این داستان تقدیم به شما
سبحان هستم . تم داستان گی هست …
***
۱۸ سالم بود توی یه سالن ورزشی نزدیک خونمون می رفتم تا اندامم متناسب شه آخه بخاطر نشستن پای این دریای لعنتی شکم آورده بودم و از ریخت افتاده بودم . حسین یکی از هم باشگاهیام بود ۲۲ سالش بود (یه پسر با تیپ خوب که میخاست عضله های خوشگل داشته باشه) همیشه به من خاص نگاه میکرد تو حرف زدن یه هزارم درصد احساس نمی کردم تو کفم باشه یا بهتره بگم تو کف کونم . من اصلا خوشگل نیستم یه صورت عادی دارم فقط با ی خصیصه که هر کیو حشری میکنه لب های کلفت که جون میده واسه عشق بازی با لب ها و ساک زدن . بگذریم حسین یه بار دعوتمون کرد با یه بچه ها که اونم همسنم بود رفتیم بیلیارد .
خیلی عادی خیلی معمولی نه حس کردم تو کف کونمه نه هیچ چیز دیگه . سالن بیلیارد تو یکی از فوقالعاده ترین محله های این شهره طوری که از هر ۱۰ تا ماشین یکیش پرایده . ما هم که جقی فقط تو کف نگاه میکردیم و حسین هم دغدغه اینو داشت که هیچ کیسی گیرش نمیاد چه برا ازدواج چه برا گاییدن و حال کردن همه اینا تو شوخی بود منم که جوگیر یجوری حرف میزدم و راهنماییش میکردم هرکی نمیدونست فک میکرد اقلا ۲۰ تا کس داغ گاییدم . بهش میگفتم طوری نیس ماشین بردار بیا بگرد سوار کن تو ماشین واست ساک بزنن یا چادر بکش رو ماشین داخل ماشین یکیو بکن و از این جور حرفاااا
بگذریم شب رسیدیم خونه . رفتم دوش گرفتم بعد رفتم سرگوشیم دیدم پیام داده : خوش گذشت؟ ( توی پرانتز : حسین یه شخصیت نظامی و منضبط داره البته با همه میجوشه ولی بازم عجیب بود واسم ) گفتم آره مرسی خیلی عالی بود. بعد نوشت : تو هم فشارت بالاستا کلک . گفتم نه بابا من خایه این کارا رو ندارم بابا فقط یه چی گفتم . نوشت : نه بابا اینکاره ای خخخ . راستش یه چیز تو دلم بود میخاستم بگم بت . نوشتم : خب بگو.
نوشت دوستت دارم . میشه باهات باشم عزیزم. ،(وای تو اون لحظه ها حال من وصف نمیشد هم عصبی هم خوشحال ) ولی از ته دلم میخاستم منصرف شه چون من آدمی ام که زود دلبسته میشه . گفتم نه نمیشه حسین جان و حالا تا ۱۰ تا پیام از اون اصرار از من انکار.
گفت میشه فردا ببینمت و صحبت کنیم . من خر نبودم میدونستم قصد اصلیش چیه ولی نمیدونم چرا قبول کردم با هم صحبت کنیم رفتم پیشش خونه دوستش که مجردی زندگی میکرد توی محلمون . خوابیده بود رو کاناپه منم نشستم روبروش خیلی محتاط نمیخاستم بفهمه من از اون هول ترم . بهش گفتم چرا آخه؟! تو خوشگلی چرا نمیری یه دختر بکنی ؟!
ولی اون داغ بود بهم گفت : دوست دختر داشتم حتی با قصد ازدواج در حدی که خانواده میدونستن ولی به هم خورد یعنی بهمش زد . اشک تو چشاش حلقه زده بودم یه لحظه باورم نشد همون حسین خشکه با روحیه نظامی فوقالعاده زیاد و سختگیرانه .
نشستم کنارش یکم رها کردم خودمو شاید ٬ … رو زانوهام خوابید سرشو آورد بالا و یه بوسه از لبم گرفت . دیوانه شدم از عطر لبش( و بعدها توجه کردم اونم لبای درشتی داره ) ایندفعه به اون اجازه ندادم سرشو بالا بیاره خودم خم شدمو با ولع لباشو میخوردم بعد بلند شدیم رو بروی هم لب های همو میخوردیم و همزمان دکمه لباسمو باز میکرد و منم دستام از زیر تیشرتش اون سینه های عضلانیو میمالوند . انقدر با بدنم بازی کرد و اروم لباسامو و لباساشو در آورد که زمان خیلی گذشته بود ( با عشق کار میکرد و من می فهمیدم ) رو بروش زانو زدم و کیرشو گذاشتم دهنم . سرمو با دو دوست گرفت و حسابی عقب جلو میکرد . چشاشو بسته بود و از شهوت و لذت میلرزید و منم حال خوبی داشتم همون ولع قدیمی برای کون دادن . همیشه بدنم بی مو و تمیز بود و این براش تعجب آور بود خوابوند دمر منو رو تخت و سعی کرد بدنمو با حرکاتی انگشت که لای کونم میکشید و بوسه هایی که رو بدنم میکرد شلم کنه
اروم روی کونم خوابید و کیرشو لای کونم گذاشت و هی بدنشو روم عقب جلو میکرد بعد روی زانو نشست و بعد دستشو گذاشت زیر بدنم اروم حالت داگیم نگه داشت کیرشو گذاشت دم سوراخمو و اروم سرشو فرو کرد از درد چهرم تو هم رفت و یکم خودم به جلو کشیدم تا در بیاد ولی با دستش طعمه کردنیشو نگه داشته بود و با یه حرکت فوری طوری که سوختم فرو کرد توی کونم بعد همون حالت سرمو برگردونم و ازم لب گرفت لذت اون لبای خوردنی درد اون کیرو که حالا خوب تو کونم جا باز کرده بود کم میکرد و حالا که میدید لذت میبرم شروع به تلمبه زدن کرد و منم اه میکشیدم و همین بود که شهوتیش میکرد .
کیرشو یهو درآورد منو نشوند و دهنمو باز کرد همینطوری با دستش کیرشو عقب جلو میکرد تا ابش پاشید تمام صورتم هنوز شهوتی بود با اینکه ابش اومده بود و کیرش نیم خیز بود با انگشتش آبشو از رو صورتم میداشت دهنم و من چنان انگشتشو میمکیدم که انگار عسل گذاشته دهنم. و بعد هم خودش کیرمو دستش گرفت و شروع کرد برام جق زدن ابم اومد و با دستمال جمع شد. لباسمو آورد و تنم کرد و تا راهی که بدرقم کنه لبامو میخورد.
حسین بعد از اون چند بار دیگه با من حال کرد و من با اون تا اینکه بهمن ۹۶ ازدواج کرد و تموم خاطرهامو فراموش کرد و گاهی من از بس حشریم با دیدن عکسهای کیرش جق میزنم و با اون خاطرات لذت جنسی میبرم ..
نوشته: سبحان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید