این داستان تقدیم به شما
طبق معمول هر روز ساعت ۴ صبح بیدار شدم. برنامه هر روزمه ؛ حمام و اصلاح چپه تراش ؛ عطر و اودکلن؛ لباسهای اتو کشیده و کفشهای واکس زده…
آماده شدم و صبحانه خوردم و مثل همیشه راس ساعت ۵:۳۰ سرویس سواری شرکت اومد و نشستم حرکت کردیم سمت کارخونه. من مدیر اداری شرکتم و حدود ۲۰ ساله که این برنامه کاری هر روز منه. عاشق کارمم و همیشه سعی کردم از حق دفاع کنم چه کارگر باشه چه کارفرما… نیروی خانم هم زیاد داریم هم تو خط تولید و هم اداری و پشتیبانی و غیره. با همه خوشرفتارم و پر انرژی ولی اصلا و ابدا تو خط خانم بازی و خلاف نبودم و نیستم. تفریحم سیگار و مشروب با یک تعداد انگشت شمار از رفقای قدیمیه.
چندتا از خانمها روی من زوم بودن و حال میدادن اما هربار خودمو به خنگی میزدم . چون جدای از اینکه متاهلم ؛ تو محیط کارم صلاح نمیدونم و از همه مهمتر چون تمام روزم رو برنامه ریزی میکردم وقت و مکان واسه اینکار نداشتم. القصه…
پوران دختری بود ۲۲ساله که متارکه کرده بود و تو زیرمجموعه شرکت همکارم بود. حدود یک هفته بود که استخدام شده بود و ما هر روز تلفنی باهم راجع به مسائل کاری تماس میگرفتیم. از اونجایی که پسر صاحب شرکت اونو استخدام کرده بود من ندیده بودمش. در پایان ماه باید لیست حقوق پرسنل قسمت خودشون رو تنظیم میکرد و برام میفرستاد و من مجبور بودم برای آموزش برم دفترش. وقتی باهاش روبرو شدم مثل بقیه خانمها هیچ حس خاصی نسبت بهش نداشتم اما اون برعکس با نگاه اولش تمام حسش رو با چشماش فریاد زد چون این جور نگاه کردنها رو من خوب باهاش آشنا بودم. سریع رفتم سر اصل مطلب ولی طرز نگاهش و صدای ضربان قلبش و حرارتی که از بدنش حس میکردم داشت یواش یواش منو تحریک میکرد . زود کارمو تموم کردم که برم ؛ سعی کرد با نوشیدنی گرم و بیسکوئیت ازم پذیرایی کنه که قبول نکردم و رفتم دفتر خودم. تا شب تو فکرم بود صبح که بیدار شدم تو فکرم بود سرکار هرجا هر لحظه…
هرکار میکردم از ذهنم پاک نمیشد. سعی کردم دیگه نبینمش که این برخلاف میل دلم بود اما برعکس چند روز بعد مدیرعامل دستور داد پوران به واحد اداری مجموعه اصلی بیاد و زیر نظر مستقیم من باشه. همه آقایون همکارا چشمشون دنبال پوران بود. اون با همه بگو بخند داشت و کارگر و مهندس براش فرق نمیکرد.
یکی دوبار بهش گیر دادم که تو محیط کار سنگینتر رفتار کنه اما بخرجش نرفت تا اینکه مدیرعامل دستور اخراجش رو صادر کرد. اونم روزی که من رفته بودم تهران ماموریت . حس و حال خوبی نداشتم تماس گرفتم باهاش که گوشیش خاموش بود انگار خطش رو کلا عوض کرده بود. خیلی سخت تونستم فراموشش کنم که بعد از ۵ سال یکی از روزای سرد و برفی دیماه اونو اتفاقی تو خیابون دیدم چنان از دیدن هم خوشحال شدیم که اون با دیدن من جیغ کشید و آغوش باز کرد همدیگرو بغل گرفتیم و بوسیدیم.
گفت من امروز بی هدف زدم بیرون تو برنامه ات چیه؟ گفتم : اومدم ماموریت تو شهری و کارم تموم شده.
گفت : پس میتونیم باهم باشیم؟
بدون فکر گفتم آره ؛ اتفاقا برادرم رفته شهرستان و کلید خونه اش رو بمن داده.(برادرم متارکه کرده و مجرده) (خانمم هم با پدر و مادرش رفته بودن شهرستان عیادت یکی از بستگانشون)
گفت : عالیه پس میتونیم بریم اونجا؟
وارد خونه شدیم هوا خیلی سرد بود تا بخاری رو روشن کردم پوران خودشو چسبوند به بخاری و حسابی داشت میلرزید چای گذاشتم خونه گرم شد ولی پوران همچنان میلرزید . خونه چون رو پیلوت بود کفش گرم نمیشد.
تشک گذاشتم پتو آوردم. خونه حسابی گرم شده بود برای منی که شدیدا گرمایی ام. گفتم شاید تب و لرز داری گفت نه من خیلی سرمایی ام . گفتم برعکس من دارم خفه میشم از گرما. کنارش نشستم ، بهم نگاه کرد و پتویی رو که رو شونه اش انداخته بود باز کرد و ازم خواست بغلش کنم. دیگه نمیتونستم خودمو به خنگی بزنم چیزی بود که هر دوتامون میخواستیم.
گفتم من با لباس بیام زیر پتو میمیرم بهتره لخت بشیم تو منو خنک کن من تو رو گرم کنم…
وقتی لخت شدیم و بغلش کردم چنان آهی کشید که دیوونم کرد ضربدری رفتم روش و شروع کردیم به خوردن کوس شیو کرده و معطر کیر شیو کرده معطر چنان با ولع میخوردیم که انگار چند روزه هیچی نخوردیم شاید حدود یک ربع به همین وضع گذشت دیگه بدنش گرم شده بود برگشتم تو چشماش نگاه کردم بدون هیچ حرفی رفتیم رو لب و گردن تو این بین ناله های ریزش منو روانی میکرد سینه های ۷۵ بدن بدون چربی و تراشیده پوست سبزه چشمای عسلی و شیطونش با مژه های بلند و برگشته عین الماس برق میزد شروع کردم به خوردن و مالیدن سینه هاش نشستم رو مبل اونم دو زانو نشست جلوم و ساک زد خوابوندمش رو کاناپه از بالای سرش گذاشتم تو دهنش با هر تلمبه ای که میزدم تو حلقش فرو میرفت و عوق میزد ولی وحشیانه کیرمو میبلعید…
وای وای شاید بگم حدود ۴۰ دقیقه که شروع کرده بودیم تازه خوابوندمش و کیرمو گذاشتم رو چاک کوسش که حسابی خیس شده بود و به گفته خودش شش بار ارضا شده بود . دو سه بار رو خط کوس نازش بالا و پایی کردم که داد زد لعنتی بکن توش…
با فشار شسصتم رفت توش که نمیدونم اون خیلی تنگ بود یا این خیلی کلفت بود دیگه ناله هاش بلد شد . از ترس اینکه همسایه ها نشنون لب گرفتم ازش و دستامو انداختم زیر کپلاش آوردم بالا بکن که میکنی…
یکساعت و اندی از سکسمون گذشت رفتیم دستشویی و برگشتیم تو جامون پشتشو کرد بهم که دیگه بخوابیم اما بعد از ۵ دقیقه دوباره راست کردم و هوس کون نرم و توپولشو… گفتم از پشت بدت نمیاد ؟ برگشت بهم نگاه کرد گفت جدی میتونی الان؟ گفتم آره
گفت خدای من تو معرکه ای آره عزیزم چرا که نه…
باز شروع کردیم اون کیرمنو منم چاک کون صاف و نرمشو دیگه طاقت نداشتم همینکه خیس شد دمرش کردم دو سه دقیقه ای تو کوسش تلمبه زدم تا با آب کوسش سوراخ کونشو آماده کنم وقتی سرشو فرو کردم از درد یه آهی کشید و گفت آیییییی میسوزه . فقط کلاهکش توش بود که نگه داشتم تا جا باز کنه … نبضشو دور کیرم حس میکردم آروم کشیدم بیرون چندبار سرک زدم توش بعد تا نصفه فرو کردم تا داد زد دهنشو گرفتم گفتم دستمو گاز بگیر اونم همین کارو کرد ولی از درد همونطور که دمر خوابیده بود به زمین لقد میزد یهو تا خایه بهش فرو کردم که برگشت بهم نگاه کرد و لباشو آماده کرد دستشو انداختم پشت گردنم و صورتمو به صورتش نزدیک کردم لب تو لب عاشقانه و تلمبه های نرم و آهسته . بعد کونشو داد بالا و قمبل کرد تلمبه ها سریعتر و ضربه ای و بشدت…
دفعه دوم وقتی ارضا شدم شاید به جرات بگم انگار نزدیک به ۳۰ ثانیه داشت آبم میومد پوران داشت نگام میکرد و من غرش میکردم مثل شیر (این عادتمه موقع ارضا شدن) اونم هی میگفت جونم عزیزم…
#بهترین و #قشنگترین #سکسم رو با #پوران #داشتم .
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید