این داستان تقدیم به شما
قبلا دوست بوديم.حدود 4 سال. بعد از اين كه زن گرفتم با همه كات كردم. چند مدتي با هيچ كس نبودم.يك روز غروب زنگ زد و گفت بيا ببينمت.ميخواستم نرم اما نميدونم چي شد كه نتونستم نرم.رفتم .توي يك پارك ملاقات كرديم.شوهر كرده بود .خب خوشحال شدم و كلي حرف زديم.همونطور كه حرف ميزديم گفت دلم براي كيرت تنگ شده.خشكم زد.هيچي نگفتم.دستشو بر و زيپ شلوارمو باز كرد.با ولع تمام كمي خوردش و اخرشم بوسش كرد و گفت ديگه بسه .خلاصه اون روز گذشت.نگين زني نبود كه هر مردي بتونه در برابرش مقاومت كنه.قد بلند و كون گنده و سينه يزرگ و صورت خوشگل.چند روز بعد زنگ زد .اونم وقتي كه اصلا منتظر نبودم.گفت بيا خونمون منو بكن.خشكم زد .گفت چرا حرف نميزني گفتم غافلگير شدم.گفت دوست دارم يك بار منو بكني.دلم براي كيرت تنگ شده.گفتم نگين جان تو شوهر كردي…
گفت يني نمياي.نتونستم بگم نه. رفتم.وقتي رسيدم خونشون خيلي ميترسيدم.تا حالا ازاين غلطا نكرده بودم.رفتم داخل .خيلي زود شروع كرديم.اول شلوارمو كشيد پايين و حسابي ساك زد.معلوم بود خيلي تشنه است.گفتم شوهرت خوب نميكنه گفت چرا ولي كير تو را نداره.خواستم حرف بزنم كه اومد تو حرفم و گفت امروز منو حسابي بكن و كسمو پاره كن.به تلافي دوران مجردي كه نتونستم بهت كس بدم و همش از كون دادم امروز حسابي منو بكن.اما من هنوز دوست داشتم كونش بذارم.منو خوابوند و زود لخت شد و نشست رو كيرم.جوري كه تا ته رفت تو كسش.عجب كس داغي.شروع كرد بالا و پايين رفتن.اوف اوف راه انداخته بود كه نگو.چند دقيقهدهمين طوري انجام داد تا اينكه احساس كردم خسته شده جون هيكل بزرگي داشت با خودم گفتم پاهاش درد گرفته حتما و گفتم بيا پايين و اونم خدا خواسته اومد پايين و قمبل كرد و گفت بكن توش زود باش . كردم و تند تند تلمبه زدم.شايد ده دقيقه تلمبه وحشيلنه زدم جوري كه عرقم در اومد امه نگين هنوز كير ميخواست.گفتم بكنم كونت گفت نه كس كش كسمو پاره كن بكن ديوث .و من باز شروع كردم به تلمبه زدن.جيق ميكشيد و ميگفت فحشم بده. ميگفت فحش ناموسي بده كسكش …
منم كه راستش فحش دادن سختم بود و از طرفي نگين را در گذشته دوست داشتم نميتونستم فحش بدم.گفت انگشتتو بكن تو كونم.كردم و همزمان ديگه واقعا داشتم كسشو پاره ميكردم..برگشت و پاهاشو داد بالا گفت بكن منم كه ديگه زده بود بالا معطل نكردم .ديگه خودم هم حال به حالي شده بودم.باور كنيد تا اين لحظه باورم نشده بود و خيال ميكردم خوابم/ديگه شروع كردم به شيوه ساموراييي يني شديد تلمبه زدن.ابش اومده بود و داشت هوار ميزد و ميگفت بسه كسكش پاره شدم .امكا من ديگه ول كن نبودم.بايد ارضا ميشدم.نگين كم اورد و گريش گرفت.ولش كردم.نشستم رو مبل و نگاهش كردم.گفت چرا ول كردي گفتم دوست ندارم گريه كني گفت پاشو بيا منو منفجر كن و پاره پاره كن .كفتم ابت اومد كه گفت اره اما ميخوام.فهميدم بد جور كمبود داره.گفتم ميكنم به شرط گه گريه نكني.گفت ي ذره دردم اومد اما اشكال نداره بكن افتادم به جون سينه هاي بزرگش شروع كردم به خوردن.گفت قرمز نكني شوهرم ميفهمه.اينو كه گفت يك حال بدي بهم دست داد.نشستم گفت چي شد گفتم هيچي خستم.گفت بخواب . منم خوابيدم نشست رو كيرم.نزديك 20 دقيقه بالا پايين شديد كرد …
اخرش اونقدر داد زد و جيغ كشيد كه منم نتونستم جلو خودمو بگيرم و ابم اومد.سابقه منو خوب يادش بود گفت كيرت داره كلفت ميشه ابت مياد گفتم اره بلند شد و كيرمو گرفت تو دهنش و تام ابمو يك جا خورد.داقون افتادم زمين.نگاه كردم ساعت ديدم يك ساعت ونيم بيشتر سكس كرديم.ديگه افتادم و خابم برد.يكهو بخودم اومدم ديدم يك نفر داره باسنمو ناز ميكنه.چشامو باز كردم ديدم نگين داره از پشت منو ليس ميزنه.گفت چسبيدوخيلي دوست داشتمي كسمو بكني به ارزوت رسيدي.گفتم ممنون خوب بود.گفت منو باز ميكني گفتم نه ديگه نميشه خسته شدم .گفت مجرد كه بودي روزي سه بار هم منو از كون ميكردي.گفتم فكر نكنم بشه ديگخ كمرمو خالي كردي.نميخواستم اما خودش شروع كرد اينبار ابم زودتر اومد چون ترسم ريخته بود .اما جوري كردمش كه تا اون روز كسي را نكرده بودم.اون روز سه بلر ارضا شد./ من حال بدي داشتم.عذاب وجدان شايد. سختم بود .نميدونم جرا اما از كارم راضي نبودم. رفته بودم اما نميخواستم اونجا باشم.كرده بودم اما راضي نبومدم.
خلاصه بهش گفتم.گفتم ديگه نميام.اينبار را به احترام دوستي قديم اومدم اما ديگه ازم نخواه.گفت الاغ خودت ارزوت بود منو از كس بكني گفتم اره اما الان تو شوهر داري.سر اين حرفم دلخور شد و گفت بايد ماهي يك بار بياي منو بگايي.هيچكي مث تو نميتونه منو بگاد.نگاهش كردم . چشماش راست ميگفت. دروغگو نبود.چاي خوردم.زدم بيرون.ياد كون گنده و سينه بزرگ سفيد و ساك زدنش كه ميافتادم دلم ميگفت باشه ادامه بده خودش ميخواد اما يك ترسي از عمق وجودم ميگفت نه.بعد ازون جريان دو بار زنگ زد و من نتونستم مقاومت كنم و رفتم كردمش.بد جورم كردمش.اما اون ترس عمق وجودم يك روز غالب شد.سيم كارتمو دراوردم و يك خط ديگه خريدمو ديگه ازش خبر ندارم.راستش كردنشو دوست دارم.خو.دشم دوست دارم.اندامشو لباشو ساك زدنشو …
همه چيزشو دوست دارم اما ديگه نبايد ميرفتم.از اول نبايد ميرفتم.اون شوهر داره.اميدوارم منو ببخشه اما من واقعا دوسش دارم و نميخوام براي زندگيش مشكل پيش بياد . يك روزي روزگاري ما مجرد بوديم و من از كون راضيش ميكردم اما الان ديگه بايد همو فراموش كنيم.الان من هنوز سكسي ام و هنوز درخواستم زياده هنوز دوست دارم با اون سكس كنم اما ….بايد با خودم كنار بيام و تقاضامو كاهش بدم.من خيلي كردن كس و كون دوست دارم . مخصوصا كون كنده نگين. نگين منو ببخش .ديگه نميشد بيام.لو ميرفت بالاخره.زندگيت ميپاشيد.من دوست دارم هنوز.دوست دارم.
نوشته: كسي كه خوب مبتونه کوس بگ .. ببخشید بكنه
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید