این داستان تقدیم به شما
مریم هستم ۲۹ساله داستانی که میخام براتون تعریف کنم مربوط میشه به یک س ال پیش
من یه زن شوهر دار هستم قدم حدود ۱۶۰وزنم۶۰کیلو پوستمم سفیده چشمو ابرو مشکی دارم
راستشو بخاید هیچ وقت از سکس با همسرم راضی نبودم ولی اهل شیطنت و خیانت هم نبودم
بعضی شبا وقتی بیخابی به سرم میزد تو لاین با جنس مخالف چت میکردم یه روز بایه پسری اشنا شدم به اسم امیر نمیدونم چطور منو جذب خودش کرد بیش از اندازه مهربون بود حرفای سکسی زیاد میزد و من هرروز بیش تر از قبل مشتاق اشنایی و رابطه با اون میشدم…
بالاخره تصمیم خودمو گرفتم اون مال یه شهر دیگه بود با هم قرار گذاشتیم که همدیگرو تو یکی از پارکای اطراف ببینیم وقتی برای اولین بار همدیگرو دیدیم بهم گفت از عکساتم خوشکل تری نظر من هم به اون همین طور بود واقعا جذاب و تو دل برو بود جلسه اول هیچ اتفاقی بینمون نیفتاد حتی هیچ حرف تحریک امیزی زده نشده فقط محو تماشای هم بودیم نمیدونستم کاری که میکنم چقدر اشتباهه ولی با او بودن برام خیلی لذت داشت حاظر نبودم ازدست بدم چند بار بیرون همدیگرو دیدیم
یه بار بهم گفت با ماشینش دور بزنیم ومن قبول کردم اصلا به سکس اونم توی ماشین فکر نمیکردم و برام غیر قابل قبول بود
از شهر خارج شد به یه جای خیلی پرتی رفت هیچ ادمی دیده نمیشد وهوا هم تقریبا تاریک شده بود نگه داشت حس کردم که قراره اتفاقاتی بینمون بیفته با صدای لرزون
امیر چرا اینجا نگه داشتی
مریم میخام یه کم باهم خلوت کنیم
اخه اینجا خیلی خلوته اصلا ترسناکه
دستشوگذاشت روی رون پام چند بار عقبوجلو کرد حس عجیبی بود ولی من اصلا امادگیشو نداشتم بدجورترسیده بودم
خودشو بهم نزدیک کرد اول یه بوسه کنار لبم زد بدنم یخ کرده بود بعد لباشو گذاشت رولبم شروع کرد به لب گرفتن هیچ عکس العملی نشون ندادم چند بار این کارو تکرار کرد یهو انکار عصبی شد خودشو کشید عقب با ناراحتی و اخم گفت چته تو
گفتم هیچ چی فقط انتظارشو نداشتم دوبار اومد سمتم با دوتا دستش بازوهامو فشار داد دوباره لباشو گذاشت رولبم انگار براش اصلا مهم نبود من میخام ادامه بدم یانه شروع کرد با ولع لبامو خوردن با به اون لحظه عذاب وجدان خیانت به همسرم رو نداشتم ولی از اون لحظه یه بعد حس خیلی بدی اومد سراغم میخاستم هرچه زودتر تمومش کنه و راه بیافتیم بریم صورتمو کشیدم عقب گفتم امیر من از این جا میترسم میشه بریم گفت مثل این که بیشتر از من میترسی امیر یه پسر۲۶ساله بود من یه زن ۲۹ساله اون پراز شورو هیجان بود ولی من اون لحظه به هیچ چیز فکر نمیکردم فقط میخاستم زودتر بریم با این که تو خیالم بارها باهاش سکس داشتم اما نمیدونم چرا دلم راضی نبود
تو چشمام نگاه کرد گفت مریم میدونم برات سخته ولی خیلی نیاز دارم منتظر جواب نموند شالمو از سرم انداخت موهامو باز کرد و خودشو کامل چسبوند بهم دوباره لب گرفت دیگه داشت گریم میگرفت بغض کردم صورتشو برد سمت گردنم لیس میزد بوس میکرد در گوشم میگفت دوست دارم گوشمو زبون میزد ولی هیچ کدوم اینا منو تحریک نکرد داشتم ازاسترس میمردم دکمه های مانتومو باز کرد از تنم در اورد مقاومت نمیکردم اما اصلا دلم نمیخاست یه تاپ مشکی تنم بود از روی تاپ بدم بوس میکرد من مثل یک تیکه یخ شده بود بدون حرکت نفهمیدم کی لختم کرد فقط شلوارم پام بود خودمو جمع کرده بودم دستامم رو سینه هام بودبهم گفت شلوارتو در بیار برو عقب با سر گفتم نه بهم اخم کرد گفت زود باش نمیخای که کسی ما رو اینجا ببینه زود باش شلوارمو از پام در اورد بغضم ترکید شروع کردم به گریه گفتم امیر نمیخام اینجا این شکلی با هم نزاشت ادامه بدم داد زود سرم گفت مریم برو عقب دراز بکش داشت کمربندشو باز میکرد وشلوارشو در میاورد رفتم نشستم عقب خودشم اومد شرت پاش بود منو خوابوند و اومد روم اشکامو پاک کرد گفت میدونی چقدر منتظر این لحظه بودم…
امیر:جوووون چه بدن نازی داری چه سینه های خوشکلی میخام کبودشون کنم تو ماله منی خانوم منی
مریم:امیر تو رو خدا کبود نکنی شوهرم میفهمه منو میکشه
امیر :ای جااانم نترس بابا بلدم چیکار کنم
گردنو سینه هامو حسابی خورد طولی نکشید که رفت سراغ پایین تنم زیاد وقت نداشت شرتمو از پام در اورد خودم حسابی جمع کردم شرتشو تا نصفه کشید پایین دستامو از روی نازم برداشت از اون لحظه به بعد چشمامو که پر از اشک بود بستم یه چیز خیلی داغ و بزرگ رو لای پام احساس کردم صدای نفساش منو عذاب میداد تو خیالم همه چیز همیشه خیلی رمانتیک و خوب بود اما در واقعیت خیلی……
نفساش یه گردنم میخورد من اصلا خودمو خیس نکرده بودم با فشار تمام فرو کرد داخل یه آه بلند نه از سر شهوت بلکه از درد کشیدم
اونم در جواب گفت جوووونم دردت گرفت شروع کرد به تلمبه زدن آخ آخ
جووونم قربونت برم خانومم خوشکلم
از روم بلند شد با تمام قدرت تلمبه میزد دیگه داشتم از حال میرفتم
کشید بیرون من برگردوند از پشت گذاشت بازم با قدرت تمام تلمبه زد حس کردم داره برام لذت بخش میشه قبلا بهم گفت بود که دیر ارضا هستش و مطمعن بودم حدودا بیست دقیقه ای طو میکشه اون سکس خشن دوست داشت از پشت موهامو تو دستش گرفت و سرمو به سمت صورتش کشید گردنمو گاز میگرفت جوری که از درد جیغ میزدم با یه دستشم سینه هامو فشار میداد چند دقیقه ای هم به همون حالت ادامه داد دوباره کشید بیرون ازم خاست براش ساک بزنم ولی من اصلا قبول نکردم با عصبانیت تمام گردنمو لیس میزد و میگفت مریم با تو چی کار کنم…
انگار اصلا دلش نمیخاست زود ارضا بشه و ابش بیاد پاهامو از هم باز کرد سرشو برد سمت نازم با ولع میخورد اونجا بود که واقع حالم بد شد یه کم خیس کردم خودمو متوجه شد و خیلی خوشحال دوباره اومد روم شروع کرد اروم به تلمبه زدن وهمینطور لب گرفتن یهو تند کرد گفت داره ابم میاد میخوریش مطمعن بود جواب من چیه فقط میخاست با حرفاش اذیتم کنه رومو برگردوندم اونم نامردی نکرد ریخت روی گردنم صورتم و لبم من چشمام بسته بود بعدش خودش صورتمو پاک کرد کمکم کرد از جام بلند بشم لباسامو تنم کرد ازم کلی معذرت خواهی کرد و گفت اگه شوهر نداشتم مجبور نبود تو بیابون باهان سکس کنه الان خانم خونش بودم ولی میدونم واسه دلخوشی من این حرفا روزد چند وقت بعد از اون ماجرا بهم گفت حال روحیش اصلا خوب نیست و میخاد باهام تموم کنه همه چیزو…برام سخت بود چون بدجور بهش وابسته شده بودم اما چاره ای هم نداشتم جز کنار اومدن با این واقعیت که هیچ وقت نمیتونیم برای هم باشیم.
پایان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید