این داستان تقدیم به شما

…پسر شنیدی میگن این سامانه کونی شده؟؟آخرشم خوشکلیش کار دستش داد…
این جمله رو نا خواسته از بچه ها شنیدم که گوشه ی حیاط مدرسه نشسته بودن و حواسشون به من نبود…
از پشت یه مشت زدم تو سرش…کیرم تو اول تا آخرت تو گوه میخوری که این حرفو میزنی…کسکش چرا اسم سامان رو میاری؟؟؟دهنمو که باز کردم به فحش دادن اونم یقه ام رو گرفت و یه دعوای حسابی کردیم…
تو دعوا هم که حلوا قسمت نمیکنن،حسابی خونین و مالین شده بودیم.از الان تو فکر این بودم که وقتی رفتم خونه بابام چه کونی ازم پاره میکنه…
***
سامان از کلاس اول راهنمایی رفیق فابریکم بود.اون زمان پنج شیش سال بود که با هم همکلاس بودیم…حسابی کیر شده بود تو اعصابم.این معاون مدرسه هم چسبیده بود به ما و کس شعر تلاوت میکرد و میخواست بدونه چی شده…
از شرش خلاص شدیم و تو راه مدرسه با سامان بودیم و میرفتیم خونه.پرسید چی شد؟؟؟چرا دعوا کردی؟؟؟گفتم هیچی بابا،پسره داشت پشت سرت گوه خوری اضافی میکرد منم گاییدمش…
-چی گفت مگه؟؟؟
-هیچی بیخیال.خودم حسابش رو رسیدم…
-حالا تو بگو چی گفت.
اصرار کرد منم بهش گفتم میگفت سامان کونی شده حالا خوب شد؟؟؟توقع داشتم بره پسره رو پیدا کنه و بزنه دهن مهنشو سرویس کنه اما از چیزی که میترسیدم اتفاق افتاد.سرشو انداخت پایین و معلوم بود بغض کرده. دنیا رو سرم خراب شده بود کیر بزرگی خورده بودم رسیدم خونه.از شانس من بابام اونروز زودتر از من اومده بود خونه.با اون وضع که منو دید طبق پیش بینی که از قبل کرده بودم شروع کرد به پاره کردن کون من بدبخت.
 
-دوباره چه غلطی کردی؟؟کی تو میخوای آدم بشی؟؟چه نونی من به تو دادم که تو اینجوری شدی؟؟؟
در یه لحظه خون به مغزم نرسید صدام رو انداختم توگلوم واسه اولین بار جواب بابام رو دادم…
مگه کوری نمیبینی داغونم؟؟بزار من برسم بعد شروع کن.گاییدی منو بسه دیگه.
تازه غرور جوونی اومده بود سراغم فکر میکردم خبریه…
بابام چشماش گرد شد و ابروهاش رفت تو هم…همزمان خایه های منم چسبیده بود زیر گلوم…
یه دونه خوابوند زیر گوشم که برق از سرم پرید…بغضم ترکید و زدم زیر گریه.دعوای بابام در برابر با موضوع سامان واسم هیچی نبود…یعنی خودش خواسته کونی بشه؟؟اونی که بهش داده کی بوده؟؟یعنی واقعا سامان اینجور آدمیه؟؟تصمیم گرفتم دیگه کاری به کارش نداشته باشم.فرداش تو حیاط مدرسه نشسته بودم که خودش اومد کنارم نشست.خواستم بلند بشم که دستمو گرفت گفت به جون خودم من کونی نیستم بزار واست تعریف کنم.
-باشه بگو.ولی زود بگو میخوام برم.
یادته یکماه پیش اردوی مدرسه بود تو نیومدی؟؟
-خب؟
-رفته بودم دستشویی چند تا از بچه ها خفتم کردن اذیتم کردن.اسمشون رو هم گفت.همشون لاپایی زدن ولی فرزاد به زور سرش رو کرد داخل.
هم خیلی ناراحت بودم هم خوشحال بودم که حداقل سامان اهل اون کارا نیست.دلمم خیلی واسش سوخت.از خودمم خجالت میکشیدم که اون فکر ها رو راجع بهش کرده بودم.
گفتم تو کارت نباشه.بسپارش به من…

 
دو سه روز بعد از مدرسه با پسر عموم با موتور میرفتیم سر کوچه ای که خونه فرزاد اونجا بود میشستیم و منتظر میشدیم تا فرزاد بیاد.تا اینکه بالاخره سر و کله اش پیدا شد.به بهانه اینکه بیا برسونیمت سوارش کردیم و راه افتادیم.یه راست رفتیم یه ساختمون نیمه ساز که تقریبا اطراف شهر بود.حسابی ترسیده بود و منم دقیقا همین رو میخواستم.
-کله کیری چه گهی خوردی توی اردوی مدرسه؟؟
یه مشت خوابوندم زیر چشمش که احساس کردم استخون دستم شکست.اونم پهن شد کف زمین.دوتا لگد هم تو کمرش زدم.بلند شد که حمله ور بشه سمتمون که دو نفری گرفتیمش  چسبوندیمش بیخ دیوار و دو تا تف هم انداختم تو صورتش.
دلم میخواست خفش کنم اما دیگه زیاده روی نکردیم.سوارش کردیم و رسوندیمش خونه…
ماجرا رو که واسه سامان تعریف کردم کلی ذوق مرگ شد…
فرزادم تا سه چهار روز مدرسه نیومد تا دیگه این ماجرا هم تموم شد…
آقا منو میگی همیشه میگفتم ای خاک تو سر کسی که کیرش رو رفیقش پا شه…ولی بعد اون موضوع همش اون صحنه میومد جلو چشمم که سامان میگفت خفتم کردن و فرزاد کیرش رو کرد داخلم…بدجور عذاب وجدان داشتم.هر کاری میکردم نمیتونستم فراموش کنم.رفتارم با سامان هم عوض شده بود و بیشتر ازش فرار میکردم…
 
از مدرسه میومدیم خونه که سامان گفت یه فیلم توپ از کلوپ گرفتم تنهایی اصلا نمیچسبه میای با هم ببینیم…
گفتم باشه اگه کاری نداشتم میام خونتون با هم ببینیم.عصر رفتم خونشون و رفتیم تو اتاقش که با کامپیوتر فیلمو ببینیم.دراز کشیدیم جلو مانیتور و با خوردن تخمه و آجیل فیلم هم میدیدیم.فکر کنم بهمن ماه یا دی ماه بود هوا هم تقریبا سرد بود.پرسید میخوای پتو بیارم؟؟گفتم آره بیار بد نیست.دو تاییمون رفتیم زیر یه پتو…راستش یه خورده مضطرب بودم.گفتم یه وقت سامان نفهمه آبروم بره…
دیدی بد بخت شدم.نکنه واقعا من همجنسگرا باشم؟آخرشم خاک شد تو سرم…
توی همین فکرا بودم که سامان به پهلو چرخید و کونش کامل طرف من بود…داشتم عرق سرد میکردم و بدجور حالم خراب شده بود.دستم میخورد به کونش…
اووووووووووف چقدر نرم بود…دستمو رو کون سامان میکشیدم اونم هیچ عکس العملی نشدن نمیداد…
دیوونه شده بودم و اصلا به عواقب کارم فکر نمیکردم…نتونستم تحمل کنم و دستم رو بردم توی شلوار ورزشی که پاش بود…دیگه اصلا عقلم کار نمیکرد.بعد چند ثانیه سامان بلند شد و رفت.گفت الان میام…
گفتم الانه که یه ترکه ای چیزی پیدا کنه بزنه سیاه و کبودم کنه…چند دقیقه بعد اومد و گفت ببخشید رفتم دستشویی.اومد خوابید.اما این دفعه روشو سمت من کرد و خوابید…
ضد حال خورده بودم و دیگه همه فکرای بد از سرم بیرون رفته بود…

 
چند لحظه بعد احساس کردم یه چیزی روی کیرمه.باورم نمیشد سامان دستشو گذاشته بود رو کیرم.دستشو برد توی شلوارم و کیرمو تو دستش گرفت.یه آه بلند از روی شهوت کشیدم.احساس میکردم الان جونم از سر کیرم میاد بیرون…کمکش کردم و شلوار و شرتم رو کامل بیرون آوردیم…یکمی با کیرم بازی کرد.بعد به شکم خوابوندمش و شلوار و شورتش رو تا زانو کشیدم پایین.اصلا باورم نمیشد.این آدم بدنش یدونه مو نداشت.خب بیچاره ها حق داشتن که خفتش کرده بودن…
لمبره هاشو تو دستم گرفته بودم و فشار میدادم.بعدم از هم وا میکردم و سوراخش رو نگاه میکردم…قلبم به سرعت هزار میزد و عقل از سرم رفته بود…لمبره هاشو تو دهنم میکردمو بعضی وقت ها هم یواش گازشون میگرفتم…
یه تف انداختم روی سوراخ کونش و با انگشتم باهش بازی میکردم و بعدم داخل میکردم…
کمکش کردم تا چهار دست و پا بشه.سر کیرم رو خیس کردم و به سوراخ کونش میکشیدم.کیرمو روی سوراخش گذاشتم و آروم آروم فشار میدادم.با تکون هایی که میخورد معلوم بود داره اذیت میشه.تقریبا به زحمت سر کیرم رو داخلش کرده بودم یه ذره جا باز کرده بود.نتونست این حالت رو تحمل کنه و خوابید رو زمین و منم روش دراز کشیدم.کیرم تا نصفه رفته بود داخل و منم یکی دو دقیقه عقب جلو کردم و آبم رو داخل ریختم.تو اون لحظه بهترین حس دنیا رو داشتم…

دوستی‌ من و سامان وارد مرحه ی جدیدی شده بود و ه‌‌ر وقت کیرم توی کون داغش می‌رفت و به چشمای ناز و خجالت زدش که نگاه می‌کردم علاقم بهش چند برابر میشد. بعضی‌ وقتا میومد و از کرده شدن‌ش و اینکه چطوری کردنش برام تعریف می‌کرد که دیوونه می‌شدم و کیرمو می‌کردم تو کونش اونم با ناله همین‌جور که کون میداد بقیه ماجرا رو تعریف می‌کرد… انگار یه جوری اعتراف به گناه  می‌کرد و بهم کون میداد که راحت بشه و عذاب وجدان نداشته باشه…

***

حالا دیگه به همه میده و من از قبل هم بیشتر دوسش دارم.
 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *