……اومممممم…….کثافت آشغال با این کسه چرکیت!!!!!خلاصه حدود یک ساعت این ماجرا طول کشید و فاطمه و دخترش بیتا رو خفه کردن!در آخر آیدا بیتا رو به شکم خوابوند رو زمین و فاطمه رو برد نزدیک کف پاهای بیتا دخترش!!!!و گفت:الان کاری باهات میکنم که دیگه درس عبرتی باشه واستون که دیگه از این غلط ها نکنین!بعد شروع کرد دهن فاطمه رو مالوندن کف پاهای دخترش بیتا!!!!فاطمه هم در حالی که داشت از عرق کف پاهای دختر خودش بو میکشید گفت:اوفففف……بیتا خاک بر سرت با این بوی پاهات……اومممم……اوفففف……..آیدا زد زیره خنده و گفت:بخور فاطمه جون که کف پاهای دختره خودته!!!!هه…..هه…..هه……لیس بزن!!!!!فاطمه هم شروع کرد لیسیدن!!!!بیتا هم که از خجالت سرخ شده بود که مادرش داشت کف پاهاش رو زبون میزد گفت:تو رو خدا مامان معذرت میخوام!!!!میدونی که من پاهام رو زیاد نمیشورم!آیدا دوباره زد زیره خنده و گفت:حقته فاطمه!!!با اون خواهرای کون ناشورت!!!!!تو باید از عرق کف پاهای دختره خودت بخوری تا بفهمی یه من ماست چقدر کره داره!بعد صورت فاطمه رو روی کف پاهای بیتا فشار داد و گفت دیکه بسه!!!!فاطمه تو برو گمشو بشین اونجا.من هنوز با دخترت کار دارم.فاطمه گفت:خواهش میکنم.بسشه!!!بیتا دیگه از این کارها نمیکنه!!!بزار ما بریم!!!دوستای آیدا هم گفتن آیدا دیگه تمومش کن.ما هم باید بریم کار داریم.آیدا هم گفت باشه.تموم.فاطمه دیگه از این کارا نکنی!چون میدونی دوباره همین بلا رو سرت میارم!خلاصه فاطمه و دخترش رفتن و دوستای آیدا بلند شدن برن که آیدا گفت:صبر کنید.نرید.من میدونم این فاطمه الان با خواهراش بر میگرده.دوستای آیدا هم گفتن ما کار داریم.بی کار که نیستیم بشینیم اینجا پا و کون بدیم به زن و دختره مردم!تو میخواستی حالش رو بگیری که گرفتی.مطمعن باش دیگه جرات نمیکنه بیاد.خلاصه دوستای آیدا رفتن و یک هفته ای گذشت و دیگه خبری نبود.تا این که بیتا دره خونه در زد و آیدا در رو باز کرد.بیچاره آش نذری آورده بود و واستاد تا آیدا ظرفشون رو شست و داد به بیتا و تشکر کرد و رفت.ده دقیقه ای نگذشته بود که بیتا دوباره زنگ زد.من توی هال بودم دیدم دارن با آیدا صحبت میکنن.من سریع پریدم توی اتاق و در رو بستم و از بالای در داشتم نگاه میکردم.بیتا به آیدا میگفت:فکر کردی خیلی زرنگی؟ما هم حرفی نمیزنم تو دیگه پر رو نشو!!!!
 
مطمعن باش یه روزی تلافی این کاری که کردی و سرت در میارم!آیدا گفت اگه راست میگی بیا توی خونه تا بهت بگم!بیتا که دمپایی پاش بود پاهاش رو در آورد و با یه حرکت کاراته زد توی دهنه آیدا!!!!آیدا هم که کاراته بلد نبود بلند شد حمله کرد به طرفه بیتا که بیتا دست آیدا رو پیچوند و خوابوندش زمین!بعد با کف پاش کوبوند توی دهنه آیدا و شروع کرد صورت آیدا رو مالوندن!آیدا هم زیره پاهای بیتا داشت دست و پا میزد و به بیتا فحش میداد.بیتا پاش رو از روی دهنه آیدا برداشت و گفت:هنوز برات دارم!بعد راهش رو کشید و رفت!من در رو وا کردم و اومدم توی هال.آیدا گفت:تو هم تا اتفاقی میفته سریع فرار کن برو توی اتاق قایم شو!!!!!زنت رو داره میگایه تو جلو نمیایی؟گفتم این ماجرا زنونه هست و به من هیچ ربطی نداره!آیدا گفت پس دیگه حق نداری توی اتاق بمونی.من هنوز کلی کار با این ها دارم!گفتم من دوست دارم توی اتاق بمونم و میمونم!آیدا گفت:هر غلطی دوست داری
بکن.یک روز گذشت و آیدا زنگ زده بود مهدیه و دوستاش که بیان اونجا تا دوباره درسی به فاطمه و دخترش بدن.جریان بیتا رو هم واسه مهدیه تعریف کرده بود.ولی مهدیه دیگه قبول نکرده بود و گفته بود ما کار و زندگی داریم.نمیتونم هر دقیقه چند نفر رو بیارم تا تو اونجا با عرق پاهات بقیه رو خفه کنی و ما تماشا کنیم !واسه همین آیدا رفت دنبال چند نفر دیگه که پایه باشن واسه این کار.واسه همین زنگ زد به دختر خاله هاش.فاطمه و فایزه.اون ها هم با کمال میل قبول کرده بودن.همین طور به زن عمو حمیدش که اسمش الهه بود هم زنگ زد که بیاد و ماجرا رو براش تعریف کرده بود.اون هم قبول کرده بود که بیاد.روز بعد همگی اومدن خونه ما.
 
آیدا بلند شد که بره و بیتا رو بیاره که الهه زن عموش بلند شد و دست آیدا رو گرفت و گفت:آیدا این کارا رو نکن.ما نیومدیم اینجا که بقیه رو با خودمون دشمن کنیم!اومدیم تا نزاریم تو واسه خودت دشمن درست کنی.آیدا گفت:زن عمو این ها خیلی به من بدی کردن!خیلی از عرق کف پاها و کونشون دادن من خوردم!الهه گفت:تو هم جبران کردی!دیگه بسه!مطمعن باش تو هر چی این کارا رو بکنی بدتر میشه و اون ها بیشتر لج میکنن و میخوان حالت رو دوباره بگیرن.فاطی و فایزه هم حرف های الهه رو تایید کردن.
آیدا با همون زن عموش و دختر خالهاش هم زیاد رابطه خوبی نداشت و خیلی چشم و هم چشمی داشتن!نمیدونم چرا اون ها رو دعوت کرد که بیان و ماجرا رو بفهمن.خلاصه ده دقیقه ای الهه و دخترخاله هاش باهاش صحبت کردن ولی آیدا کوتاه بیا نبود!زنگ خونه به صدا در اومد و فاطمه و دخترش اومدن توی خونه.زن عموی آیدا به عنوان بزرگتر(سی و پنج ساله)از فاطمه و بیتا هم خواست که با آیدا آشتی کنن و تمومش کنن.فاطمه به الهه و فاطی و فایزه گفت:اول خوده آیدا شروع کرده بود با اون دوست های جندش!من از شما میخوام درسی به آیدا بدین تا دیگه دست از این کارا برداره!الهه هم گفت:باشه ما خودمون ادبش میکنیم.شما برید و تمومش و کنید.فاطمه و بیتا خونه ما رو ترک کردن.الهه به آیدا گفت:آیدا جون باید یه درسی بهت بدیم تا دیگه از این کارا نکنی!
من باورم نمیشد که اون ها هم میخواستن دهنه آیدا رو بگاین!!!!داشت کفرم در میومد اگر میخواستن با کف پاهاشون دهنه آیدا رو سرویس کنن!باورتون نمیشه چقدر به آیدا گفتم زنگ نزن به فامیلتون و آبروی خودت رو نبر!گوش به حرف نکرد که نکرد!دیدم زن عموش آیدا رو خوابوند کفه هال و جورابی شیشه ای که پوشیده بود رو در آورد و گذاشت روی صورت آیدا!از فاطی و فایزه هم خواست که دست های آیدا رو محکم بگیرن که تکون نخوره!بعد جوراباش رو کرد توی دهنه آیدا!زن عموش پاهای سفید و خوشکلی داشت.من هر وقت پاهای زن عموش رو دیده بودم تحریک شده بودم!الان هم کیرم سیخ شده بود و آبم داشت میومد!دیدم الهه کف پاهاش رو گذاشت روی صورت آیدا و گفت:این هم درس عبرتی باشه برات تا دشمن واسه خودت درست نکنی و ما رو الکی نکشونی این جا!آیدا عکس ها و فیلم ها رو نشون الهه و دختر خاله هاش داده بود و اونها میدونستن چه بلایی سرش اومده.باز دوباره خودشون هم داشتن حاله آیدا رو میگرفتن!آیدا زیر کف پاهای الهه زن عموش داشت خفه میشد و داد میزد و میگفت:گوه خوردم……..خیلی خیلی پاهات بو میدن زن عمو…

 
اوفففف……..بوی کف پاهات از بوی پاهای اون جنده ها هم بدتره!در همین لحظه فاطمه دخترخاله آیدا که جوراب پاش نبود با یه خشونت و انزجاره بدی موه های آیدا رو گرفت و کشید و صورت آیدا رو چسبوند کف پاش و گفت:کثافت!تو چطور دخترخاله ای هستی که جزوه هات رو به قرض من نمیدی؟؟؟؟بو بکش!بو بکش تا از بوی عرق کف پاهای من سرمست بشی!!!!بعد همگیشون زدن زیره خنده و آیدا هم که صورتش چسبیده بود به کف پای دخترخالش گفت:اوفففف…….فاطمه……..اوففففف……چه بوی میدن کف پاهات!!!!!من کی بهت جزوه ندادم؟از بوی عرق کف پاهات سرمست بشم نامرد؟خیلی بو میدن کف پاهات!!!!اوفففف…….اوممممم……بوی عرق کف پای دخترخالم هم باید مزه کنم؟چرا؟؟؟؟اوفففففف…..
 
بعد فاطمه به فایزه گفت تو پاهات بزار روی صورتش!ولی فایزه گفت:گناه داره بیچاره!!!!تمومش کنین!من این کار رو دوست ندارم!بعد رفت روی مبل نشست و گفت:من ازتون فیلم میگیرم.بعد گوشیش رو در اورد و شروع کرد به فیلم گرفتن!آیدا گفت:تو رو خدا فیلم نگیر فایزه!الهه گفت:فیلم بگیر که اگر آیدا دوباره از این کارا کرد آبروش رو جلو بقیه فامیل ببریم!فاطمه دهنه آیدا رو محکم چسبوند کف پاش و گفت:اره فایزه فیلم بگیر تا این جنده نخواد دوباره به من جزوه نده!بعد الهه و فاطمه خوابیدن و آیدا رو بردن پایین پاهاشون و گفتن شروع کن به لیسیدن عرق کف پامون!آیدا هم شروع کرد با کراهت و حالت زاری به خوردن عرق کف پاهاشون!حدود یک ساعت این داستان ادامه داشت.آخر هم الهه زن عموی آیدا جوراباش رو کرد توی دهن آیدا و گفت:جورابام رو یادگاری نگه دار!بعد کفشاشون رو پوشیدن و فاطمه گفت:آیدا جون ببخش دیگه!میدونم پاهامون بو میداد ولی حقته که عرقه کفه پامون مالیده بشه روی صورتت!این درسی برات میشه تا دیگه از این کارا نکنی و هر وقت گفتم بهم جزوه قرض بدی!بعد خداحافظی کردن و رفتن.من از اتاق اومدم بیرون و آیدا گفت:گوه خوردم دیگه از این کارا نمیکنم.از این ماجرها دو ماه میگزره و هر وقت فاطمه آیدا رو میبینه میگه آیدا ادب شدی که؟آیدا بیچاره هم جوابی نداره بده.چقدر بهش گفتم این کار رو نکن.الان دیگه جرات نداره حرف بزنه چون آبروش رو توی فامیل میبرن.رابطش با دوستاش سمیرا و فروزان و بقیه کلا قطع کرده و کاری بهشون نداره.
 
نوشته: انریکو بوتینی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *