این داستان تقدیم به شما
سلام
چندتا از سرگذستها را خوندم مخصوصا سکس با زن داداش ها را
اغلب واقعیته چون منم 36 ساله #عاشق و #معشوق با زنداداشم باوجودیکه زن دارم زنمم خوشگله و میدونم زنمم توسط داداش از خود کوچکتر گاییده می شه ولی هنوزم سکسمو با زنداداشم پریسا ادامه می دم و #صد برابر از سکس زن خودم لذتبخش تره
و اما بریم سر اصل داستان
نزدیک 36 سال پیش ترم اول دانشگاه بودم خبردار شدم داداش که یک #تاجر و وارد کننده #اتومبیل است با دختری بنام پریسا قصد ازدواج داره من دانشگاه شیراز بودم چندتا عکس از خودشو پریسا فرستاد و نظرشو نسبت به زیبایی و تناسب پریسا از من پرسید
تا عکسها را دیدم بهت زده شده بلافاصله تلفن به دفترش زدم گفتم مبارکه خیلی زیباست معلومه خیلی هم خوش اخلاقه
تشکر کرد و نامه ای بعد از چند روز نوشتم و بک نقاشی زیبا از پریسا از رو عکسش منتهی در حالت دیگر با لباسی سکسی تر و فیگور کاملا سکسی و عاشقانه در یک فضای تخیلی کشیدم قاب کرده و سفارشی براش بعنوان کادوی آشنایی اش فرستادم که الان یکی از زیباترین و بی نظیر ترین #شاهکارهای خودم است (من #نقاش و #شاعر مطرحی هستم)
داداشم یکدنیا تشکر کرد یک ماه بعدش خودشو پریسا با یک شورولت نووا سی 6 اومدن شیراز منو پریسا تو هتل ارگ شیراز نخستین بار همدیگرو دیدیم همانجا شیفه پریسا شدم دیدم چقدر از تصورم هم بالاتره
انتخاب شام را به عهده من گذاشتند و شامی مجلل و اعیانی و بسیار خوشمزه که با ضایقه هر سه مون جور بود خوردیم داداش دو تا اتاق رزرو کرده بود چسب هم گفت چند روزی که شیرازیم خوابگاه نرو شبا بیا پیش ما روزها هم درس نداشتی بیا با هم بچرخیم
از اینکه با زنداداش بیشتر باشم گفتم چه سعادتی این هفته دو تا از استادها #ایران نیستن خیلی سرم خلوته البته درسم خیلی خوب بود اگرم نمیرفتم مشگلی پیش نمی اومد با این حال از استادهایم تا تونستم مدت اقامت پریسا و علی را اجازه گرفتم و جیم زدم
شب گشتی زدیم رانندگی به عهده من بود اغلب پریسا بغلم مینشست داداش عقب دراز می کشید او از سالها پیش مشگل کمر داشت
علی گفت این ماشینو بنام تو زدم رفتنی میذارم برای تو تشکر کردم منم که عاشق امریکایی بودم نووا هم خیلی تمیز بود یک برگ سند رو جک بوده زیر 2000 کیلومتر کارکرد داشت
برگشتیم هتل ساعتها تو یک اتاق بودیم وقت خواب رفتم اتاقم که خوابم نمی برد
حس می کردم پریسا منو خیلی دوس داره حسودیم می شد که با علی تو بغل همند و من تنها
اون 12 روز مثل برق گذشت و نتونستم حتی یکبار بعلش کنم تا وقت خدا حافظی که می خواستن پرواز کنند تو سالن پرواز نشسته بودیم که پروازشونو اعلام کرد تا خواستن وارد سالن اخری بشن با داداش بغل به بغل شدم تشکر کردم پریسا را هم بغل کردم خدای من چه آتشی در من افروخته شد !!؟
همدیگرو بوس کردیم و اصلا تو فکر برداشت علی از بغل کردن پریسا فکرم نکردم تو گوشش گفتم دوست دارم #پریسا عاشقتم البته داداش از گیت رد شده بود پریسا دوید رفت
همه فکر می کردن منو پریسا یا خواهر برادریم یا حتی زن منه
تا رفتن گریه و اشکم جاری شد با ناراحتی برگشتم و اون روز تا شب همش گریه می کردم جلو دانشگاه رد می شد محسن را دیدم گفتم بیا که خیلی دپرسم کارتت پیشت باشه شب تو هتل ارگ شام مهمان منی
گفت گنج پیدا کردی مهندس گفتم اره ولی مار روش خوابیده بیا بالا که پرسید ماشین مبارک گفتم مار بذام خریده خخخخ
گفت چه مار مهربانی
گفتم داداشم علی برام خریده گفت چرا حالا مار ؟
گفتم محسن از تو چه پنهان اون نقاشی یادته گفت اره تصویر زن داداشت پریسا
گفتم عاشقش شدم دیونم کرده گفت خجالت بکش اون زنداداشته این چه حرفیه گفتم پیش تو حرف مخفی ندارم
گفت زود گذره منم از زنداداشم خوشم می اومد ولی بعدها طبیعی شد الانم همو دوس داریم ولی مثل خواهر و برادر
که بعد تو هتل شب عکس گفته اش را اعتراف کرد که چقدر عاشقشه دختر پسر عمش بوده قبل از اینکه زن داداشش بشه محسن عاشقش بوده و مدت سه ساله می سوزن ک میسازن
اتاقها تا پنجشنبه رزرو بود چون قرار بود 15 روز بمونن که 12 روز که شد از دفترش اطلاع دادن که باید زود بیاد تهران که قراردادی را امضا کنه که خیلی ضروریه
اول تصمیم گرفت تنهایی بره حتی بلیت رفت و برگشت اوکی کرد بعد تصمیش عوض شد بدون گفتن به بما بیلتشو یک سره برای دو نفرشون اوکی کرد
سه روز را یک اتاقشو کنسل کردم اتاق پریسا که بو عطرش واقعا مونده بود نگه داشتم که با محسن میخوابیدیم و تا پاسی از شب را تو حال زنداداشها تعریف می کردیم
ناهار دانشگاه بودیم و شام هتل
زمستان عروسی کردن و چه گذشت بماند
سالها گذشت و من کارشناسی ارشدم را هم گرفتم تهران خونه پدری که در حیات نبود و مادرم زنده بود در کامرانیه زندگی می کردیم خونه 5 طبقه ای داشتیم که یک طبقه منو مامان و امیر داداش کوچکترم بودیم یک طبقه هم علی بود سه طبقه را هم مامان داده بود اجاره طبق وصیت پدر تا مادر زنده بود همه املاک و دایی ها مال مادر بود چون بنامش کرده بود و در انحصار وراثتم خیلی به مشگل خوردیم ولی انجام شد
بعد گرفتن دانشنامه ام به سربازی رفتم که تهران خدمت میکردم افسر بودم به عشق زنداداش خودمو تو پادگان نشان میدادم جیم می شدم به بهانه های گوناگون با پریسا هم صحبت میشدم جرات نمی کردم با هاش سکس کنم تا میرفتم خونش لباسهای سکسی تنش می کرد زیباییهاش بیچاره ام می کرد که داداش تو دفتر کمرش می گیره و میبرن بیمارستان ساسان عمل دیسک میکنه ولی دکتر میگه باید خیلی رعایت کنی فشار بیاری دیسکت بزنه بیرون فلج میشی
مدت یکهفته تو بیمارستان بیتری بود اغلب مامان یا امیر همراهش شب می موندند
پریسا میترسید شبا می اومد پیش ما میخوابید که تو اولین شب که رفت خوابید من بودم و مامان امیرم پیش علی تو بیمارستان بود
من تو اتاق امیر خوابیدم پریسا تو اتاق من
شب هر چه کردم خوابم نبرد رفتم در اتاقمو باز کردم دیدم #پریسا دمرو خوابیده باسنشم لخته یه شورت نازک تنشه نشستم گوشه تخت چراغ خوابو خاموش کردم یواش دراز کشیدم فکری سرم زد پاشدم اول اتاق امیرو قفل کردم بعد که اتاق خودم اومدم دیدم پریسا کمی جابجا شده کامل لباس خوابش رفته تا کمر بالا شورتش فقط پایین تنه تو تنشه #ملافه که از زانو به پایینشو گرفته بود حالا اونم نبود
دارز کشیدم پیشش و ارام ارام دستمو با ترس مالیدم رو باسنش دستمو از رو پیراهن خوابش کشیدم پشتش و بغل سینه اش را مالیدم که نمیشد ممه اش را تو مشتم بگیرم که تکانی خورد زهره ام برید ولی دیدم سینه اش از زیرش آزادتر شد
بمان که چقدر طول کشید تا سینه اش را مشت کردم وقتی سینش تو مشتم بود انگار دنیای احساس تو دستامه دستمو اوردم رو باسن زیبا و صافش و رونش و وسط روناش مایوشو دادم پایین تا اومد پایین دیدم از نوع گره ای هاست که تا بازش کردم فقط موند اونیکه زیرش بود دیگه طاقت نیاوردم تو دلم گفتم بیدارم بسه میکنمش حالا خودمو لخت کرده بودم زیرپوشمم در اورده بودم چون هی دوس داشتم همه بدنم با بدنش تماس داشته باشه که دستمو گرفتم اینور و اونورشورتش بزور کشیدمش پایین تا نزدیگی زانوش اومد پایین برای اولین بار کص زنداداشو از چند سانتی دیدم باور کنید حقیقت محض را می گم تا اون روز کص زن ندیده بودم البته تو عکس و فیلم دیده بودم نمی دونم چرا فکر نکرده بودم که سوراخ کص قسمت پایینه همش فکر میکردم که تو فیلمهایی که دیده بودم البته زیادم نود مردها دارن می کنن تو کون زنا
دستمو کشیدم لای کصش خیس بود و نرم و گرم خابیدم رو باسنش تا کیذم خورد به لای پاش و دونشو باسنش انگار با کامیون دارن هولم میدن تو چند حرکت تمام بین پاهاش پرشد از اب کیرم پریسا هیچ تکانی نخورد
با زیر پوشم ابمو از لای پاشو روی باسن و روناش پاک کردم فقط نفسهای عمیقی می کشید
تکانی خورد و پاهاشو مثل جوجه داخل تخم چسبوند شکمش به بغل خوابید
باسن سفید و صاف زیر نور مهتاب که از سمت پنجره از لای پرده شیشه ای میتابید بدن و باسنش به ماه دهن کجی می کرد تو دلم گفتم چرا اینجوری خوابید میخواستم سوراخ کصشو ببینم شروع کردم بوسیدن باسنش و لیس زدن کصش که از لای پاش زده بود بیرون و کونش که سفید بود ولی دورش کمی صورتی خوشرنگ
کیرم داشت بالا پایین می شد بقدری سفت شده بود که وقتی خوابیدم پشتش که بذارم لای پاش از شکمم جدا نمی شد اندازشم از همیشه هم انگار کلفتر و هم بلند تر شده بود بدها دقیق متر زدیم 24 سانته ایت مال داداش هم اندازه مال بوده مال پدرمونم هم من فکر می کردم همه مردا کیرشون تقریبا هم اندازه است تو اندازه های بیت تا بیستو پنج سانت
هی تقلا زدم بدم لای پاش که پاهاشو انگار قفل کرده بود نره لاش که باسنشو طوری حرکت داد که سر کیرم رفت تو کوصش البته نمیدونستم داخل کصشه اول فکر کردم لای پاشه ولی وقتی دیدم نه انگار جایی میره که حسابی داغه و یه حس تازه ای است برام هرچه فشار دادم دیدم بازم میره تو فکر میکردم اگه لای پا باشه چرا انگار داره عمودی میره دستمو بردم رو کیرم که مشخص شد برام رفته تو سوراخ!!!!
تا ته فشار دادم رفت توش و خایه هم داشت می چسلید به باسنش ولی دستمو ستون کرده بودم چون باینش از مال من بلند تر بود تا ول می کردم خیلی از کیذم بیرون می موند دوست داشتم تا خایه هام و هرچه بیخ کیرمم که خیلی کلفت تر بود بره توش هی نفس زنان می کردم توشو تا نزدیکی سرش می اوردم بیرون (تلمبه)
که شاید خودش فهمید که دارم یه جورایی خسته میشم پای زیرشو کمی جلوتر کشید و نیم #چرخی به باسنش داد تا تقریبا کیرم همسطح کوصش بشه و راحتر از قبل تلمبه زدم باز یخت بود که اینبار چرخید دمرو خابید که کیرم در اومد بیرون ولی دیگه هیچ نیرویی جلودارم نبود تازه فهمیده بودم که اونهمه تو فبلما فکر می کردم میذارن کون زنا کوصشون بوده یاد یه فیلمی افتادم که زنه یه بالش گذاشته بود زیر شکمش مرده میزاشت تو گونش که حالا فهمیدم میزاشته تو کصش بالشو ورداشتم با یه دستم پریسا را بلند کردم به راحتی پر اومد بالا بالشو رد کردم زیر شکمش نگاه کردم دیدم بله کصشه
انگشتمو کردم توش چقدر ابکی و نرم و گرم بود بی اختیار با دهنم رفتم تو کصش تا میتونستم لیسش زدم که حس کردم بدنش داره میلرزه یه حسی به هم گفت داره ارضا میشه بس کردم که کونشو هی اورد بالا تکان تکان داد دیگه به زبان اومد گفت رضا بکووون توش کصمو باز بکون دیگه امان ندادم افتادم روش حالا کیرم تا ته میرفت تو گصش انگار میخورد به اخر رحمش چون حس می کردم انگار اونجا ته رحمشه
حالا دیگه حرفم میزدیم من پریسا جون و عشقم و عمرم و … پریسا هی اخ و اووخ و مردم بزن و بکووون مال تو ام و بی عرضه و ببو و این حرفا که یهویی زبانش بند اومد و دهنش باز فقط آع اع اع می کرد منم با دیدن این حرکات زیبا قدرتم صد چندان شد و خوابیدم روش و گردنشو کشیده بودم از بالا صورتشو میدیدم و #چشمان خمارشو که ابم اومد همشو خالی کردم تو کصش
تا صبح پنج بار گاییدمش و چه بلوف هایی از سکسهایی که نکرده بودم کردم که بعدها فهمید فقط سکسهای خیالیم با خودش بوده
پریسا یک دختر از داداش داره که زمان گگاییدنم نگو یه ماهه ابستنه
بچه بعدیشم یک دختر زیباتر از منه سومیشم پسر شد که اونم از منه علی بخاطر دیسک کمرش به راحتی نمیتونه با پریسا سکس کنه زنمم میدونه من با پریسا سکس دارم دست کمی از پریسا نداره به نگاه دیگران زنم زیباتر از پریسا است ولی زنداداش چیز دیگریه
تقریبا میشه گفت از اول ازدواجشون من اوایل در خیالاتم بعدهادر عمل با پریسا سکس دارم هرگز سیر نمیشم
امیر هنوز ازدواج نکرده 9 سال از من کوچکتره زنمو که زنداداشش باشه زیر کیر قلدرش داره منم کاری ندارم حتی تو سکسهایم میشم امیر تا خانمم لذت بیشتری ببره دو تا ازش #بچه دارم نمیدونم از خودمه یا از امیر
امیر راصی به ازدواج نیست مامان یه سال پیش فوت کرد هنوز تو یک #طبقه با هم رندگی می کنیم تا من خودمو خواب میزنم زنم پا میشه میره پیشش منم اگه علی نباشه میرم پیش پریسا …
رضا چرخ چرخ عباسی نقاش و شاعر مطرح از تهران 1399
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید