این داستان تقدیم به شما
سلام من سارا هستم.میخوام خیلی خلاصه داستان اولین و آخرین خیانتی که کردم بگم.قرار نیست بگم بد بود یا خوب فقط میخوام تعریف کنم و حس خودم بگم. الان من ۲۸ سال دارم و یه دختر کوچیک هم دارم ولی این داستان واسه ۲۵ سالگی منه….
***
۲۳ سالگی با یه پسر خوشتیپ مؤدب و سر به زیر ازدواج کردم که به زحمت خودش و چند تا از دوستانش شرکتی تجاری تأسیس کرده بودن.از شانس خوبشون همون سال اول یعنی ۳ ۴ ماه قبل ازدواج ما یه قرارداد خوب باعث شد ثروت همشون چندین برابر بشه و شرایطی که قرار بود باهاش زندگی شروع کنیم یعنی یه خونه کوچیک اجارهای تبدیل شد به یه خونه بزرگ دوبلکس غرب تهران.از همه چیز راضی بودم یه همسر خوب داشتم که تو همه چیز حتی سکس بی نظیر بود اما تنها مساله آزار دهنده پدرش بود که تو قزوین زندگی میکرد و حاضر نبود از اونجا بیرون بیاد.همسرم و برادر و خواهراش باهم توافق کرده بودن که هر هفته یکیشون به قزوین بره و از پدر مریضشون مواظبت کنه.اوایل چون عروس جدید بودم همیشه به اونجا میرفتم ولی بعدها ترجیح میدادم حداقل نیمی از هفته تهران بمونم و خواهر شوهرم معمولا پیشم بود.دختری شدیدا دوست داشتنی ولی خیلی شیطون.از خودم بگم که قد کوتاهی دارم با اینکه تو نوجوونی تلاش زیادی کردم ولی بلند تر نشد.قدم ۱۶۸ با وزن حدوداً ۵۰ ۶۰ جوری که بدنم زیادی لاغر نشون میده.
سینههای ۷۵ پوستی سبزه، بیشتر شبیه یک دختر بچه ام.خواهر شوهرم نگین برعکس من قدی تقریبا بلند بدنی درشت داره.فکر کنم ۱۸۰ قدش باشه و نزدیک ۸۰ کیلو وزنش، پوستی فوقالعاده سفید به شکلی که سیاه رگ هاش زیر پستش دیده میشه و البته چهره جذاب.خوب برسیم به اصل داستان.بعد از یک موفقیت خوب تو شرکت همسرم قرار بود که یک مهمونی تو خونه ما برگزار بشه.تصمیم گرفتم یه لباس ساده و پوشیده بپوشم.مذهبی نیستم اما چیزی که دارم به نمایش نمیزارم.یه شلور کشی تنگ سفید پوشیدم با یه تونیک بلند قرمز که مجلسی بود و موهای بلند مشکی رنگمو گیس کردم جوری که تهش به باسنم میرسید.مهمونی عادی بود و اکثر افرادی که اونجا بودن آشنا بودن.اما آخرای شب بود که همسرم با چند تا از همکاراش بحث کار میکردن و من تو آشپزخونه کمی عصبانی بودم…
یک پسر جذاب که به نظر همسن من بود وارد آشپزخونه شد و من توجهی بهش نکردم.کنارم ایستاد به همسرم اشاره کرد و گفت که حتی اینجا هم بحث کار کنار نمیذارن.بهش نگاه کردن و یک دفعه حس کردم قلبم ایستاد.نمیدونم چرا یک قیافه عادی داشت ولی در نظر من خدای جذابیت بود.شاید اون هم فهمید چون لبخندی زد دستشو جلو آورد و خودشو معرفی کرد.اسمش مجید بود، باهاش دست ندادم اما خودم بهش معرفی کردم که اون هم گفت من میشناسه و از دوستان قدیمی همسرم.تا آخر شب حواسم بهش بود و اون کاملا متوجه من بود.با نگین زیاد صحبت میکرد کاملا مشخص بود که از بچگی همدیگرو میشناسن البته خنده های نگین با اون باعث نگرانی شوهرش بود.وقتی مهمونی تموم شد نگین آروم منو به اتاقم کشوند گوشی من گرفت و یه شماره داخلش سیو کرد به اسم مجید.بعد انگار که مساله ساده ای اتفاق افتاده باشه گفت که مجید از من خواست شمارشو بدم بهت و گفت اگر کاری داشتی باهاش تماس بگیر.بعد منو بوسید و گفت پسر خوبیه اهل کاری نیست، اگر بود من شماره زن داداشمو بهش نمیدادم این یعنی خیانت به برادرم و من این کارو نمیکنم چند هفتهای گذشت و من نمیتونستم از فکرش دربیایم البته این تفکرات اصلا سکسی نبود.شاید باور نکنید اما حتی تو بدترین حالت وقتی به بوسیدنش فکر میکردم دست از فکر کردن برمیداشتم و حس خیانت داشتم.تصمیم گرفتم باهاش صحبت کنم و بهش زنگ زدم.صحبت عادی بود و اون جوری تظاهر کرد که انگار با دوستی قدیمی حرف میزد.
این شروع رابطه ما بود.تا چند ماه بعد صحبت های عادی بود تا اینکه روزی حس کردم دیر جواب پیام منو میده و آخر ازش پرسیدم.جوابی که داد منو شکه کرد چون اصلا ازش انتظار نداشتم.گفت که دوست دخترش خونشه و داره آماده میشه تا سکس کنه و الان میخواد گوشی خاموش کنه تا بعدا خودش با من تماس بگیره.چند ساعت بعد ساعت ۱ شب وقتی همسرم خواب بود به من پیغام داد.بهتره بگم که رابطه ما از طریق واتساپ بود.کمی سرد باهاش برخورد کردم اما واسه اون عادی بود و وقتی فهمید ناراحتم واسم توضیح داد که شدیدا آدم شهوتیه و تقریبا هر هفته سکس داره.بعد از اون شب تا مدتی باهاش حرف نزدم تا اینکه یک شب که خونه تنها بودم نگین گوشی من برداشته بود و پیغامهای مارو خونده بود.اول که فهمید انتظار یه دعوا داشتم اما اون استقبال کرد و گفت از بچگی آرزوی سکس با مجید داشته.منو مجبور کرد بهش پیغام بدم البته نگین هم همرو میخوند.یه چت کاملا سکسی که تا صبح ادامه داشت.عکس بدنش فرستاد و از من عکس خواست.نگین مجبورم کرد لباسهای سکسی بپوشم و عکس بگیرم و بفرستم و این شد شروع یه رابطه سکسی بین ما…
تا یک ماه بعد اون پیشنهاد سکس نداد اما ۲ شب قبل رفتن همسرم به قزوین این پیشنهاد مطرح کرد.من مخالفتی نکردم شاید چون واقعا میخواستم اما جوابی هم ندادم.با نگین صحبت کردم و اون گفت قبول کنم.من که منتظر بهانه بودم بهش جواب مثبت دادم.بعد از ظهر روز جمعه همسرم به قزوین رفت و ظهر روز شنبه قرار بود من از مجید با بدنم پذیرائی کنم.به خودم حسابی رسیدم نیاز به گفتن نیست میدونید که چکار کردم.یه شلوار کشی بدون شرت به رنگ کرمی و یه تاپ یقه شل یشمی رنگ پوشیدم.مجید اومد و من شدیدا استرس داشتم اما اون آروم آروم بود کاملا میدونست چکار کنه.شاید کمتر از چند جمله صحبت کردیم که من خوابیدم و اون روی من خوابیده بود و از من لب میگرفت.دستش زیر تاپم دنبال سینه هام میگشت و من با ولع تمام لبشو میخوردم.پیراهنشو دراوردم و اون هم از شر تاپم راحت شد.لبش روی نوک سینه هم بازی میکرد و من با دستام کمرشو میمالیدم.چشمم بسته بود و فقط لذت میبردم.نوک سینه هم شدیدا بیرون زده بود و از شدت لذت تمام بدنم میلرزید.بلند شد و کاملا لخت شد.پاهای منو کشید جوری که کسم لبه مبل چرمی قهوهای رنگ بود.شلوار منو کشید و وقتی دید شورتی وجود نداره یه لبخند زد.با اینکه کسم کمی تیره تر از پوستم بود اما خوشبختانه گوشتی و تپله.جلوم زانو زد پاهامو جمع کرد به سمت خودم و کسم خورد.به هر شکلی که میتونست میخوردش گاز میزد لیس میزد و مک میزد جوری که کمتر ۵ دقیقه طول کشید که آب من تقریبا با فشار از کسم بیرون زد و این اولین بار بود که این حس داشتم.گذاشت که لرزش بدنم آروم بشه.
انتظار داشتم بعد از ارضا شدن پشیمون بشم از این خیانت اما نه، بیشتر میخواستم.یه لبخند زدم و اون میدونست چکار کنه.منو آورد پایین و به حالت سگی جلوی مبل نشوند.من دستمو روی لبه مبل گذشتم و سرمو رو دستم گذشتم.دوست داشتم که کیر بزرگشو بخورم با اینکه از این کار بدم میاد اما اون گفت نیازی نیست.چند لحظه بعد کس تپل اما تنگم آروم آروم با کیر کلفت اون پر شد.با اینکه آروم میکرد اما از درد جیغ میزدم.چند دقیقهای طول کشید که آروم بشم و اون کارشو شروع کرد.شاید ۱۰ دقیقه تو همون حالت منو کرد تا اینکه آبش اومد.من که قرص میخوردم ازش خواستم آبشو بریزه داخل و اون هم با نهایت لذت اینکار کرد.حس میکردم تمام شکمم از آبش پر شده.کمی همونجا دراز کشیدیم.اون هفته ( تا ۵ شنبه بعد از ظهر ) شاید بهترین هفته زندگی من بود.از همون سکس اول با اینکه هوا سرد بود من دیگه لباس تن نکردم و روزی چندین بار سکس کردم.همه حالتها و انواع سکس ۲ نفررو تجربه کردم و کار هایی که بدم میومد هم انجام دادم، به معنای واقعی یک پورن استار شده بودم…
اون هفته تموم شد و من تا ۳ هفته بعد با همسرم سکس نکردم.بدن درد و کمردرد از عوارض اون هفته بود.اما با همه لذتش یک مساله وجود داشت و اون این بود که من شدیدا پشیمون شدم از این کار.وقتی نگرانی همسرم برای درد بدنم میدیدم واقعا بد بود.اینکه میدونستم همسرم نگران از بیماری منه در حالی که دلیل این بیماری خیانت به اون بود.رابطم با مجید آروم آروم قطع کردم و دیگه سکس نکردم باهاش.بعدها فهمیدم که سکس من و مجید با برنامه ریزی نگین و مجید بوده و اونا سالهاست که باهم سکس دارن و در واقع من کادو تولد مجید بودم از طرف نگین.از این مساله ناراحت نشدم چون من هم لذت برده بودم.این خیانت هم واسه من یکی از بهترین خاطرات زندگیم بود و هم بدترین پشیمونی زندگیم.قسم خوردم دیگه تکرارش نکنم برای همین دیگه اجازه نمیدم که نگین از مسائل شخصیم با خبر بشه.البته این سکس من باعث شد بفهمم که نگین با افراد زیادی رابطه داره که در کمال تعجب یکیشون برادر خودم بود!!!
نوشته: سارا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید