این داستان تقدیم به شما

یه خانم روانشناسی تو اینستاگرام بود و من هم فالوئر ایشون بودم یه پستی از ایشون دیدم که گفته بود مسائلی رو که ازش خجالت میکشید بنویسید تا ازش راحت بشید منم اون زیر نوشتم که من یه پسر جوونم و دانشجو سال اولیم و علاقه به برده شدن برای یه خانم دارم و تمام گرایشات حقارت آمیزمو توش شرح دادم خیلی ها مسخرم کردن و گفتن مریض برو خودت رو درمان کن زیر اون همه فحش یه زن سن بالا که سیگاری هم بود از استوری هاش دیدم بهم پیام داد گمشو دایرکت سگ خودم شو توله ی خوشگلی هستی و بعدش تو این بین یه اکانت فیک که هیچ فالوئری نداشت و پیجش بسته بود و رو عکس پروفایلش یه گل بود بهم پیام داد و گفت من خیلی برام جالبه بدونم چرا اینجوری هستی اگه میشه برام یکم توضیح بده ازش پرسیدم شما خانمی یا آقا هویتتون معلوم نیست گفت بیا بریم تلگرام و بعد بهم ویس داد صدای زنانه ی زیبا با لهجه ی یزدی داشت و خیلی قشنگ و با کلمات زیبا حرف میزد و گفت من هلما هستم سی و دو سالمه محقق اجتماعی هستم و در مورد مسائل مختلف تحقیق میکنم و حتی چنتا کانال اجتماعی مهم هم دارم و خوشحال میشم در این مورد بهم اطلاعات بدی حتی حاضرم از نظر مالی هم کمکت کنم که من گفتم نه هلما خانم این چه حرفیه من در خدمت شمام من معمولا فقط جواب ارباب هارو میدادم اما صدای ایشون و شخصیتشون انقدر زیبا بود که به صداش دل دادم و خواستم ببینم و بهش کمک کنم با هم هماهنگ کردیم و قرار شد من جمعه شنبه ایشون رو تو خیابون آزادی سمت خوش ببینم
 
حسابی قبل قرار به خودم رسیدم و ادکلن زدم و آماده شدم برم سر قرار و سر ساعت تو محل قرار بودم گوشیمو درآوردم و تماس گرفتم هلما خانم جواب دادن گفتم من اومدم و منتظر شمام برگرد من پشتتم رومو برگردوندم و یه دنای مشکی پشتم بوق زد و دیدم یه خانم چادری پشتش نشسته بهم اشاره کردن بیام بالا یکم از چادری بودنش ترسیدم اما با استرس سوار شدم سلام و علیک گرمی باهام کردن و خیلی خوش برخورد و صمیمانه اما محترم و با حد و مرز باهام صحبت کردن و از ترافیک اون روز گله کردن زیاد روم نمیشد تو صورتش نگاه کنم اما یه خانم با چشمای مشکی درشت و بینی خوشفرم طبیعی و پوست سفید و بدون ذره ای آرایش و با حجاب کامل باهام مهربون بود اما در عین حال رفتارش جوری بود که از من ادب طلب میکرد و و من هم مودب بودم مثل همیشه به سمت انقلاب رفت ازم پرسید موافقی بریم دفتر من و با هم حرف بزنیم؟که من گفتم باشه بریم و گفت عالیه…به انقلاب رسیدیم تو اون کوچه پس کوچه ها وارد یه کوچه ی بزرگ شدیم و بعد ماشین رو وارد پارکینگ کرد و از پارکینگ رفتیم بالا تو راه دو سه نفر به گرمی و با احترام کامل با حلما خانم سلام و علیک کردن من دیگه واقعا نگران شده بودم و حس میکردم ایشون پلیسه به طبقه ی دوم که رسیدیم تابلوی اتاق رو دیدم خانم حلما فلانی وکیل دادگستری و وارد آپارتمان کاری شدیم مکان فوق العاده شیکی بود دفتر میز و صندلی و اتاقی رو هم با امکانات کامل داشت حلما خانم پشت میز نشست و منم رو به روش نشستم رو بهم کرد و گفت یکم نگران و رنگ پریده به نظر میای چیزی شده؟گفتم راستش ترسیدم به خدا من دست خودم نیست که برده بودن رو دوست دارم تورو خدا به کسی نگین و مشکلی برام درست نکنید حلما خانم یکم نگام کرد و خیلی جدی گفت این حرفا دیگه فایده نداره باید پاسخ بدی برای کارات اینو که گفت انگار آب سرد ریختن رو من قلبم تن تن شروع کرد به زدن و ته دلم خالی شد یکم نگام کرد و یوهو زد زیر خنده و گفت نگاش کن چه ترسیده آخه پسر خوب مگه تو جرمی انجام دادی که من بخوام اذیتت کنم تو که کسیو ناراحت نکردی یه حسی تو وجودته و دست خودت نیست من فقط آوردمت باهات حرف بزنم و بهت کمک کنم همونطور هم که میبینی من وکیل هستم نه دادستان یا بازپرس پس نیازی نیست بترسی آب دهنمو قورت دادم و گفتم بله ممنون یکم نگام کرد و گفت متولد چندی گفتم هفتاد و شش بهم گفت ببین تو همسن خواهر زاده ی منی اونم یه پسره مثل تو وقتی کامنتت رو خوندم و بعد دیدم اون خانم سن بالا که از عکس های لخت و… معلوم بود روابط زیادی داشتی به تو میگه گمشو دایرکت فهمیدم میتونه راحت تورو فاسد کنه حیف تو نیست؟
 
 
پسر زیبا اهل درس و مودب که زیر پای اون باشی و تحقیرت کنه؟سرمو پایین انداختم و گفتم چی بگم والا بهم گفت نمیفهممت چرا میخوای برده باشی مگه انسان بودن غرور داشتن چشه هان بگو به من بهش گفتم ببینید به اون سادگی که فکر میکنید نیست من یه پسر برده هستم گرایشم بردگیه جز این نمیتونم باشم تمام فانتزی و روح و روانم برده بودنه بهم زل زد و گوش میداد بهم گفت از چند سالگی این حس رو داشتی گفتم از شش سالگی اما کمتر گفت خانوادت میدونن؟گفتم نه هرگز نمیتونم بگم بهشون آبروم میره شخصیتم له میشه پوزخندی زد و گفت مگه شخصیت و غرورت برات مهمه؟گفتم ببینید من بی شخصیت نیستم غرور دارم و به جز اربابم غرورم پیش هیچکس سقوط نمیکنه گفت یعنی اگه کسی بزنه تو سرت جوابشو میدی؟گفتم بله که جوابشو میدم کسی حق نداره غرور منو بشکنه من تو زندگیم ترسی ندارم و غرورم برام مهمه یکم نگام کرد یه پوزخند زد و گفت یادت رفته رنگت تا دو دقیقه پیش مثل گچ دیوار بود حالا واسه من نترس شدی؟گفتم ببینید حلما خانم من از آبروی خانوادم ترسیدم وگرنه از زندان نمیترسم آرنجشو رو میز گذاشت اومد سمتم و گفت تو از زندان چی دیدی که میگی نمیترسی؟اون فیلمایی که تو صدا و سیما میبینی رو بذار کنار زندان واقعی خیلی سیاه تر از چیزیه که تو میبینی تو هنوز پاتو تو جامعه نذاشتی پسر خوب من چیزایی دیدم و با کسایی سر و کار داشتم که اگه داستانشون رو بشنوی ممکنه شب خوابت نبره نگاش کردم و گفتم حلما خانم من بچه کوچولو نیستم واقعا احساس میکردم منو خیلی جوجه میبینه هم نمیخواستم کم بیارم هم شیفته ی نگاه حرکات صدای زیبا و قدرت درونش بودم منم از اون برده هایی نبودم که زود شل بشم و شخصیت داشتم نگاش کردم و ادامه دادم من بچه کوچولو نیستم منم کلی جامعرو گشتم و یه زمانی لاتیشو پر کردم شروع کرد به خندیدن گفت چیشو پر کردی؟و دوباره خندید گفت پسر جون اون گنده لاتای این شهر جلوی دادستانی و قانون و حتی یه سرباز موش میشن تو که از لاتی آرزوت اینه که به اونا برسی نگاه کردم تو صورتش و اونم با خونسردی نگاه میکرد بهم دوست داشت سر به سرم بذاره خیلی تو زبان بدن زن وارد و قدرتمندی بود صحبتامون ادامه پیدا کرد من واقعا جلوش کم میاوردم نفوذ کلامش منو لال میکرد اما بازم فقط به ضایع کردن من اکتفا میکرد و منو نمیترسوند یکم نگام کرد و گفت وقتی پیش منی دست به سینه بشین گفتم مگه شما ارباب منید با همون لحن زیبا و زنانش بهم گفت من ارباب همه هستم ارباب واقعیم گفتم رو چه حساب اونوقت گفت ببین عزیزم اون لوح هایی که میبینی همه افتخارات کاری منه گوشیشو در آورد و گفت بیا جلو رفت تو پیاماش و دیدم تو کلی پروژه ی کاری با مقامات مشهور کشور البته نه رهبر و… اما مقامات شناخته شده همکاری داره بعد بهم گفت من همیشه تو همه چیز بهترین بودم درس آشپزی سخنوری حتی زمانی که دوچرخه سواری میکردم عکساشو نشونم داد با حجابش پشت دوچرخه بود و تو مسابقات زنانه مدال داشت غذاهایی که درست میکرد و نشونم داد دیگه دهنم باز مونده بود از این همه هنر حس کردم روم کم شده گفتم واقعا مشخصه شما آدم قدرتمندی هستین یه خنده ی بامزه و مغرورانه کرد و پاهاشو گذاشت روی میز نزدیک من تو چشمام نگاه کرد و گفت حالا که دوست داری برده باشی و باتوجه به اینکه پسر خوبی هستی به نظرت برده و تسلیم من باشی بهتره یا اون زنه که برات پیام گذاشت زیر کامنتت؟حالت گفتنش قشنگ بود با اون همه کمالات معلوم بود خوشش نمیاد من برده ی اون میشدم و این تو دلش مونده بود گفتم خب معلومه شما سرترین کفشای زنونه مشکی با پاشنه ی کمی بلند اما رسمی پاش بود

 
کفشاشو با پاهاش در آورد پاهای کشیده و پر و زیباش تو جوراب مشکی تقریبا نازک زنانه اش خودنمایی میکرد گفت امروز چند ساعتی پله های دادگاه رو بالا پایین کردم شروع کن به مالیدن پاهام یکم خستگیم در بره نگاش کردم باورم نمیشد ضربان قلبم رفت بالا و قلبم تند تند میزد اصلا فکرشم نمیکردم بخواد این کارو براش کنم سرمو تکون دادم و گفتم بله گفت بیا از اونور میز جلو پام رفتم نشستم مقابل صندلیش و پاشو داد بهم و گفت بمال گرفتم تو دستم شروع کردم مالیدن با پای راستش محکم تو سرم کوبید و گفت چشمی ازت نشنیدم دیگه دوزاریم افتاد که داریم به آرزوم میرسم و زیر پای این بانو قرار میگیرم اونم چه بانویی زیبا مغرور موفق خوش صدا… دوباره با پا زد تو صورتم کری؟؟ به خودم اومدم و گفتم چشم چشم ببخشید اینبار با پا زد تو دهنم و گفت چشم چی؟گفتم چشم سرور بی همتای من و گفت احسنت و با همون لحن زیبا و زنانش گفت صورتتو بذار طاق باز زیر پام بخواب سرمو رو زمین سرد دفترش گذاشتم اما پاهای گرم بانو با بوی جوراب اومد رو صورتم گفت نفس بکشش عمیق نفس میکشیدم گفت عمیق تر پسر جون بو کن پاهامو با تمام وجود کف پاهای با شکوه بانو حلما رو بو میکردم گفت تا نگفتم حق نداری کاری انجام بدی فقط بو کن من فقط بو میکردم و بانو تلفنش رو برداشت و تماس گرفت سلام آقای جوادی جوادی احوال شما جناب اطلاعاتی که در مورد پرونده… میخواستم حاضره دیگه انشالله؟ آقای جوادی نفرمایید توروخدا من دادگاه چند روز دیگه تشکیل میشه جوادی هم از پشت تلفن شروع کرد به تته پته و توجیه کردن حلما خانم کف پاشو رو بینیم فشار داد و بوی عرق جورابش تا اعماق نفسم حس کردم و بعد با لحنی طلبکارانه گفت پس با این حساب این دیرکرد شما اعمال میشه به حسابدرای و تاثیر میذاره تو حقوقتون جوادی شروع کرد به خواهش و این حرفا که حلما خانم گفت من باید کاری رو انجام بدم آقای جوادی یا حق و تلفن رو قطع کرد نگاه من کرد و کف پاهاشو فیکس کرد رو صورتم میز رو گرفت و بلند شد و ایستاد رو صورتم بوی پاهاش از زیر جوراب سیاه زنانه قشنگ حس میشد پاهای قدرتمند و محکمی داشت فیسم داشت له میشد باورم نمیشد خانم وکیلی که تا چند لحظه پیش نصیحتم میکرد حالا زیر پاهاش داشتم له میشدم از بالا بهم نگاه میکرد تو چشماش معلوم بود چه قدر منو حقیر و بدبخت میدونه از رو صورتم اومد پایین دستشو برد لای موهام دوتا سیلی بهم زد نشست رو صندلی موهامو کشید بلندم کرد هیجانی شده بود گفت جووون چه حالی میده تو دستمی و هرکاری بخوام باهات میکنم گفتم بله بانو من باید زیر پای خانم قدرتمندی مثل شما له بشم یه تف پرت کرد تو دهنم و گفت میخوام برده جنسیم بشی

 
دستشو برد لای موهام و صورتمو چسبوند لای پاش و گفت بخور توله سگ از رو شلوار پارچه ایش کسشو بوس میکردم حرارتش حس میشد بلند شد و شلوارشو در آورد صورتمو به شرتش چسبوند شرت سفید و بلند داغ و خوش بو نفس میکشیدم و میبوسیدم و قربون صدقه کسش میرفتم کشید پایین و کس گوشتی سفیدش که پشمای خطی داشت و آرایش زیر شکمش عالی بود جلوم نمایان شد زبونم رو چسبوندم به کسش آهش بلند شد بخوررر توله سگ بخوور فقط تن تن لیس میزدم دوتا پاشو به دور گردنم حلقه کرد و دستشو کرد تو موهامو گفت بلیس کس لیس تو چیه منی گفتم کس لیس گفت دیگه گفتم پالیس و بردتون گفت خوبه یه سیلی بهم زد و گفت بلیس و بگو کسشو لیس میزدم و باهاش حرف میزدم قشنگ با آب دهنم کسشو خیس نگه میداشتم دلم میخواست سرورم با تمام وجودش لذت ببره و ارضا بشه من رو خوابوند زمین و با کون نشست رو دهنم سوراخ کونش معلوم بود آکبنده و سکس مقعدی نداشت حتی موهای ریزی رو سوراخ کونش بود اما بوی فوق العاده و گرمای بی نظیری داشت شروع کردم به لیس زدن سوراخ کون حلما خانم کامل رو فیسم نشست و من به سختی نفس میکشیدم اما میخوردم آه میکشید و میگفت جوون بخور کونمو تو فقط باید بخوری بلیسی من حال کنم کارت باید فقط لیسیدن باشه شلوارمو در آورد و دوباره نشست رو دهنم یکم تف زد به کیرم و شروع به مالیدن کرد وقتی کیرمو میمالید بیشتر از خوردن کسش لذت میبردم و با همه وجود براش میخوردم و لیس میزدم چند دقیقه لیسیدم تا برگشت و کسش رو دوباره رو دهنم گذاشت دستش کرد تو موهام و کسش رو به دهنم فشار میداد و میگفت بخور پسر جون قشنگ بخور با همه وجود میخوردم کسشو آبش آروم تو دهنم میومد شور بود اما خیلی دوس داشتم بخورم نگام کرد و گفت چه قدر خوب میخوری توله سگ تا حالا کجا بودی تو فقط بلیس اصن یه دختر دیگه شده بود و فقط داشت لذت میبرد همینجور کسو کونشو لیس میزدم و قربون صدقه کسش میرفتم همینجور که زبونم تو کسش بود کس هلما شروع کرد به لرزیدن و یه آییی گفت و قطره قطره آبش ریخت تو دهنم  منم لای پاش بودم همینجوری فقط تو چشام نگاه میکرد
 
بهم گفت تو با من چیکار کردی پسر چه قد حال داد منم بهش لبخند زدم و شروع کردم کف پاهاشو ماساژ دادن خندید و گفت تو خیلی خوبی دلم میخواد همیشه فقط فقط مال منو بلیسی منم گفتم چشم حلما خانم من شمارو میپرستم فقط مال شمارو میخورم یکم نازم کردم و گفت پاهام خوشمزه تره یا کسم بعد خندید منم گفتم همه جای بدن شما خوشمزه و پرستیدنیه بانوی من نازم کرد و گفت جیگرتو برم من گل پسر بلند شو حالا که بهم حال دادی بریم یه دسر مهمون من چادرش رو سرش کرد و باهم از دفتر خارج شدیم. (اسم و مکان های داستان تغییر داده شده به دلیل شغل حساس بانو)

 
 
نوشته: امیر خوشگله

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *