این داستان تقدیم به شما
سلام واقعیتش نمیدونم چجوری شروع کنم و اصلا نه نویسنده ی قابلی هستم نه نگارش خوبی دارم.
خودم و معرفی میکنم اسمم ایلیا هست، سن الان 19 و قد 165 وزن 68.
خصوصیات بنده، موهام مشکی، چشمام درست عسلی، پوست سفید و بدنم نمیدونم خوشبختانه متاسفانه! لاغر ولی باسنم واقعا خوشگله، به طرزی که خودم عکس میگیرم و میبینمش کیف میکنم …
واقعیتش خودمم خجالت میکشم وقتی این حرف رو راجب خودم که یه پسر هستم و باید از خصوصیات مردونه ام بگم، ولی واقعیت اصلا شبیه مرد ها نیستم. کیرم خیلی کوچیک بدنم تا الانش بی مو صورت صاف و باسن گرد و خوشگل.
ولی خب من از اول راه رو اشتباه رفتم، و از اشتباهی که در ادامه براتون عرض میکنم لذت بردم.
نه اینکه خودم این مورد و انتخاب کنم نه، اینجوری برام تعریف شد.
14 ساله بودم، خونه داییم رفته بودم.
خانواده ای متشکل از یک پسر 15 ساله زنداییم 37 ساله داییم 39 ساله.
مدتی بین من و سعید (پسرداییم) روابطی صورت گرفته بود در خفا، ولی من مشارکت نمیکردم، یعنی خجالت میکشیدم، همیشه پسر داییم کیرش و در میورد به من نشون میداد و اصرار میکرد بهش دست بزنم.
ولی وقتی از من میخواست واقعا خجالت میکشیدم نشونش بدم، کیر اون مثل سنگ سفت و تپل و تیره، کیر من خیلی کوچیک و تخمایه کوچولو و سفید و … کلا اسمش و کیر نمیشه گذاشت، حتی یادمه اون زمان یکی از آشناهامون که پسرش و ختنه کرده بود با اینکه هفت سالش بود ولی من وقتی کیرش و دیدم، میتونم بگم نزدیک به دو برابر کیر من بود.
حتی این برای پدر من بطوری معصل شده بود.
من تا پونزده سالگی با بابام میرفتم حموم (خیلی هم عادی بود بعضی داستانا یجوری از حموم رفتن با والدین میگن انگار مثلا حیوونن یا حداقل برای من عجیبه) .
و کم کم شرت تنگ و برای من تحریم کردن، چون به گفته ی پدر بزرگم شرت باعث میشه کیر بچه رشد نکنه.
از داستان دور نشیم.
با پسر دایی تو اتاقش بودیم، زندایی فقط خونه بود، پسردایی وقتی منو میدید از خود بیخود میشد، چون دیگه هیچی براش جذابیت نداشت وقتی من پیشش بودم.
من اون زمان هنوز شهوت و بهش نرسیده بودم جق و غیره رو هم نمیتونستم انجام بدم که میدونید دیگه چرا …
پسردایی سعیدم وقتی بهم دست میزد یا انگشتم میکرد و مخصوصا وقتی دست به زیر خایه ی من میکشید من واقعا مور مور میشدم همراه با لذت.
اونروز تو اتاق بودیم سعید شروع کرد به لمس تمام اجزای بدنم و من هم میتونم بگم مست میشدم با این کارش، کیرش و از شلوار در آورد بهم گفت ایلیا بگیرش، من گرفتمش تو دستم و تو دلم میگفتم کاشکی ماله منم اینجوری بشه، و فشار میدادم سفتی کیرش و با دستم میسنجیدم.
سعی کرد شلوارم و در بیاره با حرف راضیم کنه که من قبوب نمیکردم ولی کم کم با التماس و خواهش و تمنا من شلوارم و در آوردم …
بصورت خشک خشک شروع کرد به مالیدن کیرش به کونم، اونروز با لاپایی و گذشت.
یک هفته گذشت، من دوباره خونه دایی بودم زندایی و مامانم گفتن میرن بازار و سعید کیف کرد و منم خوشم امد چون حداقل ایندفعه استرس نداشتم.
تا از در خارج شدن سعید منو بغل کرد و مثل گرسنه ها شروع کرد خودش و با حالت جنون به من مالیدن، که من بهش گفتم صبر کن شاید برگردن، دو سه دقیقه ای گذشت دلم آروم شد، هنوزم برام عجیبه چطور سعید با اینکه یک سال از من بزرگتر بود همه چیز و میدونست و من اینقدر شوت بودم.
سعید منو وسط همون حال جوری که در خونه تو دید من باشه خوابوند، شروع کرد با سوراخ من بازی کردن، هر دستی که روی سوراخم میکشید من غرق در هوس میشدم.
یک لحظه احساس کردم که در صدده موزی گری هست، انگشتش و کرد تو دهنش و آروم آروم فشار وارد میکرد به سوراخم، همون لحظه ته دلم حس کردم واقععععا میخوام این کار رو بکنه …
من که دیدم داره تلاش میکنه انگشتش و وارد کنه تو سوراخم خودم هم یخورده بین کونم و باز کردم که بره داخل ! نمیدونم چرا ولی خیلی دوست داشتم فرو بره داخل کونم.
کم کم انگشتش وارد شد، بدون درد ولی با یه سوزش همراه بود، با تن صدای خیلی ضعیف و خجالت زده گفتم سعید میسوزه ! ولی نه اینکه انگشتش و در بیاره نه … گفتم سعید میسوزه تف بیشتر بزن.
قشنگ حس کردم سعید خر کیف شد از این پیشنهاد من، تف زد سه مرتبه و انگشتش و فرو کرد تو کونم و عقب و جلو کرد، گفت ایلیا کیرم و بکنم تو کونت …
دوست داشتم این سوال رو نمیپرسید و خودش بدون هیچ حرفی همه کاری بکنه که با سر تایید کردم.
خیلی دوست داشتم ببینم سوراخم که شکلیه وقتی انگشتش توشه.
سعید کیرش و آماده کرد که بکنه تو کونم، من راست کرده بودم ولی چون کیرم رو قالی بود واقعا داشتم اذیت میشدم …
کیرش و کم کم گذاشت رو سوراخم، هیجججججاننننن تمام بدنم و فرا گرفته بود و لحظه شماری میکردم این حس و تجربه کنم، بصورت خیلی ناشیانه ای یدفعه کیرش و تا نصف کرد تو کونم …
خیلی دردم گرفت، با صدای پاره پاره گفتم آی سعید کونم درد گرفت، تا امد در بیاره درد بیشتری حس کردم، گفتم وایسا تروووخدا تکون نخور، خیلی نگذشته بود که احساس کردم دیواره سوراخ کونم آب داره پس میده (که بعدها با تجربیاتم فهمیدم کون آدم آب میده که راه مساعد بشه البته نه برای این منظور ولی خیلی کمک میکنه).
همینطور که انگار سوراخ کونم کیرش و چسبیده، تازه لذت و تجربه کردم.
سعید شروع کرد به طرز وحشتناکی عقب جلو کردن کیرش تو کونم (وحشتناک و که گفتم به این دلیل گفتم چون میزون عقب و جلو نمیرفت و خیلی به من فشار امد).
همینطور که عقب و جلو میکرد کیر من و مثانه ام یه حالت لذت بخشی بهشون دست داده بود مثل حس کسی که میخواد بشاشه ولی نه شاشیدن در اصل لذت، واقعیتش نمیدونم چجوری توصیفش کنم …
من غرق در لذت بودم که سعید تیر آخرو هم زد و داشت آبش میومد و کیرش و که از کونم کشید بیرون و از سوراخم در امد من هم ارضا شدم !!!!
شاید براتون غیر قابل باور باشه ولی منم برای اولین بار آبم امد ولی نه مثل همه … من تو کون دادن آبم امد …
داشت آبم خارج میشد سریع وایسادم که درست نگاه کنم بهش …. که صحنه ی وحشتناکی دیدم، زمانی که من غرق در لذت بودم و شاید بخاطر آی گفتنام نشنیدم صدای باز شدن درب خونه رو و زندایی وارد شده و احساس کردم از طرز نگاهش زمانه کمی نیست که داره تماشامون میکنه …
من وایساده بودم و آب میخواست از سر کیرم بریزه رو فرش و سرخ شده بودم از خجالت که لخت جلوی زندایی وایسادم …
تا به خودم امدم و خواستم شلوارم و بکشم بالا زندایی با جیغ گفت وایساااااا!
منم مثل یه عبد مطیع تکون نخوردم و گفت خاک تا سرت خاک بر سر که هستی کثیفم که هستی.
کفشش و از پاش در آورد و از روی میز جعبه دستمال کاغذی و برداشت امد یه برگ بهم داد …
همه ی لذتی که برده بودم کوفتم شد، سرم پایین بود که دستمال و گرفتم ولی روم نمیشد هیچ حرکتی انجام بدم و زندایی متوجه این موضوع شد.
خودش سه چهار تا دستمال کاغذی با هم گرفت دستش و کیر من و باهاش پاک کرد.
همینطور که داشت پاک میکرد با کشیده شدنه دستمال روی کیر 5’6 سانتیم حس شکنجه بهم داشت وارد میشد، چون خوب میدونید وقتی ارضا میشه آدم البته شاید فقط من اینجورم، حتی هوا به کیرم بخوره اینقدر لذت قویی داره که جای خودش و به شکنجه میده …
تا پاک کرد خودش شلوارم و کشید بالا، ولی در کمال تعجب به سعید هیچی نگفت !!!!!! به سعید گفت برو دسشوویی یه تیشرت و شلوارکم برای ایلیا بیار !
واقعا دمش گرم !!! خیلی بنظرم برخوردش عاقلانه بود … درسته من بخاطر این حرکتش و حرکته بعدیش که در ادامه میگم تحقیر شدم (یسری داستانا میگن لذت بردیم تو داستاناشون !! اخه چیش لذت داره !!! و بنظرم هرکی میگه لذت دروغ میگه غیر تحقیر شدنتون هیچ حسه دیگه ای اون لحظه ندارین در واقعیت).
زندایی بهم گفت سریع برو حموم !!! من وارد حمام شدم، زندایی لباساشو عوض کرده بود و امد داخل …
گفت خاله در بیار لباساتو، من اون لحظه زدم زیر گریه و گفتم خاله ببخشید بخدا غلط کردم من نگفتم اینجوری کنیم سعید باهام اینجوری کرد، خیلی قاطع جوابم و داد و یه بلللللله ی کشیده گفت و گفت خودم دیدم و سرش و تکون داد، گفت من به حساب سعید میرسم اونو میدونم چکارش کنم ولی خاله فکر کن مامانتم با من برگشته بود و خونه عزیز نمیرفت از اونور میخواستی چکار بکنی ?
من هیج جوابی ندادم، زندایی در حالی که داشت لباسام و در میورد شروع کرد که به حرف زدن، خاله تا حالا چند بار اینجوری کردین، من هق هق میکردم و با قسم بهش گفتم خاله بخدا دفعه اولمه، لباسام و کامل در آورده بود و بیشتر از رو حس کنجکاوی منو برگردوند و کونم و از هم باز کرد و یه نگاه به سوراخم کرد، گفت میدونی الان اینجات بزرگ شده بعدا بخوای بری سربازی دکتر میخوای زن بگیری میبینن میفهمن تو از این کارا میکنی ??? با همین صحبت ها و نصیحت ها حمام کرد منو و امدیم بیرون.
دوستان ببخشید خیلی طولانی شد خیلی داستان ها دارم با سعید ولی نمیشه همرو گفت اگر دوست داشتین براتون بازم مینویسم ولی داستانم همینه فکر نکنید جوره دیگه ای هست ولی تو دادنام نمیدونم من بد شانسم یا چی خیلی بگا رفتم! ولی همیشه هم باهام بد برخورد نشد ولی خب زندایی تا الان بهم تیکه میندازه هر وقت منو میبینه مثلا آخرین تیکش دو شب پیش روز عید خونه مامان بزرگم بود جوری تیکه میندازه که خودم و خودش میفهمیم، با اینکه من اصلا شکم ندارم برگشت گفت، غذا برا ایلیا عزیز زیاد بکش بچش بزرگ بشه و این حرفا …
نوشته: ایلیا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید