این داستان تقدیم به شما
مشغول تمیزکاری خونه بودم که ارباب صدام کردن ، هر بار میرفتم پیششون باید رو زمین میخوابیدم و پاشونو میبوسیدم ، عصبانیتو میشد درونشون حس کرد …
دستور دادن که شلاقو بیارم ، دامنمو دادم بالا و کونمو قمبل کردم ، هر بار با تسمه ی چوبی بزرگ به کونم ضربه میزدن میمردم و زنده میشدم ،…
ولی باید میگفتم ممنونم ارباب …
ارباب میگفت میدونی چرا میزنمت ؟ چون خانوم و من امروز بیدار شدیم ولی صبحانمون اون چیزی نبود که میخواستیم …
با صدای لرزان التماس میکردم که منو ببخشن ،
همون وقت خانم از حمام اومدن بیرون:
+ بسشه دیگه ، نمیخوام وقتی دیلدوی جدیدمو رو اون کون تپلش امتحان میکنم خیلی کبود و زخم باشه !
خانم اومدن سمت من ، جلوشون زانو زدم …
+ سگ طفلکی ، خیلی اذیتت کرد! حتما تشنته!
# بله خانم خیلی زیاد
خانم با کس رو دهنم نشستن و شاشیدن تو دهنم
+ سیر شدی؟
# بله ممنونم خانم
+ آقا رو خیلی عصبانی کردی میدونی که؟
# بله خانوم!
+ آماده ای جزاشو پس بدی ؟
# من برده ی شمام ! من بخشش اربابو میخوام!
من نه ماهه از ارباب حامله بودم خانوم نگاهی به ارباب انداختن و گفتن:
+ امروز بدترین رنج زندگیتو باید تحمل کنی اگر بخشش اربابو میخوای!
_ امروز باید سزارین میشدی درسته؟
# بله ارباب
چند دقیقه ی بعد زنگ در به صدا دراومد !
یه دکتر و یه پرستار با تمام لوازم مخصوص اومدن داخل
ارباب و خانم من و دکتر و پرستارو راهنمایی کردن سمت اتاقی که از قبل برای عمل آماده شدن بود ,,,
– اونا از دوستان ما هستن ! قراره سزارین بشی از طریق بی حسی نخاعی در حالی که به اربابانت خدمت میکنی مث یه سگ وفادار!
آقا کاملا لخت شدن و روی تخت خوابیدن
یه آمپول بی حسی به نخاعم تزریق کردن و بعد رفتم روی تخت ، طوری که کیر ارباب کاملا توی کونم فرو رفت ، اول کمی درد حس کردم ولی بعدش بی حسی اثر کرد و کاملا بی حس شده بودم و آقا با دستاشون لگنمو گرفته بودن و تو کونم تلمبه میزدن ،…
هم زمان خانم جلوم ایستاده بودن و دیلدوی استراپون بزرگ فانتزی که مث کیر اسب بود رو دوره کمرشون بسته بودن و بعد چند بار زدنش روی کسم و کلیتوریسم فروش کردن تو کسم …
من بی حس بودم و احساس نمیکردم ولی از شدت ضربه های هم زمان آقا و خانم محکم بالا و پایین میشدم ، بیچاره دکتر که همزمان باید سزارین انجام میداد…
خیلی ترسناک بود که ببینم دکتر جلوی چشمام شکممو باز میکنه برای همین یه پرده جلوی صورتم کشیده بودن …
ارباب محکم و سریع کونمو میگایید و خانم کسمو،،،
و هم زمان بچمم هم به دنیا میومد
…
چند ساعت بعد از این که بچه بخ دنیا اومده بود من به هوش اومدم ،،،
انگار زیر اون همه فشار از هوش رفته بودم…
درد وحشتناکیو حس میکردم…
ارباب و خانوم منتظر بودن …
_ توله سگت دختره و قراره یاد بگیره چطور مادرش گاییده میشه توسط اربابانش!
+ بگیرش ، بهش شیر بده!
همونطور که دراز کشیده بودم بچه رو گرفتم و سینمو گذاشتم دهنش، خیلی درد داشت چون اولش بود که شیر میدادم…
ارباب کیر کلفتشونو دستشون گرفته بودن و نگام میکردن…
پاهامو باز کردم ، ارباب تف انداختن تو کونم و سر کیرشونو کردن تو،،،
وااااای الان تازه حس میکردم که چه دردی داشت…
تمامشو یه جا فرو کردن و من آتیش گرفتم…
پاهامو گذاشته بودن رو شونه هاشون و محکم تو کونم تلمبه میزدن …
و خانوم اومدن با کس نشستن رو صورتم
+ میخوام زبونتو جوری بکنی تو کسم ور بری که تو یه دقیقه آبمو بیاری!
زبونمو فرو بردم تو کس آبدار خانوم و خانوم هم کسشو رو دهنم جلو عقب میبردن و ناله میکردن
بچه روی سینم و شیرو از سینه هام میمکید
_ کونت هنوز تنگه جنده ! کست که حسابی گشاد شده ماده سگ! از این به بعد کون میذارمت!
+ این بچه باید بدونه مادرش جنده ی ماست ! برای همین جلوی اون میگاییمت! و اون هیچ وقت نمیفهمه تو مادرشی چون من بزرگش میکنم و هر بار میگم که جنده بیا میخوایم جرت بدیم !
_ میبینی دخترم ! بابایی داره ماده سگی که زاییدتو جر میده ! قبلا کوسده ی بابات بود الان کوندشه!
+ آره عزیزم بابایی میکنتش تا شیرش خوشمزه تر شه !
واااای آبم داره میاد!
خانوم همه ی آبشو ریخت تو دهنم که لزج و شیرین و سفید بود …
_ آخخخخ آب منم داره میاد جندهه! بگیرش همش مال کون تنگ خودته!
+ عزیزم نمیخوای بشاشی تو کونش؟ خیلی وقته این افتخارو به کون تنگش ندادی!
_ آخ آره راست میگی!
و بعد داغی ادرار ارباب کونمو پر کرد !
به محض این که کیرشونو در اوردن یه پلاک کون توی کونم فرو بردن
_ کونت از این به بعد جای منی و شاش منه ، همون تو نگهش میداری فهمیدی ؟
# بله ارباب!
ارباب و خانم رفتن و بچه رو هم با خودشون بردن ، و من با کلی منی و شاش طلایی توی کونم از خستگی بیهوش شدم…
نوشته: #مارگاریتا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید