این داستان تقدیم به شما
بعد از انقلاب اکتبر 2138 و جنگ داخلی که بعد از اون حادث شد، نژاد سیاه پوست قدرت را به دست گرفت، سیاه پوستها به عنوان نژاد برتر شناخته شدند و سایر نژادها به عنوان برده در کشور به کار گرفته شدند…
***
قوانین سفت و سختی حاکم شد، از جمله این که مردهای سفیدپوست به عنوان کارگر در مزارع و کارخانه ها به کار گرفته شدند و زنها هم به عنوان برده های جنسی در اختیار سیاه پوستها قرار میگرفتند و اونهایی هم که قیافه و بدن درستی نداشتند به عنوان خدمتکار در منازل سیاه پوستها کار میکردند.
شرط ازدواج برای سفیدپوستها این بود که زنها شب اول عروسی میبایست در اختیار ارباب سیاه پوستشون قرار میگرفت و تا زمانی که صلاح میدونست در اختیارش بود، حتی بعدش هم حق سکس نداشتن و تنها برای تولید مثل در و با اجازه ارباب میتونستن سکس کنند، در مابقی سال کیر مردهای سفید برای جلوگیری از قانون شکنی در قل و زنجیر بود و مانع از این میشد که بتونند سکس کنند.
من و ماریا در خونه ارباب تام کار میکردیم،من از وقتی که به دنیا اومدم در منزل ارباب تام خدمت میکردم و ماریا هم وقتی شش سالش بود از بازار برده فروشها خریداری شد. از همون روز اولی که آوردنش من ازش خوشم اومد…موهای بور و چشمهای آبی درشتش خیره کننده بود.سالها گذشت و به مرور زمان باهم رابطه برقرار کردیم تا اینکه تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم… .
با اخذ اجازه از ارباب تام مراسم ازدواج با حضور سایر برده ها انجام شد و قرار شد شب اول ارباب تام طبق قوانین ماریا رو از باکرگی دربیاره…
بعد از مراسم دست ماریا رو گرفتم و از اصطبل به سمت خونه ارباب حرکت کردیم…وقتی وارد شدیم شکیلا یکی از خدمتکارها به ما گفت که ارباب در اتاق خواب منتظر ماست…
وقتی درب رو باز کردیم دیدیم ارباب لخت مادرزاد روی تخت دراز کشیده، با اشاره سر ماریا رو فراخواند و خودش از تخت بلند شد، وقتی کامل ایستاد متوجه کیر 20 سانتی ارباب شدیم.ماریا اولش کمی دچار ترس شد.
ارباب تام یک مرد حدودا چهل ساله با هیکل ورزیده و قد 190 سانتی بود که پوست شکلاتی و صافی داشت و کیرش آویزون منتظر ما بود.
ارباب به سمت ما اومد و با اشاره دست هردو نشستیم….کیر بزرگش رو به زور وارد دهان ماریا کرد و بهش دستور داد تا اون رو براش کامل بخوره و ماریای بیچاره نمیتونست وظیفه محول شده بهش رو انجام بده…
بعد از چند ثانیه برای اینکه کیرش رو مسلط تر وارد دهان ماریا بکنه، یکی از پاهاش رو روی شانه من گذاشت و کیر رو به صورت عمودی وارد دهان ماریا کرد…کم کم ماریا داشت یاد میگرفت چطور کیر بزرگ ارباب رو بخوره و ارباب رو بیشتر از این ناراحت نکنه…
بعد از چند دقیقه که کیر ارباب خوب خیس شد کیرش رو از دهان ماریا درآورد و با فشار دستش هردو مارو به هم نزدیک کرد و مجبورمون کرد اولین بوسه عاشقانه رو ازهم بگیریم درحالیکه مقداری از آب ارباب هنوز در دهان ماریا بود…چندثانیه کافی بود تا دوباره ارباب سر ماریا رو به سمت کیرش هدایت کنه و اینبار اما منو وادار کرد تا از زیر خایه های ارباب رو بلیسم…
دوباره چند دقیقه طول کشید و ماریا اینبار استادانه تر کیر ارباب رو میخورد که کیرشو از دهان ماریا درآورد و ماریا رو بلند کرد، بعد درحالیکه بازوی ماریا رو گرفته بود به سمت تخت بردش و لبه تخت نشوندش…به من اشاره کرد و گفت میرم دستشویی تا بیام زن جنده ت رو لخت کن..خودتم لخت شو…بعد به سمت دستشویی رفت و من تا برگرده هم ماریا هم خودم رو لخت کردم و منتظر برگشتن ارباب شدم…
وقتی برگشت ماریا رو روی تخت دراز کرد و خودش روی ماریا قرار گرفت و کیرش رو بدون درنگ وارد کوس ماریا کرد…ماریا از شدت درد جیغی کشید که ارباب کشیده محکمی به صورت ماریا زد و برای اینکه تکرار نکنه جلو دهانش رو با دست گرفت و با شدت و بی رحمانه کیرش رو وارد کوس ماریا میکرد در حالیکه من نگاهش میکردم…پوست سفید ماریا از شدت درد رو به قرمزی میزد و موهای بورش به شدت آشفته شده بود و تضاد رنگ پوستها منظره قشنگی رو ایجاد کرده بود…بعد از چند دقیقه ماریا رو که از شدت درد بیحال شده بود بلند کرد و اینبار ماریا رو قرار گرفت و منو صدا کرد تا از زیر خایه های ارباب رو بلیسم…
بعد از چند دقیقه صدای وحشتناکی از ارباب بلند شد کیرش رو از کوس ماریا بیرون کشید و آب کیرش رو بیرون کوسش و روی رونهاش ریخت و منو مجبور کرد آب کیرش رو از رونهای ارباب بلیسم…
بعدش من رو مرخص کرد و تا سه روز ماریا داخل اتاق خواب ارباب بود…بعد از اون سه روز ماریا تغییر کرده بود…به خودش بیشتر میرسید و لباسهای بازتری میپوشید…بیشتر به اتاق ارباب احضار میشد و حتی تو مهمونی های ارباب به عنوان جنده در اختیار سایر دوستان ارباب قرار میگرفت و توی منطقه واسه خودش اسمی در کرده بود، به طوریکه همسایه ها و دوستان ارباب همیشه به خونه ارباب میومدند و ماریا رو میخواستند…
بعد چند ماه به اصرار ماریا من هم به ارباب کون دادم و تو مجالسشون من هم حضور داشتم و به ماریا کمک میکردم تا بتونه بیشتر به ارباب خدمت کنه…
نوشته: برده ی خوشبخت
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید