این داستان تقدیم به شما

سلام و درود خدمت شما اعضای سایت
من پریسا هستم ۴۱سالمه متاهلم و یک دختر پونزده ساله دارم خاطره ای که میخوام تعریف کنم خیلی وقته
میخوام بنویسم ولی وقت نمیشد
ما یک فامیل دوری داریم به اسم فرهاد که متاهل و چند تا هم بچه داره و شصت سالشه
این آقا فرهاد از زمانی که من خیلی کوچیک بودم منو دوست داشت و زیاد میومد خونمون منم خیلی دوسش داشتم مثل بابام بود برام
خلاصه بعد از چند سال که من ازدواج کردم دیگه سالی یکبارم همدیگرو نمیدیدیم
تا اینکه کلا قطع ارتباط شد و بیست سال گذشت…
 
دقیقا پارسال همین موقع بود که تو اینستا گرام یک پیام اومد برام اولش نشناختم بعدش دیدم فرهاده خیلی خوشحال شدم و کلی باهم حرف زدیم
شمارمو گرفت و تو واتساپ کلی عکس به هم فرستادیم
و…….
بعد از یک هفته تماس و چت قرار گذاشتیم همو ببینیم
اومد دنبالم منم تیپ خیلی خوبی زدم و به محض سوار شدن بغلم کردو کلی بوسم کرد گفتم فرهادجان همسایه ها میبینن برو یه جای دیگه
اونم حرکت کردو همش دستم تو دستش بود و میگفت وای دختر چه جیگری شدی
منم خیلی خوشم میومد از حرفاش و داشتم کیف میکردم از تعریفاش
رفتیم یه رستوران خوب ناهار خوردیم بعدش رفتیم باغش سمت جاده چالوس
بخدا اصلا فکر سکس هم نمیکردم چه برسه به انجام دادنش

 
توی باغ کلی باهام شوخی کرد و هی بوسم میکرد کم کم رفت سراغ لبام اولش میخواستم مانع بشم اما گفتم تا همین اندازه بیشتر نمیذارم جلو بره
ولی هر چی جلوتر میرفت انگار لال شده بودم نمیتونستم چیزی بگم
فقط یک لحظه احساس کردم شلوار منو کشید پایین
خودشم رفت پشتم تف زد به کیرش از پشت آروم کرد تو کوسم یک لحظه چشام سیاهی رفت از بس کلفت بود کیرش
فقط گفتم فرهادجان یواش
اونم اصلا به حرفم گوش نداد شروع کرد به کردن محکم و محکتر
حدود ده دوازده دقیقه تو همون پوزیشن کرد بعدش ابشو خالی کرد تو کوسم
ولی من ارضا نشدم اما خیلی حال کردم
مردی شصت ساله اینجوری بتونه  بکنه
 
ازم عذر خواهی کرد منم چون دوسش داشتم بوسش کردم گفتم اشکالی نداره عزیزم
از اون روز تا الان #یکسال #میگذره و فرهاد بیشتر از #صدبار #منو #کرده
#ببخشید #اگه #خوب ننوشتم
#استقبال بشه بازم مینویسم

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *