این داستان تقدیم به شما
گاهی بعضی خاطرات را نمیشه برای هیچ کس تعریف کرد ولی ممکنه با رفتن ما از این دنیا هم اتفاقی که در این کره خاکی رخ داده بخاک سپرده بشه لذا بنظر من هر خاطره ای که ارزش شنیدن و یا خواندن دارد باید جایی ياداشت کرد تا شاید روزی بدست کسی برسد و با خواندن آن بر حسب نیازش از آن بر داشت کند، این خاطره من هم اینجا نوشتم فقط بخاطر ماندگاری آن و هر کس به قدر خود اگر دسترسی پیدا کرد بتواند برداشت نماید، سال 90 خونه ما شهر باستانی خرم آباد بود، دوست دختری داشتم بنام پگاه ار موقعی که دانشجوی مامایی بود با هم دوست شدیم ، تابستان سال 90 تماس گرفت که بیمارستان نهاوند کشیک گرفته و ضمنا با برادر دوستش هم نامزد شده و مراسم عقد هم برگزار کردند. یک روز عصر پیام داد که امشب کشیک هست اگر می تونی ساعت چهار صبح بیا درب بیمارستان تا با عمر بربم خونه شما ، من هم فوری برنامه ماموریت را ردیف کردم و همسرم و بچه ها را بردم خونه مادر خانمم و ساعت سه صبح رسیدم درب بیمارستان و به پگاه پیام دادم که رسیدم، جواب داد بیا داخل حیات ببمارستان.
ساعت چهار صبح شد و پگاه با چادر اومد و سوار ماشین شد، حیات خلوت بود قصد کردم همانجا ببوسمش، گفتم پگاه با چادر خیلی جگر می شی، با لبخند گفت چشمانت زیبا می بینه
راه افتادیم، دوستانی که از شهر نهاوند به سمت خرم آباد از راه نور آباد رفته اند شاید بدانند که جاده ای با کمربندی خیلی خطرناک و پرپیچ و خم که حداکثر می شه با دنده سه و با سرعت شصت کليومتر رفت، و تا پای گردنه درخت و رودخانه هست که جایی دنج برای تفریح بخصوص با دوست دختر است،
راه افتادیم بین راه با یک دستم دکمه های مانتو پگاه را باز کردم و دستم را بردم سینه هایش را آرام بمالم که پگاه وقتی دید جاده خلوته خودش را به سمت من آورد و من هم دستش را گذاشتم سر کیرم و پگاه شروع به مالش کرد که کیرم آرام آرام باد کرد و سیخ شد که پگاه گفت بی جنبه فوری بیدار شد
من هم دستم را بردم از روی شلوار کسش را مالوندم که چون شلوار لی پا کرده بود یه کم سفت بود لذا گفتم پگاه جون کاش می شد شلوار را در بیاری
فکر کردم شاید بهانه بیاره که توی جاده شاید پلیسی ، کسی بیاد که در کمال خونسردی شروع به درآوردن شلوارش کرد و شلوار را کاملا در آورد و انداخت روی صندلی عقب
و خودش را دوباره به من تکیه داد و من شروع به مالیدن کسش کردم ، خیس خیس شده بود و آب ازش می چکید با مالودن پگاه داشت حال می کرده و آه آه ، جون عزیزم ، خیلی وقته منتظرت بودم ، امشب یه سکس مشت میخوام، بمال بمالش، فشار بده ، انگشت بکن بکن…
و من سرعت حرکت انگشت را سریعتر و سرعت ماشین را کمتر کردم
ساعت چهار و نیم رسیدیم اول گردنده ، چند پیج را که گذرانیم ، یه ایستگاه اونجا هست ، ماشین را پارک کردم ، که پگاه پرسید چرا ايستادي?
گفتم الان متوجه می شی ،
ماشین را خاموش کردم وپیاده شدم و فوری شلوارک را در آوردم و اومدم در سمت پگاه رو باز کردم
پگاه که مرا دید گفت :دیوانه خطر ناکه اگر کسی بیاد چی
در حالی که کیرم را به طرفش می بردم گفتم نترس تو فعلا به این برس
پگاه با اشاره من که داشتم می گفتم بخور کیرم را گرفت و شروع به ساک زدن کرد چند دقیقه ساک زد و بعد با حال التماس گفت مهران جان هم تو زن داری هم من شوهر دارم بیا از خیر ساک بگذر قول میدم خونه هر چقدر بخواهی بخورمش
من هم گفتم باشه کست بده که خوابید و پاهایش را آورد بیرون و من پاهایش را گذاشتم روی شانه و نشستم که برایش لیس بزنم گفت مهران جان فقط بکن زود که ابرومان نرود
من هم پا شدم و سر کیر را با کسش تنظیم کردم و با فشار تا ته فرستادم و پگاه جیغ بلندی کشید و من شروع به تلمبه زدن کردم، و پگاه تند و تند نفس می کشید و آه آه می کرد و می گفت جام جان بکن بکن، زود باش زود باش ،
استرس زیادی داشت وقتی دید آب من نمیاد گفت مهران جون پگاه زودتر اینو بیار دارم از ترس می می رم
من هم شدت تلمبه را زیاد کردم و پس از حدود یک ربع آبم را داخل کسش خالی کردم و حدود چند دقیقه بیحال همدیگر را بغل کردیم و بعد لباس پوشیدم و را افتادیم ولی به پگاه گفتم تا نزدیک خرم آباد تو شلوار نپوش ، تا خرم آباد دست من روی کس پگاه بود و نزدیک خرم آباد به پگاه گفتم لباس بپوش
خرم آباد که رسیدیم خسته بودیم تا ظهر خوابید بعد بیدار شد تا شب با هم حدود چهار بار سکس داشتیم
پگاه هنوز بعد از سالها می گوید بهترین سکس زندگیم ولو اینکه استرس داشتم اما بهترین بود کس دادنم توی جاده بوده و هست و من هم برایم بهترین بوده …
نوشته: مهران
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید