این داستان تقدیم به شما

-آی یکی بیاد کمک من یخ زدم….
هیچکس صدای فهیمه رو نمیشنید تا اینکه بهتاش که توی خونه خواب بود بیدار شد و صدای فهیمه رو شنید که داره داد میزنه. رفت سمت صدا و دید فهیمه پشت حمومه.
+اَی خِداااا. من تازه از تمرین اومدم. چی شده دوباره فهیم؟
-فهیم و درد. فهیم و زهرمار. تو یاد نگرفتی هنوز مامان بگی به من؟. قابلمه رو بذار آب داغ کن آقا من یخ زدم.
 
 
آبگرمکن کوفتی رو چقدر گفتم آدم بیار درست کُن نکردی.
+من دیگه رد دادم. به من چه آخه. به نقی بگو.
-آقا نمیبینی نقی رفته مکه، کَری؟ کوری؟!قابلمه رو بذار رو گار من یخ زدم.
+خب به بهروز میگفتی.
-آقا. بچه مدرسه س. چی میگی تو؟
بهتاش قابلمه روگذاشت روی گاز و زیر گاز رو روشن کرد و خودش هم رفت تو اتاق بغل دراز کشید تا آب گرم بشه. چند دقیقه بعد قابلمۀ آب گرم رو گذاشت جلوی در حموم.
+فهیم. آب داغ جلو دره. برش دار.

 
در همین لحظه فهیمه چند ثانیه پس از کسب اطمینان از رفتن بهتاش، قابلمه داغ رو برداشت و گذاشت توی حموم ولی آب ها وصل شدن و دیگه نیازی به قابلمه داغ نبود. فهمیه آخر سر آب داغ رو ریخت کف حموم رو باهاش بشوره که یهو پاش سر خورد و افتاد.
-آااااخ.
بهتاش سریع از جا پرید و به سمت حموم اومد و از پشت در گفت:
+چی شد؟. فهیم؟ خوبی؟
-افتادم زمین پسر. برو حوله رو بیار بندازم روم ببینم میتونم پاشم یا نه.
با وجود همۀ تلاشی که کرد، فهیمه که بدنش ضرب دیده بود نتونست بلند بشه.
-بهتاش پسر بیا کمکم کن. حولم رومه. منو با حوله بلند کن بیار بیرون.
 
بهتاش آروم وارد حموم شد. فهیمه که بدون عینک قادر به شفاف دیدن نبود، متوجه نشد که از پشت حوله، کپل سفید و کوس قهوه ای روشنش رو بهتاش دید که از بی کیری مدت ها بود به خواب ناز رفته بود. ولی بهتاش با وجود اینکه کیرش از زیر شلوارش داشت خودشو میکُشت که به همون جایی برگرده که زمانی ازش بیرون اومده بود، خودشو نباخت و آروم بدون اینکه فهیمه بفهمه، آروم برش داشت و برد گذاشتش روی تختش توی اتاق.
+مراقب باش دیگه فهیم. این چه وضعیه بچه که نیستی اینقدر راحت زمین میخوری. من نبودم میخواستی تا شب بمونی تو همون وضع.
-ای بهتاش بهتاش. یه بار محتاج تو شدیم ببین چی داری میگی؟. برو بیرون من لباسه منه بپوشم آقا.
فهیمه که به سختی لباس پوشیده بود، بهتاش رو صدا کرد و از درد مینالید که بهتاش گفت:
+بیا ببرمت دکتر چیزیت میشه میفتی گردنمونا.
 
-آقا من خودم آمپول زنم، اونوقت بیام برم دکتر؟!. چیزی نیست خوب میشه. اون کرم منه بیار یکم بزنم کوفتگیام دردشون کم بشه. قرص ضد درد منم بیار.
+باشه، بعدا به من بگی من سر تمرین باشم، باید با بهروز بری دکتر.
-نمیخواد آقا. خدا کسی رو محتاج تو نکنه. وردار کرم رو بیار.
بهتاش کرم رو آورد و خودش رفت.
فهیمه موند و کوفتگی و کشیدگی کشاله ران.تا اینکه فهمید نمیتونه به تنهایی کاری بکنه.
-بهتاش یه دقیقه بیا.

 
بهتاش که وارد اتاق شد اول شوکه شد که فهیمه با شورت و سوتین نشسته ولی طبیعی جلوه داد و گفت:
+چیه؟
-آقا بیا کِرم منو بمال همه بدنم کوفته شده. خودم نتونستم.
با اینکه بهتاش تنش میلرزید که یکبار دیگه بدن سفید فهیمه رو لمس کنه و مادرش رو که اونقدر کوس بود که رحمت خروسباز کیر به دست به دنبالش بود رو لیس بزنه و از کوس بکنه، ولی اول ممانعت کرد.
+فهیم من بدم میاد این بوی پماده رِ. بگو هما بیاد بماله.
-هما رفته اخبار بگه آقا. بگم از صداسیما بیاد پماده منه بماله؟!. پسر از درد دارم میمیرم. بیا دیگه. تیشرت خودتم درآر روغنی میشه.
این جملۀ آخر بهتاش رو بیشتر حشری کرد و تصمیم گرفت همۀ این مدتی که مادرش کیر ندیده بوده رو با یه ماساژ اروتیک جبران کنه. فهیمه شاید تو حموم چیزی نمیدید ولی قطعا کیر بادکردۀ بهتاش رو از پشت عینک تشخیص داده بود و اینکه بازهم اصرار داشت اون کرم بزنه براش عجیب بود. فهیمه آروم با شورت و سوتین به رو خوابید و عینکشو کنار گذاشت. بهتاش از مچ پای فهیمه شروع به ماساژ دادن کردن، از مالش در طول و عرض و گاهی هم نیشگون میگرفت و فهیمه هم همه‌ش میگفت:
-پهلوهام بدجور خودن زمین اونجارو بیشتر ماساژ بده. خدا خیرت بده پسر. آییی.
 
و این بهونه ای برای بهتاش بود که دستاشو حتی بالاتر ببره و کنار شکم و پشت ساق فهیمه رو هم ماساژ بده. سکوتی که حکم فرما بود، با ناله های آروم فهیمه شکسته میشد و هر بار بهتاش تا پشت باسن فهیمه دستاشو بالا میبُرد و با زرنگی کشاله داخلی یا بازو ها و کنار سینه های فهیمه رو آروم نوازش میکرد، متوجه خیسی شورت فهیمه میشد ولی هنوز اونقدر جرات نداشت که سمت کوس و کون فهیمه بره. تا اینکه وقتی بغل سینه های فهیمه رو ماساژ میداد، با نفس های گرمش پشت گردن فهیمه رو تحریک میکرد. ماساژ انقدر طول کشید که فهیمه یهو گفت:
-از جلو هم ماساژ بده.
+باشه. برگرد.
-نه آقا همینطوری دستاتو از زیر بیار ماساژ بده دیگه.
بهتاش دیگه فهیمده بود خبراییه.
+اینطوری باید بیام پشتت که بتونم دستامو برسونم.
-باشه اقا عیبی نداره. من مادرتم دیگه.
 
بهتاش مطمئن شده بود که فهیمه داره چراغ سبز میده.. شلوارشو درآورد و پشت فهیمه نشستو با دستای چربش فهیمده رو از زیر به سختی ماساژ داد. کیر کلفت و بلندش روی کون فهیمه حرکت میکرد و کوس فهیمه رو خیس میکرد. بهتاش گیج و منگ بود ولی فهیمه که از کیر رحمت خیری ندیده بود و از بی کیری در رنج بود، برگشت به اون سمت و یهو رنگ بهتاش پرید و فهیمه که کیر بهتاش رو از پشت شورتش شق و رق میدید با صدای بلند خندید
-آقاا. من مادرتم. تو برای مادرت شق کردی پسر؟
+خُ خُ خُ خُب تو زنی منم مَرد دیگه.
-تو مَردی؟!. تو مَرد بودی، میذاشتی من برم با رحمت دول موشی بخوابم. مردی سه بار ابش میاد من آبم نمیاد.
بهتاش که شوکه شده بود هم از سکس مادرش با رحمت و هم از واکنشش به کیر خودش. تا به خودش بیاد دید فهیمه کیرشو دست گرفت و با اون یکی دستش کشیدش سمت خودش و لباشو بوسید و گفت:
-وقتشه نشون بدی مَرد شدی یا نه. بدو ساعت نُهه سه ساعت تا اومدن بهروز وقت هست.

 
بهتاش بلافاصله مثل وحشی ها به فهیمه حمله کرد و شروع کردن به خوردن لب ها و گردن فهیمه.
-آخ فدای تو بشم من پسر. بخورش همه‌ش مال توعه. درازبچه چه کیری داره و کوس مامانش تشنه س.
+فهیم تو اینهمه مدت بی کیر بودی به من میگفتی خب. این اژدها باید بیکار بمونه اونوقت رحمت تورو بگاد؟!.
سوتین و شورت فهیمه رو با هم کَند و کیر شقش رو گذاشت تو کوس فهیمه.
-آاااایییی یواش پسر این کوس برای این کیر خیلی تنگه.
 
ولی بهتاش گوشش به این حرفا بدهکار نبود و با یه حرکت تا ته کرد تو کوس فهیمه و قبل از اینکه فهیمه فرصت جیغ زدن پیدا کنه، لباشو رو لبای فهیمه قفل کرد و مثل وحشی ها تلنبه زد.
+تو صاحاب نداری میری به خروسباز کوس میدی همه محل منه خنده کنن؟!. الآن نشونت میدم.
و به یکباره کیرشو تا ته کرد تو کون فهیمه و فهیمه از شدت درد هوار کشید ولی کسی نبود به دادش برسه. اشکی از گوشه چشمش لغزید
-گوه خوردم پسر، غلط کردم من. توروخدا از کون نکن.
 
بهتاش یه سیلی به فهیمه زد و آروم چندتا تلنبه تو کون فهیمه زد و بعد کیر خونیش رو درآورد و دوباره گذاشت تو کوس فهیمه و اینبار با دلجویی آروم و روون تلنبه زد.
+بیبی من، کیر من مال توعه، کوس و کون تو مال منه. این کونو گشاد کردم که بدونی صاحابت منم. فهمیدی؟
-آره فهمیدم. توروخدا فقط از کوس بکن منو. کون منو خون آوردی پسر. آروم.

 
سه دقیقه نشد که فهیمه آبش با شدت پاشید بیرون.
-وایییی. جونم بهتاش… جونم پسر… تا حالا اینطور نشده بودم. آخرین بار فقط عمو ارسطو تونست آب هما رو اینطور بیاره.
بهتاش که میخواست کیرشو دوباره تو کوس فهیمه بذاره یهو شوکه شد و گفت:
+ارسطو هما رو میکنه؟!. اَی خِداااا. من میگم این نقی چرا اینقدر بچه هاش شبیه خودش نیستنا!. نگو کاردستی ارسطوعه. بله دیگه، وقتی همه ش میخوره میخوابه خونه نقی، ترتیب زنشم میده دیگه.
-نه پسر، بچه ها مال نقی هستن. ارسطو کیرش بزرگه راننده بیابونه، هما هم که ماشالا گنده‌س دول داداش من اینو کفاف نمیده که. از اولش هم هما چشمش به کیر ارسطو بود. اینا رو ول کن. بیا منو بکن که تشنه کیر گندتم. منه بگا پسر. مادرتو از آب کیرت پر کن.
 
+جووونم. اَی خِدا. ببین چه کوسی گیر ما اومد. فهیم. دختر هجده ساله جلوت لنگ میندازه. کوس داری در حد بوندسلیگا.
کیرشو گذاشت تو کوس فهیمه و با ده دقیقه تلنبه محکم وقتی آب فهیمه یکبار دیگه اومد، آبشو تا ته خالی کرد تو کوس فهیمه
+آاااااااخخخ. اومد… اومد…
-واییی. چه آبت گرمه بچه… لبه بده آقا من تشنه لبم.
+لبم بهت میدم عروسک کوس تنگ. پتر چک ایران آبشو ریخت تو کوست.
-شیطونه میگه نگه دارم یکی یه دونه دراز بچه ازت بار بگیرم.
+تو که میگفتی خدا هیشکی رو محتاج من نکنه.

 
جفتشون زدن زیر خنده.
-مار زبونتو بزنه پسر. من دیگه محتاج این کیر آبدار کلفتتم. باید هما رو هم راضی کنم یه دور بکنیش. ثواب داره، داییت هم یه بند انگشت بیشتر نداره. سارا نیکا هم بزرگ شده‌ن. باید دست کم به اونا هم لاپایی بزنی نرن سمت بکن غریبه. فقط بهروز نفهمه این بچه روحیه‌ش حساسه.
+ این کیر فریبا حالا حالا ها در خدمت کوس های معمولی هست. بهروز نمیفهمه خیالت راحت.
بلند شدن همدیگه رو شستن و توی حموم فهیمه داشت به این فکر میکرد که بُکُن آرزوهاش رو یافته. بهتاش پسر خودش!
 
نوشته: Mr Hamfar

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *