این داستان تقدیم به شما
دو سالی میشه که با بچههای #دانشکده یک گروه کوه غیر رسمی و خودمونی راه انداختیم. توی این دو سال از بین رفقامون به گروه اضافه شدن و تقریبا 70 نفری کل اعضا میشن. توی هر برنامه هم بین 20 تا 30 نفر میان.
تعطیلات آخر ترم شد و یک تور تفریحی گذاشتیم برای کویر #اصفهان میرفتیم. #کوله رو بستم، تازه از حموم اومدم و سرم خیس بود. هوا نسبتا گرم بود و نگران موهام نبودم. از اینکه میرفتم کویر ناراضی بودم. تنم حرارت جنسی داشت و سفر ذهنمو بیشتر درگیرش میکرد. مثلا اگر یک پروژه درسی داشتم احتمالا بیشتر کمک میکرد تا ذهنم از سکس دور بشه. تازه تو حموم خودمو مالیده بودم و یک خودارضایی محشر داشتم، اما انگار که بیشتر زیر این آتیش شهوت رو فوت کردم. به هر حال هم پولشو دادم هم اینکه دیگه زهرا اسنپو گرفته و باید از خوابگاه راه بیافتیم. مثل همیشه به خاطر وسواس زهرا درمورد سر وقت بودنش، زود رسیدیم به محل اومدن اتوبوس. دور میدون ونک دور میزنیم تا بقیه برسن. چشمهام همیشه توی این حال و هوا که هستم ظریف تر کار میکنن. هرکسی رو که توی مدت کوتاهی کوچیک ترین جزئیاتش رو از نظرم میگذرونم. اگر از تیپ و هیکلش خوشم بیاد، مثلا دختری که توی انتخاب رنگ لباساش خیلی خوب دقت کرده یا پسری که موهای بلند یا چشمای رنگی داره، تصویرشو توی ذهنم نگه میدارم. جزئیاتش رو بیشتر میکنم. سعی میکنم که لباساشو در بیارم و لخت تصورش کنم. برای پسرا با توجه به قیافههاشون یک کیر مناسب میکشم. اینطوری ذهنم به نیاز جنسیم ادای دین میکنه. اگر حال و حوصله و وقتش رو داشته باشم دور از چشم بقیه با مدادم عکس چندتاشونو که به نظرم خوب در میاد میکشم. اما #حالا که دارم میرم سفر و نمیشه تصاویر رو کشید، تمرکزم رو بیشتر میکنم تا پسرای بیشتری دید بزنم.
چند نفر اونطرف میدون، سر محل قرار، ایستادهان. میریم سمتشون و با بچهها صحبت میکنم. از هر دری سخنی تا اتوبوس برسه و همه جمع بشن. کلا آدم کم حرفی هستم ولی الان به طور خاص دلیل حرف نزدنم شرمه. به خاطر اینکه شورتم رو دارم خیس میکنم شرمگین شدم. درسته که دوستام متوجه نیستن که حال درونی من چطوره و چه قدر به خاطر تصاویر ذهنیم شهوتم بیشتر شده، اما همینکه خودم از این موضوع آگاهم خجالت زدهام کرده. کاش هرچه زودتر ماشین بیاد تا سوار بشیم.
بالاخره اتوبوس میرسه و حرکت میکنیم. مثل همیشه به محض اینکه از تهران خارج میشیم آهنگ پخش میشه، میریم وسط توی تاریکی اتوبوس میرقصیم. تمام انرژی و نیروی جنسی درونم رو میخوام توی این رقص خالی کنم. بالا پایین میپرم، به بدنم پیچ و تاب میدم. توی جمعیت به هم میخوریم و این حس #ناشیانه و ناخواسته لمس شدن برام سرشار از یک شور جنسی خفیفه. حتی علاقه دارم کمی از ناخواسته بودن تماس بدنم با دیگران کم بشه. زهرا رو توی شلوغی و تاریکی تنگ و کور اتوبوس تشخیص میدم. خودم رو توی بغلش میندازم. سرم روی شونه اشه و دستام دور کمرش. بهش موذیانه و با لبخند، نگاهی میکنم.دست همو میگیریم و میرقصیم. آهنگ شاد با ریتمی ملایم پخش شده. دستای همو گرفتیم و هم خوانی میکنیم. ترانه بعدی ریتم تند تری داره. یک دور میچرخم و با چرخیدن یک قدم به سمت زهرا بر میدارم و طوری می ایستم که از پشت توی بغلش باشم. به شیوه رقاص های خارجب کونم رو به #شکمش میچسبونم و کمر و باسنم رو ناشیانه تکون میدم. این حرکتام توجه افراد نزدیک رو جلب میکنه. حس میکنم تا حدی بهشون نشون دادم که الان درجهی حشریتم بالاست.
دختری که روی صندلی کنار ما نشسته با جیغی کشدار و از روی خوشحالی من رو تشویق میکنه. دستش رو نزدیک کونم میاره و چندتا سیلی کوچیک میزنه. حس میکنم اینکارم کمی شهوت به محیط اضافه کرده. از زهرا دو قدم فاصله میگیرم و بینمون افراد دیگه می ایستند. هوای اتوبوس گرمای مطبوعی داره. گرمایی که حاصل شور و رقصه. افراد توی سالن کوچیک اتوبوس بیشتر شدن و همه به هم نزدیک تر شدی. برخورد بدنم با دیگران بیشتر شده و همون حس و حال لذت جنسی خفیف رو بهم میده. یک تغییر سرعت کوچیک باعث میشه همهی ما که وسط هستیم تعادلمون رو از دست بدیم. من سریع لبهی بالای اتوبوس رو که برای گذاشتن کوله و وسایل ساخته شده میگیرم. پسر پشت سریم میافته روم و کاملا بدن من جلوی کمرش قرار میگیره. نا خواسته فشار کوچیکی هم با کمرش وارد میکنه. دوباره خیلی زود همه ایستادن و میرقصن. من که از اون فشار لذت مضاعفی برده بودم سعی میکنم یکم خودم رو به پسری که نمیدیدمش بمالم. موفق هم میشم تا #حدی. تا اینکه خودش رو از جمعیت جدا میکنه و روی صندلی میشینه. من هم تا متوجه میشم برای اینکه گمش نکنم بر میگردم و میبینم که کجا نشسته و کنارش میشینم. عضو #نسبتا تازه وار گروه کوچیکمونه. تا به حال 4 سفر اخیر رو با ما اومده. نشسته بود سرجاش و سریع کولهاشو برداشته بود روی پاش گذاشته بود تا شق شدن کیرش رو از دیگران بپوشونه. من که نشستم #هول شد و بی اراده سلام کرد. از تمام ذره ذره بدنش مشخصه که حالت پر استرسی داره. ناچارم سلام کنم. پسر بی آزاریه. خیلی محبوب نیست اما کسی هم بدی ازش ندیده.
ناشی بودنش در برخورد با دخترا رو دوست دارم. صداقتی داره که پسرای دیگه ندارن. حالا که دارم باهاش لاس میزنم احساس میکنم که پتانسیلهای زیادی داشته و ازش بی خبرم. مصرانه کیفش رو روی پاش نگه داشته. اون هم مثل من دچار یک شرم پنهانه. البته رقص باعث شد تا من به این وضعیت عادت کنم. اما برای اون برعکس بود. از اینکه کیرش همچنان شق باقی میمونه در طی حرف زدنمون لذت میبرم. احساس اغواگری میکنم. توانایی در تحریک جنس مخالف قدرتیه که استفاده ازش لذت بخشه. چون خلق و خوی احسان به نظر میاد میل جنسی کمرنگی داشته باشه، اغوا کردنش برام جذاب تره.
کم کم داره کیفش رو رها میکنه. حس میکنم اگر لمسش کنم باز تحریک بشه. هر لمسی. از یک شیوهی خیلی کاربردی استفاده میکنم. ازش میخوام که کف دستش رو برای فال نشونم بده. دستش رو میاره جلوی صورتم و من با دست چپم پشت دستشو میگیرم و دستشو نگه میدارم. انگشت اشاره دست راستمو روی کف دستش میارم. آروم روی #خطای کف دستش میکشم. چیزهایی درمورد طول عمر و تعداد بچه میگم و هر دو میخندیم. به عنوان آخرین کار دوتا ضربه کوچیک هم روی روی پای راستش میزنم. با دست کیفش رو جا به جا میکنه اما دیگه به شکل قبل نگهش نداشته. زیر چشمی نگاه کردم. به نظرم فقط راحت تر شده. وگرنه حالا که کیف رو ول کرده و کیفش کج شده به سمت پنجره اتوبوس، برجستگی شلوارش مشخصه. خودم رو تصور میکنم در حالی که به برجستگی کوچیک کیر احسان نگاه میکنم در حال خودارضایی هستم.
شب میخوابیم و صبح زود به خانههای بوم گردی که رزرو کردیم میرسیم. #صبحونه نسبتا #مفصلی خوردیم. خانه بوم گردی یک محوطه نسبتا کوچک داره دور تا دور اتاقها هستند. راه روی ورودی نسبتا بلندی داره و دو دستشویی و حمام هم ابتدای ورودی هستند. ما چهار اتاق گرفتیم. توی هر اتاق 5 6 نفر مستقر شدن. استراحت که کردیم اکثر بچه ها از اتاق ما خارج شدند و رفتند دور بزنن. توی اتاق من و احسان مونده بودیم. من پشت به احسان دراز کشیده بودم. چشمام بسته بود اما میدونستم اون توی اتاق رفت. سرم رو بالا کردم و به سمت در نگاه کردم. وانمود کردم که فکر میکنم اتاق خالیه. کوله ام رو پشت در گذاشتم و یکم دور تر از در شروع کردم لباس عوض کردن. قاعدهی ما این بود که هرکس میخواست لباس عوض کنه کولهاش رو پشت در میذاشت تا بقیه با دیدن کوله متوجه باشن نباید وارد بشن. میتونم حدس بزنم احسان که تغییر لباسم رو میبینه چه قدر حیرت کرده. نه اینکه من بدنم خیلی خاص یا خوب باشه. به هر حال مطمئنم خیلی دور از ذهنش باشه که اینطوری یهو جلوش لباس عوض کنم. منم اول مانتو و تاپ رو در آوردم. تی شرتم رو پوشیدم. بعد شلوارم رو در آوردم. براش شیطنت بیشتر، شورتم رو تا زانو پایین دادم و کُسم رو فوت کردم تا خنک بشه. دوباره شرتم رو پوشیدم و شلوار گشت و گذار رو پوشیدم، لباسها رو جمع کردم و رفتم بیرون بدون اینکه به احسان توجهی بکنم.
تمام روز احسان توی فکر بود. با دوستای خودش اصلا راه نمیره و همهاش دنبال من میاد و با هم حرف میزنیم. نزدیکاش شب از کویر که بر میگردیم کامل با ما عیاق شده. میگیم و میخندیم. قبل خواب پانتومیم بازی میکنیم. بچهها کلماتی که بازی کردنشون زشت باشه انتخاب میکنن که بازیکن برای اجرا #خجالت بکشه. من بدون خجالت همه رو نشون میدم. دقیقا میخوام که احسان بیشتر اغوا بشه و لذت میبرم.
برای خواب باید توی ردیف های سه نفره کنار هم بخوابیم. همه جا که تعیین میکنیم من و زهرا کنار همیم. نیما هم با #شیطنت خودش رو کنار ما جا میده. من و زهرا یکم پچ پچ میکنیم و حرف میزنیم. از خوابگاه و سلیطههایی که دوست داریم جرشون بدیم میگیم. بعد هم زهرا به شکم میخوابه. من هم همونطوری که پشتم به احسان و روم به زهراست سعی میکنم بخوابم.
احسان سر جاش همهاش تکون میخوره و این شونه به اون شونه میشه. انگار که نمیتونه اونم بخوابه. زمان میگذره حس میکنم پای احسان میچسبه به پام. خیال میکنم که حتما خوابش برده و توی خواب تکون میخوره. توی مدت کوتاهی پشت دستش رو به رونم میزنه. یک استرس شهوت آلود و خیلی شدید کل بدنمو میگیره. عرق #سرد روی تنم میشینه و قلبم تند میزنه. الان وقت خیلی کمی دارم که تصمیم بگیرم قراره چه کار کنم. احسان انگار مطمئن میشه که من واکنشی نمیدم. روی پهل. به سمت من میخوابه. کیف دستشو میذاره پایین رون پای چپم. دستم کاملا به قالب رونم در اومده. دستشو میکشه و تا بالای رونم میاره. انگار که تمام نقاطی که لمس میکنه از گرما سرخ میشن. دستش رو تا زیر کونم میاره. از اونجا دستش رو میاره بالا و کونم رو دور میزنه، بالای پهلوم دستش متوقف میشه. دوباره میره روی کونمو چندتا فشار آروم میده. منم بدنمو کاملا از انقباض در میارم. بیشتر از اینکه فشار بده با دست میکشه رو کونم. دایروی دستش رو #حرکت میده. صدای حرکاتشو برای اینکه با ظرافت شلوارش رو بده پایین، میشنوم. کیرش رو حس میکنم که آروم به کونم فشار میده. کیرش رو با دست به کونم میماله و به رونام. آروم بین پاهام میمالش. میچسبونه به #کونم و فشار میده. با شلواری که پام هست لذتی نمیبرم. میترسم اگر که حرکتی بکنم، اون بترسه و خودشو بکشه عقب. وقتی که کیرش دوباره به پاهام نزدیک میشه دلمو به دریا میزنم و دستمو میذارم روش. یکم کیرشو با دست میمالم. اون بی حرکت شده. باز معلومه شوکه است. شلوارمو میدم پایین و بدون حرکت دراز میکشم. اون دوباره شروع میکنه. کیرشو بهم میماله. بین لپای کونم میذاره. از پشت کامل میچسبه بهم و دستشو بین کُسم و سینههام حرکت میده.
خیلی من داغ شدم و کسم خیسه. به این مالش راضی نیستم. دلم یک سکس واقعی میخواد. یهو بر میگردم سمتش. آروم با نفس صداش میکنم. «احسان! احسان جان!» دوبار که صداش میکنم اونم آروم جوابمو میده. «میشه باهام بیای برم دستشویی؟ میترسم توی تاریکی» سریع شلوار رو میکشیم بالا و راه میافتیم. من جلو میرم و اون پشت سرم. تا جای دستشویی ها میریم. میبرمش توی یکی از حمام ها. روی سکو میشینه و کیرش رو در میارم. اول باید یک دلی از عزا در آرم. لباش رو خیلی آروم و با ملاطفت میبوسم. دوتا بوسه روی چونه و گردنش میزنم. جلوش میشینم و کیرشو جلوی صورتم توی دستم میگیرم.یکم میمالم. لبامو میذارم روی سرش. زبونمو از بین لبام در میارم و سرشو میلیسم. آروم آروم میکنمش توی دهنم. حدود دو سوم کیرش راحت توی دهنم جا میشه. زبونمو توی دهنم دور کیرش میچرخونم. دوست دارم چند لحظه ای توی دهن نگه دارم و با #زبون بازی کنم. آروم سرم رو بالا و پایین میکنم. احسان دستشو میبره بین موهام. کیر نسبتا کلفت و خیلی داغی داره. از خوردنش لذت میبرم. خوب که خیس شد از دهنم در میارم و سرم رو پایین تر میبرم روی #خایه هاش. لیس میزنم. میمکم تخماش رو توی دهنم و ول میکنم. از لذت آه میکشه و با موهام بازی میکنه. همزمان کسم رو میمالم. دوباره کیرش رو توی دهنم میکنم. در حال خوردن احسان دو طرف صورتمو میگیره و سرم رو بلند میکنه. نگاهش خیلی عجیب شده. یک نگاه خشن حیوانی. یک نگاه غریضی. نفساش سنگین و تند شده. صدای نفسش رو میشنوم و گرمای دمش به صورتم میخوره. لباشو سمتم میاره و بوسههای محکم و آب داری ازم میگیره. زبونشو میمکم. زیر بغلمو میگیره بلندم میکنه. خودش هم می ایسته. محکمک بغلم میکنه ولباشو بهم میچسبونه، دو دستی کونم رو میگیره و فشار میده. کیرش روی شکممه و آب دهنم به شکمم مالیده میشه.
حالا من جای احسان نشسته ام. پاهامو دادم بالا و داره کسم رو میلیسه. #چوچولم رو با تمام قدرتش زبون میکشه. شورتم رو کامل در آوردم و کردم توی دهنم و گازش میزنم تا صدای جیغم در نیاد. خیلی تشنه است و از لیسیدن خسته نمیشه. پر از لذت بودم. سرشو به خودم فشار میدادم. شکممو میدادم بالا. انگار که توی پوست نمیگنجیدم. میخواستم از تن داغ و تب دارم فرار کنم. دیگه نمیتونستم. زبون کافی نبود کیرشو میخواستم. همه چیزم غریضه بود. منم سرشو بلند کردم. کشیدمش به سمت خودم و پاهامو دور کمرش محکم #حلقه کردم که نتونه برای خوردن بیشتر بره پایین. دستشو برد زیر تی شرتم و روی سینه هام. پیشونیش از عرق خیس بود و لبا و گونه هاش از آب کس من. کیرش روی شکمم بود. مثل #مار دورش پیچیده بودم و تنم رو تکون میدادم که بهش بفهمونم میخوام بکنه.
اون با دندونای کلید شده توی هم نفس نفس میزد. از بین دندوناش با نفسای تندش بهم گفت میخوای بکنمت؟ منم سرمو تکون دادم و از بین پارچهی شورتم صدای نامفهومی در آوردم. کیرشو گرفت دستش و روی کصم زد. فشار پاهامو دور کمرش کمتر کردم. کمرشو داد عقب و کیرشو گذاشت روی سوراخ کسم. داشت آروم فشار میداد. اما من همهاشو با هم میخواستم. با اینکه کلفت بود و کیر با اون کلفتی توم نرفته بود. اما اینقدر کسم خیس بود که فکر کردم هرچیزی توش جا میشه. دوباره پاهامو سفت کردم و #چسبید بهم. همه اش با هم رفته بود داخل. حس درد عجیبی توی بدنم پیچید. جیغ کشیدم و شورت صدای جیغم رو خفه کرد. خم شده بود توی بغلم. پشتش رو پنجه میکشیدم. تنمو میدادم بالا تا حتی یک #میلیمتر از کیرش بیرون باقی نمونه. چند لحظه موندیم توی همون تب و تاب. احسان کنار گوشم نفس نفس میزد و من دیوونه تر میشدم. خودش شروع کرد تلمبه زدن. خیلی آروم و با ملاحظه. من بدنمو تکون دادم تا بفهمه تلمبههای بهتری میخوام. کیرشو تا آخر داد بیرون و دوباره تا ته فرو کرد. باز همون حس بهم دست داد با درد کمتر و لذت بیشتر. تنم جهنم بود از داغی. انگار که دارم میسوزم توی تب بیماری. بیماری شهوت تمام مغزم رو از کار انداخته بود. احسان از روم بلند شد. دو دستی کمرم رو گرفت و با سرعت خوبی تلمبه میزد. من جیغای خفیف میکشیدم و شورتم رو بین دندونام فشار میدادم. هرچی #احسان سرعتو بیشتر میکرد بیشتر حال میکردم. خسته که میشد محکم تا ته میکرد تو و چندتا ضربه اینطوری میزد. یک جوری استراحت بود براش تا دوباره شروع کنه. چشم توی چشم بودیم و بدون هیچ شرم و خجالتی با شهوت تمام به هم نگاه میکردیم. نگاهی پر از شهوت. احسان که ارضا شد کیرشو در آورد و آبشو ریخت روی زمین حموم. من هنوز داشتم نفس نفس میزدم. اون از جلوم رفته بود کنار اما پاهامو پایین نیاورده بودم. پاهام بالا بود و کس #گشاد شده ام توی چشمش. کیرش رو کامل خالی کرد و برگشت سراغم. نشست جلوم و دوباره لیسید تا یه بار دیگه ارضا شدم. این بار زبونش رو جای کیرش کامل میکرد توی کسم. کسم رو میکشید توی دهنشو من حسابی از خود بی خود بودم…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید