این داستان تقدیم به شما
با سلام
اول در مورد خودم بگم یه پسر عادی بیست ساله صدو هفتاد و پنج شیش قد شصت کیلو وزنمه
داستان از جایی شروع میشه که عید بود من حوصله سفر رفتن نداشتم برا همین تصمیم داشتم خونه بمونم که یکی از اشناهامون زنگ زد بعد احوال پرسی و تبریک اینا گفت تو که عید جایی نمیری حداقل بیا خونه ما ،ما میریم بیرون دزد نزنه بخونه منم قبول کردم اینو هم بگم خونشون تو به شهر دیگه بود خلاصه ما بعد از ظهر رفتیم اونجا. لحظه ای ک رسیدم زنگ خونه رو زدم درو باز مردن رفتم داخل مهسا (دختر همون اشنامون رو بعد دو سه سال دیدم عجب چیزی چشده بود حدود هفده هجده سالش بود اندامش واقعا خوشکل بود یه کون داشت هلو)خلاصه ما رفتیم تو کفش. شب خوابیدم فردا ساعت ده پاشدم دیدم رفتن رو یه کاغذ نوشتن که چیکار کنم چیکار نکنم. بعد صبحونه خوردن یهو چشم افتاد به عکس مهسا وای چ چیزی شده بود
در ان واحد افتاد به ذهنم بر سر کمد لباسیش وای رفتن اونجا یه لباسایی داشت عجیب تازه نصف لباسا رو هم برده بود با خودش در جا تمام لباسا رو ریختم پایین هرکدومشو حد اقل یه دیقه به کیرم مالیدم همینجور کذشت تا شب شد اون شبو با لباساش خوابیدم یه ساپورت پوشیدم و بقیه لباساش ک یادم نیست.
شده بود این چند روز کارم همین فقط جق میزدم و غذا میخوردم حتی اون ساپورتو هم باهاش زیر دوش حموم رفتم. دیگه افتاده بود تو ذهن من ک باید بکنمش اینو هم بگم عکسایی از خودش تو کمدش دیدم که انگار میخوارید کلا عکسایی با سوتین از خودش داشت تو کمدش.
گذشت تا برگشتن خونه حدود چهارم فروردین بود
من به همون اشنامون گفتم من فردا میرم شهر خودمون یهو گفت نه صبر کن یه هفته برا سیزده به در میریم همونجا تو هم بیا. ما هم از خدا خواسته قبول کردیم روزها هم زنش هم خودش سر کار بودن. فقط منو مهسا خونه بودیم مهسا تقریبا راحت اباس نیپوشید اونجا البته دیگه نه اون قد به قول دوستان که یه دامن کوتاه ن. فقط همینو بگم لباس راحتی میپوشید. بگایی((عالی بود البته)) من از فردایی ک برگشتن شروع شد. مهسا رفته بود حموم یهو دیدم درجا برگشت گفت ساسان بیا رفتم دیدم ای وای این سوتین و ساپورتشو تو حموم خودم بردم جا گذاشتم بهم با عصبانیت گفت اینا اینجا چیکار میکنن.
منو بگی اون لحظه مردمو زنده شدم هیچی دیگه من اومدم بیرون رفت حمومشو بکنه البته فهمید ک من چیکار کردم.
بعد حمومش تو اتاق نشسته بودم ک یهو صدا زد ساسان بیا دوییدم پیشش دیدم شونه تو موهاش گیر کرده بدجور وقتی درش اورم گفت مرسی خواست دوباره شونه کنه که نزاشتم گفتم میخوای دوباره گیر کنه. اولش قبول نکرد وقتی دید من زیاد اصرار میکنم گفت باشه
داشتم موهاشو شونه میکردم و یه کمکی هم دست ب گردنش میزدم.
وقتی جلو موهاشو صاف میکردم یهو گفت چرا ساپورت من تو حمومه و سوتینم. من دیگه نمیدونستم چی بگم گفتم مار من نبود شاید خودت یادت رفته کفت نه قشنگ یادمه همشون تو کمدم بودن. دیگه نمیدونستم چی بگم یهو دلو زدم به دریا کفتم اخه خیلی دوست دارم و این چیزا و لباساتو میپوشیدم چون بوی تو رو میداد الکی مثلا انگار اخرین بار کی اصلا این قد نزدیکش شدم بفهمم بوش چجوریه. یهو رنگش عوض شد سریع سرمو بردم جلو لباشو شروع کردم به خوردن ک خودشو پ س کشید گفت چیکار میکنی بیشعور من دیگه بعد بوس ولش نکردم رفتم جلو گفتم هرکاری کنی فایده نداره باید بوسو بدی قول دادم فقط همون بوس باشه قبول کرد البته میدونست نقشه ی دیگه ای هم دارم ولی به روی خودش نمیاورد رفتم جلو یه لب ازش گرفتم وای نمیدونم چی بگم خیلی حال داد بهم همزمان دستمو بردم تو حوله حمومیش سینه هاشو گرفتم سینه هاش زیاد بزرگ نبودن ولی خب نرم بودن همینجوری که لب میگرفتم با دستم باهاشون بازی میکردم بعد رفتم سبنه هاشو بخورم هم گزاشتم دهنم فرت زنگ در خورد منو بگو شق کرده حالا باباش اومده چجوری بکنمش دیگه من دوییم درو باز کردم با اون کیر شق کرده. گذشت شب شد پیام بهش دادم شانس اوردی یه خنده فرستادم اونم شروع به خندیدن کرد.
دیگه تو چت شروع کردم باهاش سکسی حرف زدن البته ن سکس چت فقط حرف های اینجوری بهش میزدم. و بهش گفتم بگیر خودتو فردا میکنمت گفت ن فلانو پرده دارم و این چیزا من گفت اگه من اومدم زودتر پیشت بهت نشون میدم یه چیزی حض کنی اقا ما خوابیدیم ساعت هشتو نیم از رو شوق پا شدم دیدم هنوز همون اشنامون ک بابای مهسا بود نرفتت سر کار. باهاش نشستم یه صبحونه خوردم و رفت سر کار همینکه پاشو از در گذاشت بیرون رفتم اتاق مهسا وایی شق کرده بودم بدجور البته اینو بگم همونجا تو اتاقش یمی از ساپورت هاشو پوشیدم و بقیه لباسامو در اوردم رفتم رو تخت دراز کشیدم کنارش.
هنوز خواب بود من داشتم گردنشو میخوردم و با سینه هاش ور میرفتم
یهو بیدار شد تعجب کرد گفت بابا بزار بیدار بشم بعد شروع کن گفتم دیگه اتفاق دیروز کاری کرده که صبح زود اومدم. لباسشو در اوردم و سوتینشو شروع کردم به خوردن سینه هاش مهسا هم حال بلند شدن و تکون خوردن نداشت یه پنج دیقه ای گذشت مه شلوارشو کشیدم پایین یه لحظه جا خوردم شرت نپوشیده بود
همین که گشیدم پایین کفت نکنی منو که هنوز پرده دارم گفتم بابا کشتی منو بزار یه کاریش میکنم. روز قبلش هم هموم بود شیو کرده بود صاف صاف سفید سفید شروع به خوردن کسش کردم خیلی مزه عجیبی داشت و صدا مهسا هم بلند شده بود. یه پنج دیقه ای کس تمیزشو خوردم
درجا کیرمو در اوردم گفتم بخور برام هرکاری کردم نخورد من گزاشت بین پاهاش بهش لاپایی میزدم یه پنج دیقه اصلا انگار خوشش اومده بود با دستش به تخم هام بازی میکرد و میگفت تورو خدا به کسی نگی من بهش گفتم مگه مغز خر خوردم.
براش حرفای قشنگ میزدم که شهوتی تر بشه
میکفتم کی عشق منه کی جنده ی من اونم میخندید دیدم فایده نداره گفتم حالا ک از جلو نمیزاری بکنم و برام ساک هم نمیزنی باید از کون بکنمت یهو در جا گفت نه نمیخوام و این چیزا که درد میکنه و فلان. من خندیدم کفتم با این کونی که تو داری جای دوتا کیرو همزمان داره. بعد التماسم فقط گفت سریع تمومش کن. من اول دستمو تف انداختم روش با سوراخ کونش بازی کردم که جا باز کنه برا کیرم دیدم زیادی هم تنگ نیست ولی خب معلوم بود زیادی هم نداده از قبل همزمانتف انداختم رو کیرم و گزاشتم رو کونش
وای این لحظه بهترین لحظه ی زندگیم بود
یه فشار دادم یکم بزور رفت تو گفتم شل کن خودتو اگه سفت بگیری درد میکنه اخه بدبخت صورتش سرخ شده بود اروم اروم هم یه چیزایی میکفت یادم نیست
پنج دیقه که تلمبه میزدم و همزمان موهای سرشو لیس میزم و هم کردنشو و با دستم با کس صاف و سفیدش بازی میکردم. در همین هین یهو ابمو ریختم تو کونش. بعد رفت حموم همزمان منم باهاش رفتم و فقط لب میگرفتیم و با دستامون مس میر همو میمالیدیم
تو اون یه هفته چند بار دیگه کردمش. انقدی دوسش داشتم که بهش گفتم مطمئن باش من تو رو میگیرم حتی تابستون اون سال اومد خونمون هم یه چند روزی منم به مامانم گفتم که میخوامش مهسا رو البته الان فقط مامان من میدونه و مامان مهسا. حالا دیگه تصمیم دارم از جلو بکنمش چون فقط مال خودمه مهسا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید