این داستان تقدیم به شما

سلام من یاشار هستم 32 ساله مهندس عمران یک شرکت ساختمانی دارم درامدم هم خوبه یعنی دارم اینارو میگم که بدونید حتی بعضی ها دنباله پول هم نیستن
داستان از اونجایی شروع شد که من داشگاه ازاد رشته عمران قبول شدم اون موقع دختر برادر ناتنیم عسل 11سالش بود من به دلیلی که رفت و امد نداشتیم خیلی وقت بود که ندیده بودمش اما موقع قبولیه دانشگام دیدمش روز به روز خوشگل تر از قبل میشد و من نمیدونستم که کم کم دارم عاشق میشم “عشق ممنوعه” گذشت تا اینکه من فوق قبول شدم
تو این چند سال رابطم خیلی با عسل خوب شده بود اما خوب کاری نمیتونستتم انجام بدم چون هم عسل بچه بود هم وجدان خودم راضی نمیشد
2 سال از فوقم گذشت یک شب که ساعت 11 خواب بودم زنگ درو زدن وقتی باز کردم دیدم عسل که یک چمدوننم دستشه… این موقعه ی شب بیرون اینجا چیکار میکرد؟؟؟
وقتی اومد داخل برام توضیح داد که دعواش شده با باباش یا همون برادرم از خونه زده بیرون ازم خواست یک مدت پیشه من بمونه از خدا خواسته قبول کردم
 
یک هفته از موندنه عسل تو خونم میگذشت شبا یا دیر میومد خونه یا مست
یک شب که دعوامون شد بهش همه چیزو راجبه احساسم گفتم با خودم گفتم فوقش 4 تا فحش بارم میکنه میذاره میره
اما در کمال تعجب دیدم عسل فقط ماته من شده منم خوب نگاش کردم کسی که جلوم بود یک دختره 17 ساله قد بلند با موهای مشکی و چشمای ابی فوقالعاده خوشگل
حتی اگه خواستن عسل گذشتن از خونوادم بود حاضر بودم به خاطرش از همه کس بگذرم
فردای همون شبی که جلوی عسل اعتراف کردم اومد پیشم گفت بی میل نیست باورم نمیشد یعنی عسلم من و میخواست از رابطه ی من و عسل 5 ماهی گذشت و من حتی حرفی از سکس نزده بودم تا اینکه یک روز عصر عسل اومد پیشم ولی طرز لباس پوشیدنش مثله همیشه نبود یک نمتنه با یک ساپورت که از زیرش شرته لامباداش معلوم بود پوشیده بوده مثله همیشه اومد روی پام نشست شروع کرد به عشوه ریختن خدایی نگه داشتنم کاره حضرت فیل بود
بعد از اینکه یک ربعی روی پام نشسته بود بلند شد و گفت:یاشاااااارررررر
-جانه یاشار؟
-من و تو الان چند وقته باهمیم؟
-حدودا 6 ماه
-هرکس دیگه ای بود الان 6 ماه حامله بود
تعجب کردم چی میگفت این بچچه واسه خودش؟؟؟
-منظورت چیه عسل؟
-منظورم اینه که مطمعنی تو دختر نیستی لعنتی
-اها پس مشکلت اینه
-اره…..
-باشه خودت خواستی
 
یورش بردم سمتش عصبانیم کرده بود بلندش کردم بردمش تو اتاق خواب پرتش کردم رو تخت شروع کردم به در اوردنه لباساش جیغ میکشید ولی من هیچی حالیم نبود دست رو نقطه ضعفم گذاشته بود ووقتی که کامل لختش کردم شروع کردم به خوردنه سینه هاش روم فشار بود تمامه این مدت نزدیکه کسی نشده بودم
بعده سینش رفتم سراغه کسش تپل وو صورتی بود شروع کردم به خوردنش تا جایی احساس کردم داره میلرزه
شورتم و در اوردم کیره بزرگه سفت شدم و گذاشتم لایه کسش داشتم روانی میشدم بالاخره کردم توش پردش پاره شد شروع کردم به تلمبه زدن شده بودم یک حیون هیچی حالیم نبود حتی التماسای عسل و هم نمیدیدم وقتی که ارضا شدمم همه ی ابم و ریختم تو کسش و کنارش خوابم برد

 
وقتی بیدار شدم شب شده بود عسل هم خونه نبود با خودم گفتم حتما رفته خونشون دوباره خوابیدم
1 ماه از اون وحشی بازیه من گذشت و من از عسل خبر نداشتم غیب شده بود
امشب خونه خواهرم دعوت بودم میدونستم میاد وقتی رفتم دیدم همه هستن الا عسل از داداشم که پرسیدم انگار اب یخ ریخته باشن رو سرم عسل رفته بود دبی واسه همیشه پیشه خالش
الان 8 سال از اون ماجرا میگذره من دیگه عسل و ندیدم با همه قطع رابطه کرد بعده اون ماجرا
میخوام بگم تو این هشت سال کله دنیارو گشتم با زن ها و دخترای زیادی بودم اما دیگه هیشکس واسم مثله عسل نشد
یک اشتباه همه چیزم و ازم گرفت…..
 
 
نوشته: یاشار کوسخولوویچ شاسکولوف

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *